-
هرروز
یکشنبه 8 آبان 1401 15:04
هرروز باخودم میگم امروزبه وبلاگم میرم ویه ماجرای عادی روروایت میکنم.مثل افتادن سنگ کلیه همسروماجرای جالبش یا درباره نی نی یادخترکوچولوچیزی نوشتن. ولی هرروز اتفاقی توکشورمی افته که روا نیست من ومن ها بی خیال همه چیز بیایم و ازروزمرگی هامون بنویسیم.حداقل تامدتی،حالا یا شاهچراغ باشه یا پسرارا کی یا او.ین یا هرچی..ماهمه...
-
شجاعت
سهشنبه 3 آبان 1401 00:40
شجاعت چیزیه که من ندارم اگه داشتم باید سال88توخیابونامیبودم ولی نرفتم وبه زندگیم که همچین زندگی ای هم نبودچسبیدم و دیدم چه جوونایی رفتن وچه زندگی هایی تباه شد.الانم که دیگه سنم سن اعتراض نیست وتازه این مدل اعتراض رودیگه شاید نپسندم ومیخوام همه روباهم به صلح برسونم که بازفکرکنم ازاثرات سنه. ولی بازبه ذهنم میادکه...
-
نسرین
پنجشنبه 28 مهر 1401 14:17
اول اینکه ممنون ازپیامهای خوبتون.واقعاانرژی مثبت شماانگاربه من رسید وقلبم خیلی آروم تره واین مساله انگاربرام قابل حل ترشده. بعداینکه فکرکنم قراره چیزیم شه چون اتفاقاتی می افته که انتظارشو ندارم امروزصبح که گوشیمو ازحالت پروازدرآوردم دیدم که دوستی که 8سال پیش همین وقتا خیلی اذیتم کرده بود دیشب بهم پیام داده وحلالیت...
-
درموردکار
شنبه 23 مهر 1401 13:56
خوب من این مطلب روبنویسم شایدکمی دلم سبک شد.اینم بگم مابه احترام اتفاقات اخیرروزانه نویسی نکردیم ولی دیشب توماشین داشتم به این فکرمیکردم تواون چندسالی که وبلاگ نمینوشتم خوندن روزانه وبلاگ های آشناچقدربرام آرامش بخش بود و شاید..شایدکسی هم دنبال کننده وبلاگ من باشه. اینم بگم ازحداقل خوبی اتفاقات اخیربرای من این بودکه...
-
شایداین حسرت من راه یکی شدن شد..
شنبه 16 مهر 1401 00:19
نصفه شب وصدای تنفس های منظم نی نی که روپام خوابش برده.شکرخداکه خوابش منظم شد.نی نی دیگه خیلی کم شیرخشک روقبول میکنه.شیرخشکشم رژیمیه ومخصوص آلرژی.وسخت پیدامیشه،دوسه تایی ازدوبی برامون آوردن که خیلی باهاشون خوب بودنگو اون طعمش بااینی که توایرانه فرق میکنه.بعدکه مال ایرانو بازکردم که شنیدم ازهندواردمیشه دیگه نی نی خیلی...
-
من فقط توفقط عشق
چهارشنبه 13 مهر 1401 00:16
حالایه بارکه رفتم پیش خداازش میپرسم چرا منو توایران به دنیا آوردی؟چرامثلا آلمان نه؟بایه چهره یخی وکک ومکی؟یامثلا آفریقا نه؟ البته من واقعاایرانو دوست دارم ولی هرروزیه چالش ویه ماجرا دلم میخوادشادبنویسم یاحداقل بی دغدغه ولی تصویراون مادرهمش جلوی چشممه. دوست مسجدی مادرم که مادرم اونو توخیابون دیده بودوپر سیده...
-
تست
پنجشنبه 7 مهر 1401 16:58
تانهایت دوساعت دیگه مهمونامیان ومن هنوزنی نی روپام دارم میخوابونمش وکلی کارنکرده. ازاون ورجعبه های لباس های جمع کرده اضافی که برای اسباب کشی جمع کردیم ومهموناحتماازش میپرسن.وماهنوزدوست نداریم کسی بدونه میخوایم جابجاشیم چون اینجاروتمدیدکرده بودیم ولی شدیدابه جاتنگی خوردیم و نوررر چی بگم ازکم نوری که من ازاول عاشق...
-
چهل سالگی
شنبه 2 مهر 1401 11:13
خوب بدهم نشد.پست قبلی روکه نوشتم دیدم چقدرمتاسفانه حسود دور وبرم هست،کسایی که درسکوت نوشته هامومیخونن ومترصد دعواکردن یاضربه زدن هستن.خداقوت دوستان هرکی فکرمیکنه بنده بی دینم یاسطحی نگرمیتونه وقت فاخرش روباخوندن نوشته های فاخرتردیگه ای بگذرونه نه بابازکردن ومرور هرروزه وچندباره وبلاگ من راستش من تظاهرات نرفتم.قبلاهم...
-
میدونیدچیه؟
دوشنبه 28 شهریور 1401 14:23
میدونیدچیه؟اگه ساکت بمونیم واعتراض نکنیم به مرگ مظلومانه مهساا امینی ممکنه دوفردای دیگه همین بلا سرخودمون ودخترای خودمون بیاد. پس اگرچه سخته ازگوشه ی امن زندگیمون بیرون بیایم،بایدبیرون بیایم وساکت ننشینیم خدارحمتش کنه.حتی فکرکردن بهشم وحشتناکه
-
بلابگردد وکام هزارساله برآید
پنجشنبه 24 شهریور 1401 10:47
خداروشکرکه رفتیم سفروبازشکرکه خوش گذشت ومثل عیدکه تقریبا بدگذشت،نبود.بلکه خیلی خوب بود و دوباریم دریا رفتیم وهرسه بجزنی نی تو آبم رفتیم. خدایی من اگه نباشم کی ازدم ساحل میگه کفشاتونوبکنید وروشن هاپابرهنه راه برید بعدم میپره توآب واونا روهم میکشونه توآب. کانهه اززندان آزادشده بودیم.واقعازندگی توتهران سخته. توآینه های...
-
سلامتی
چهارشنبه 16 شهریور 1401 10:26
الان یعنی پدربزرگم اون دنیا داره چه کارمیکنه؟یعنی روتین روزانشون اوناکه رفتن اون دنیا چیه؟ صبح پامیشن؟نه نمیشه که .چون شبش که نخوابیدن.حالاشایدم استراحت کردن.آخه جسمی ندارن که زیادخسته شن.کلا فکرکنم یه برنامه ای نظمی چیزی دارن جاهایی میرن وکارایی میکنن.دوستایی دارن و.. حوصلشون سرنمیره؟چقدریادما می افتن؟مابراشون مثل یه...
-
رفیق روزهای خوب
دوشنبه 7 شهریور 1401 22:31
اول اینکه توصیه میکنم به گوش دادن دوآهنگ "رفیق روزهای خوب "و"به توفکرکردم دوباره دوباره "محسن چاوشی. اتفاقا آهنگ اول روچندروز پیش که داشتم یه صبح زود توسرازیری رفتن به پلیس +۱۰برای گرفتن کارت المثنی سوخت میرفتم توخنکی هوا واحساس خوب برای خودم حسابی خوندم وحال کردم: رفیق روزهای خوب/رفیق خوب...
-
به توازدورسلام
شنبه 29 مرداد 1401 20:40
خوب من یه کم ازعکس العمل نشون دادن به وقایع عقبم.یعنی ازاون وقت میخواستم بگم ولی تازه الان میخوام بگم که ازوقتی فیلم های ارسالی تلسکوپ جیمز وب رو دیدم احساس مورچه بودن رودارم.یه مورچه تویه جهان بزرگ.ولی واقعا اززیبایی فضا لذت بردم.چقدرعمیق واصیل .خیلی حال داد.ولی احساس تنهایی ودوری وسردی هم کردم.ولی بیشتراحساس مورچه...
-
خمیازه بامزه
شنبه 22 مرداد 1401 10:37
وای دیدید صدایی که نی نی کوچولوهادرمیارن چقدربامزست؟یه صداهایی که مخصوص نوزاداست.مثلا خمیازه کشیدنشون که قبلش یه صدادرمیارن وبعداتمام خمیازه هم یه صدا یاصداهای وقت شیرخوردناشون.یا کمی بعدازروزای اولشون قان وقون کردناشون.صداهایی که بادیدنت درمیارن که یعنی انگارمیشناسنت و.. نی نی ما امروز۴۸روزه میشه کم کم دیگه نبایدبهش...
-
بهترین_خودت باش
پنجشنبه 13 مرداد 1401 20:33
این روزها جمله تیترروزیادبرای خودم تکرارمیکنم:بهترین خودت باش وقتی که غم به سراغم میاد.وقتی که مثلا دلسوزی میکنم که نی نی توبغلمه ودلسوزی میکنم برای همه ی بچه های پرورشگاهی،بچه های رهاشده غیرپرورشگاهی،بچه هایی که اختلاف پدرومادردارن وآغوش گرم ندیدن.بچه هایی که به هرعلت این آغوش روتجربه نکردن.وقتی که به خودم میگم خوب...
-
تبریک تولد
جمعه 7 مرداد 1401 19:46
خوب خوب خوب دیروزبه سختی خودموکنترل کردم که تولد ف روتبریک نگم ودرنهایت موفق شدم.ف ای که نهایت ارتباطمون تواین سالها تبریک گفتن تولدهمدیگه بوده.شایدهمینم خوب باشه ولی آخه همین فقط؟ متنشم اینکه عزیزم تولدت مبارک با استیکر واین حرفا واونم ممنون که یادت بود ویه استیکر وبالعکس. حتی دیدن بچه های من نیومد.برای این میگم که...
-
نی نی داری
شنبه 1 مرداد 1401 16:25
خوب خوب آزمایش زردی نی نی خوب بود ومیشه گفت ازاین مرحله گذشت.هرچندکه پیش دکتردیگه ای بردیم و این دکترم میگفت زیادی حساسیم ونی نی زردیش زیادنیست.ولی خوب این یه بیماری مهمه به نظرم.وهرچی که مربوط به کبدباشه مهمه. اینجاپارسال نوشتم هرچندکه کمی مبهم ،که مابرای حدود۱سال کمک هزینه کاردرمانی یه دختریتیم روقبول کرده بودیم که...
-
خداروشکر
چهارشنبه 15 تیر 1401 12:48
خداروشکر که خیلی بهترم خوابم منظم ترشده،زردی نی نی پایین اومده و تورم بدنمم هم خیلی خوب شده حتی میشه گفت اون شکم بااون عظمت تقریبا کمترازیک سوم شده. دیروزدکترگفت نی نی دیگه احتیاج به نمونه خون نداره وبادوروز خوردن شیرخشت،ان شاالله...،دیگه زردیش خوب میشه. مادرم رفته دم مهددنبال دخترکوچولو گفتم تابیان ازخاطرات زایمانم...
-
نه ازدور ونه ازنزدیک
شنبه 11 تیر 1401 19:21
احساس غم عمیق...احساس رئوفی قلب فوق العاده واشک دم مشک..احساس اینکه این بچه خیلی کوچیکه وچطورقراره این راهو بریم وبزرگش کنیم. احساس کوچیک بودن دخترکوچولو وتوجهی که ازش خیلی کم شده ودلسوزی فوق العاده برای اون. احساس اینکه همسرخیلی گناه داره ودلسوزی بیش ازحدبرای اون. نمیدونم دوباره قطع ناگهانی داروهای بارداری منواینطوری...
-
این قسمت:نی نی کوچولو
سهشنبه 7 تیر 1401 14:07
نی نی کوچولوی ما روزیکشنبه ۵تیربه دنیا اومد.ناگهانی، باپاره شدن کیسه آب . قرارمون بادکترپنجشنبه بود.بازخوبه فقط کمی زودتراومد.اما چون بیمارستانم مرکز شهربود.من اگرچه زودرسیدم ولی دکتر۱ساعت بعدازمن رسید ومن کم مونده بودزایمان طبیعی کنم دیگه دردهام ۵دقیقه ۱بارشده بود ودکترجایگزین هم میگفت وضعیتت طوری نیست بتونی زایمان...
-
کافه پاییز
سهشنبه 31 خرداد 1401 10:49
درازکشیدم ودارم آهنگ کافه پاییزبابک جهانبخش روگوش میدم: کافه هاروپی تومیگردم ،صندلی به صندلی میزبه میز توتوپاییزرسیدی باید ...توپس بگیرمت ازپاییز.. چه روزهای عاشقی وانتظاری که نگذروندیم ما..مادهه شصتی ها حتی دهه پنجاهی ها بااون عشقای پاکشون وانتظارهای پاکشون..هنوزخیلی ازدهه ۶۰ ای هاازدواج نکردن چون اوایل جوونیشون عاشق...
-
بهش میگن..
پنجشنبه 26 خرداد 1401 13:18
بهش میگن سندروم لانه گزینی .تازه فهمیدم فقط یه مرض بین من ودوستام نیست اصلا انگاریه حالته بین خیلی اززنهای باردار اولیش پگاه بوداون وقت که اون پسراولشو باردارشدمن مجردبودم توبارداری بهش سری زدم گفت احساس میکنم درودیواردارن منومیخورن شوهرموراضی کردم خونه روعوض کنه هرچی گفتم خونش قشنگه گفت نه تونمیفهمی.درودیوارش خیلی...
-
۲۰ام خرداد
جمعه 20 خرداد 1401 12:48
خداروشکرکه آغازهفته سی وششم روهم دیدم.درحالی که ساکم آمادست وحتی شناسنامم روهم توش گذاشتم.قلقلی شدم وای خداازدیدن تصویرخودم توآینه وحشت میکنم ولی بازمیگم بدنم میزبان یکی ازبندگان بیگناه خداشده واشکالی نداره که من داغون شدم.دیگه این عمربی ارزش که۴۰سالش گذشته چیه که چک وچونه ظواهرروبراش بزنم کاش که توشه ای جمع کنم که...
-
تولددخترکوچولو
سهشنبه 10 خرداد 1401 17:19
فرداتولدچهارسالگی دخترکوچولوئه وماامروزتومهدبراش تولدگرفتیم.خدایاممنون برای دادن این نعمت دوست داشتنی به زندگیمون.. اولین تولدتومهدش بود وفقط خدامیدونه چقدرخوشحال وذوق زده بودکه توجمع دوستاش تولدمیگیره. تم تولدش السا وآنا(فروزن)بود.من خوش خیالوبگو که پارسال تم اسب تک شاخوبراش گرفته بودم ومیخواستم چندسالی باهمون تم پیش...
-
آشنایی باخانوم میم
چهارشنبه 4 خرداد 1401 19:28
اوایل بارداری بعدثبت نامم توخانه بهداشت به عنوان خانوم باردار منوعضو گروه مادران باردارکردن .بعدازچندی خانوم میم هم عضوگروه ماشدکه ازمن ۴،۵هفته ای عقب تربود.خانوم میم همیشه سوال وفعالیت درگروه داشت ازشروع ویارش بگیرکه شرح کامل حال بدشومینوشت وکمک میخواست تا وقتی که روی ساق پاش کمی کهیرزده بود۲تا یاشایدم۳تا و بازکمک...
-
صبح شنبه
شنبه 31 اردیبهشت 1401 08:32
هعییی یه روزی میشد سرچ های گوگلمو اینجابنویسم ولی بااتفاقات مختلف اقتصادی وسیاسی که افتاده دیگه سرچ ها قابل گفتن نیستن. خوب خداروشکرکه واردهفته۳۳هم شدم.ایشالله همین طورباسلامت پیش بریم. توهفته پیش جلسه سالانه مجمعمون بود.که توش شد اعضای هیات مدیره روببینم وباهاشون درمورد شرایطم وهمکاری بیشتراوناباهام صحبت کنم.آخه شنبه...
-
ر مثل...
شنبه 24 اردیبهشت 1401 20:00
سلاملیکم وای خداچقدرخسته ام.تازه دیشب که خوب خوابیدم از۱۲ بوده تا۱.۵ بعدتا۳ بعدتا۵ونیم ودیگه تمام. صبح اصلاهم خسته نبودم ولی الان که غروبه مسکن خوردم وبازخوابم نبرده و بسی خسته ام. اتفاقات زیادی افتاده مثل اینکه صاحبخونه گفته مبلغ اجاره روکه خودش خیلی زیادبود دقیقا دوبرابرکنیم ومایی که میخوایم پاشیم و خونه خودمونم...
-
منتظرت بودم عزیز،نگی که عاشق نبودم
یکشنبه 18 اردیبهشت 1401 12:29
شعرتیترافتاده تودهنم.فقطم همین مصرع خداروشکر..بابت این شب هاوروزها شمابه تموم شدن اردیبهشت به چشم تموم شدن یک ماه نگاه میکنیدولی برای من منتظر، به چشم عبورکم کم ازخطرزایمان زودرس. به خردادهم همین طورنگاه میکنم.هرچندکه اواخرخرداددیگه این خطرنیست. دیروزتوسونوگرافی خانومی اومده بودغربالگری اول ومن به اون به چشم کسی که...
-
تولد
یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 13:50
فائزه بوددد خانوم آبدارچی شرکت که باهم بارداربودیم واون چندروزجلوتر. چهارشنبه پیش بچش به دنیا اومد..بنده خدا..تازه دیروزفهمیدیم اونم ازنیومدن چندروزه آبدارچی.انقدرترسیدم وهول کردم که نگو.۳۰هفته ای،اونم چی رفته بودن یه بیمارستان خصوصی همین طوری سربزنن.چون بیمه تکمیلی ماروقبول میکرده گفتن سونوی هفته ۳۰رواونجابدن که...
-
چی بگم+
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401 11:21
سلام چی بگم اینطوری نبایدگفت وفکرکرد ولی نیروی جدیدکه خیلی زود سعی داشت تیشه به ریشه مابزنه ومداممیگفت این خانوم مشکل پزشکی داره خودش براش یه عمل اورژانسی پیش اومدکه قراربودسرپایی باشه ولی به عمل بازمنجرشد وفعلاااا شرکت بیا نیست.بیا به مامیگفتی مریض،دیدی که خودت مریض شدی؟حادثه خبرنمیکنه. قراردادشرکت بامن تازمان...