روزعشق. ایرانی

دیشب مهمون داری کردم وای که ازصبحش چقدربداخلاقی کردم.آخه سرظهربابامی اومدیه سرو شب هم مادرشوهرودخترشو دعوت کرده بودم بعدچندماه وخواسته بودم براشون سه مدل غذابپزم,اونم بادوبچه یکی بهانه گیرویکی نوزادکه باید دم به دم شیربخوره وبخوابه وباهاش بازی شه.اون یکی عادت کرده به بازی وتاب بازی وخاله بازی وگذاشتن وعوض کردن کارتون های مختلف وپختن غذاهای رنگارنگ براش(حقیقتادیروزبه این نتیجه رسیدم دخترکوچولو لوسه یالوسش کردیم چون وسط این همه کارهمش یامی اومدمی گفت قصه یابیامنوتاب بده یا یا..)ومن که خونه نامرتب روبایدمرتب میکردم هیچی ،یه سری تمیزکاری اضافه هم برای خودم جورکرده بودم که حتما مادرشوهربگه به به چه عروس خوب وتمیزی وای سه مدل غذادرست کرده.نی نی این وسط خیلی اذیت شد ولپاش سرخ شده بود وکلافه خواب بود ومیخواست بخوابه ومن وقت خوابوندنشو نداشتم‌.


این وسط عصری رفتم ازسوپری محل خریدکنم وکمی بادبه سرم خورد وعقل به سرم اومد وگفتم چرا اینقدرخودنمایی؟اونم برای کسایی که هرکارکنی بااین کارهاعزیزشون نمیشی،دیگه بستنی هم خریدم وبرگشتم به بستنی خوردن که بستنی برهردردبی درمان دواست وچه حال خوبی به آدم میده.ولی لامصب چرااینقدرگرون شده. همینا دیگه


آهان مهمونا اومدن ومن تونستم دوتاتابلوی جدید قایق ودریا .یه گلدون جدیدگل ارکیده،سه بشقاب دیوارکوب درخت وپرنده .نظم دهنده های لباس بارنگهای ملایم خریداری شده ازایکیاوخونه ی خلوت شده بارد کردن میزناهارخوری و هرچیز اضافه که جامومیگرفت وحالافضای کافی برای دویدن دخترکوچولو داشتو بهشون نشون بدم.خیالم راحت شد

که برای شماهم توضیح دادم

دیشب بازحرف مهاجرت بود وانگاربه قلب من خنجرمیزدن.خدایا واقعابرات ممکن نیست اوضاع اقتصادی ایران روخیلی خیلی خوب وآینده دارکنی ؟خواهش میکنم این کاروبکن.اگه اون بهترشه روی اوضاع اجتماعی وسیاسی هم تاثیرمثبتی میذاره.


پس پریشب وپریشب فیلمهای هامون و کاغذبی خط رودیدیم.دیدن هردوفیلم ناراحتم کرد.نمیدونم چراخسروشکیبایی توهرفیلمی باشه من ناراحت میشم یه جورانرژی داشت خدابیامرز،یه جورانرژی خیلی زیادکه انگاربه زورتووجودش جاشده بود.این مثبت بودن یامنفی بودن این مخرب بودن یا هرچی هست..خیلی اذیتم میکنه دیدنش.


سریال سقوط میبینیم.چه هیجانیه.حیف فرخ نژاد رفت ازایران.


بعدازمدتها هم یه روزخودم(نه به سلیقه همسریادختر) تلویزیون دیدم.ازشبکه آموزش فکرکنم یاپویا ,بعدگذاشتن دختربه مهد،آموزش فارسی کلاس پنجم دبستانولی باورکنید انقدرقشنگ وداستانی توضیح میدادکیف کردم درمورد خواجه نصیرالدین طوسی بود.یه پسرجوون وخوش تیب بازبون دهه هشتادیا روایتش میکردبه طنز.یه سری تصویرکارتونی هم پشتش روایت رونشون میداد.مثلا خواجه نصیرالدین باکیف سامسونت ازسفراومده رفته خونه دوستش که دعوتش کنه جای قاضی فاسدشهر،اون قاضی شه یاهمچین چیزی،خیلی خندیدم ،آقاهه هم میخندید،



حرف زیاده ووقت کم.فعلا خداحافظ




ازبقیه ببرتوقعات/که زیادمیکنن دردات


سلام 

شعرتیترازشعرهای کارتون پونی هاست که دختریادگرفته ومیخونه البته به توقع میگه تقعقع.ولی چه شعرراستی:ازبقیه ببرتوقعات. که زیادمیکنن دردات 


دوروزه که بازدختر رومهدثبت نام‌کردم این بارشیفت عصر یعنی از۱تا۵،روزاول خوب بود روز دوم که دیروزباشه تودستشویی گیرافتاده یعنی تنهافرستادنش و اونم دروبسته ونتونسته بازکنه،البته میگه زودیه خانوم اومدودروبازکرد ،ولی تااون برسه طفلک من کلی گریه کرده بودوکلی ترسیده بود.

چه شانسی داره دختر،حالامیگه دیگه نمیرم کلی باهاش صحبت کردم که بره وادامه بده واین یه تجربه بوده و..ولی آخه اونایه کمک مربی دارن واسه همین کار.اون کجابوده؟

ازاون ورمن دخترروحاضرمیکنم یه ناهارسریع بهش میدم .نی نی روحاضرمیکنم.چون نی نی ماشالله سنگینه ،میبرم توکالسکه توپارکینگ  میذارم وپتو روش میکشم ودوباره خودم برمیگردم بالالباسامومیپوشم وکتونیمو میبندم ومیرم پایین،میریم تادخترومیذاریم نی نی خوابش میگیره تامیادبخوابه میرسیم ودختروتحویل میدیم وبایدبرگردیم.خواب نی نی میپره.دوباره تامیرسیم خونه نی نی کمی میخوابه بازبایدلباس بپوشونمش وبریم دنبال دختروهمون پروسه خواب نی نی که خراب میشه توراه.

ولی بااین حال همین دوروزکه دخترچندساعتی نبوده به کلی ازکارهای معوقم رسیدم .همین که یکی نیست بغل گوشت هی حرف بزنه.هی بگه یه قصه بگو.تاتموم شه بگه یه قصه دیگه بگو خیلیه.هی آب،بستنی،کیک،تلویزیون نخوادخیلیه.

تازههه مدتیه میگه اززبون نی نی بایدباهام صحبت کنی،یعنی میگه  من بانی نی حرف میزنم توبگواون چه جوابی میده ،بازبون بچه گونه هم بگو.مثلا اون روزبه نی نی میگه چه آرزوهایی داری که توبزرگسالی برآورده شه؟

نی نی هم مثلا گفته بزرگ شم وبابابرام ماشین بخره وبرم تفریح

اونم درجواب گفته اولن توبایداول گواهی نامه بگیری بعدم وقتی مابزرگ شیم ،مامان وباباپیرشدن مابایدکارکنیم خرج اوناروبدیم

خلاصه دخترمسوولیت بپذیره.

ولی اگه قرارباشه سرکارم برنگردم یعنی باید همش وهمش بااین دونفرسروکله بزنم؟

بازیادکارم که می افتم دلم میگیره.خداکنه حداقل بیمه بیکاریم راحت وسریع ردیف شه.


دیگه اینکه قوری جون پستی گذاشته بود درموردسوغاتی واینا که داغ دل منم تازه کرددلم‌میخواست منم یه پست این چنینی وسینه سوختگیمو دراین موردبنویسم که بعدگفتم شایددرحوصله جمع واین روزهانباشه.بازاگه خواستیدکه بنویسم.

ودوتاخبرخوب 

اول اینکه پسراون دوست مسجدی مامان که تواعتراضات برده بودنش واصلا آثارش پیدانبود.کمی بعدتویه زندانی پیداشد وبه پنج سال حبس و۱۰۰میلیون دیه محکوم شده بودکه شکرخداهم حبسش پاک شدو هم دیه اش وهم سابقه محکومیتش،میخواستم اینو چندروزپیش بنویسم که بعدخبرعفو رهبری اومد.(حالابماندکه اصلاچرااون بایدبه۵سال حبس ودیه ۱۰۰ملیونی محکوم میشد؟)


وبعدی اینکه محله مامان اینا چندتامعتادداغون داشت ازاین آهن دزدا و درب وداغونا.یکیشون خیلی شاخص بودقدش خیلی بلندبود.دماغ عقابی بزرگ .پیرهم بودتقریبا یه سیبیل سفیدم داشت خیلی لاغربود.راه که میرفت کجکی وتندمیرفت معلوم بودخماره.من که اصلابهش امیدی نداشتم بلکه مواظب بودم به ماهم آسیبی نرسونه 

چندروزپیش وتو روزپدر،دقیقا،دیدمش،یعنی ازاون قدبلندودماغ وسیبیل شناختمش،وای باورتون میشه که سالم شده بود؟چاق وسالم ومرتب وخندان.اصلا جون دوباره گرفتم ازسلامت اون.لباسهای مرتبی پوشیده بود وبه من ،شایدبه نی نی،یه لبخندزد.ازاون لاغری وحشتناک به اندام متوسط رسیده بود.کاش یه راهی برای بازگشت برای هرکسی باشه...









خونه خودآدم

هیچ جاخونه خودآدم نمیشه،برگشتم ازسفر،رفته بودم امارات یاهمون که مصطلحه :دوبی 

خوب بود جای شماخالی،ده روزبودیم،سرآخربین رفتن به هتل ورفتن خونه ی برادرشوهر،برای اینکه اختلاف پیش نیاد رفتیم خونه ی اونها،وگرنه گشته بودیم ویه هتل باقیمت مناسب هم پیداکرده بودیم.قبل سفرخیلی استرس داشتم که رفتاربر ادرشوهروجاری ورفتارما،متقایلا چطورخواهدبود ولی خداروشکربهترازاونی بودکه فکرمیکردم.

البت جاری نه آشپزی کردنه چیزی،دروغ نگم یه دفه جوجه درست کردن.فرداشم باقی مونده جوجه روتوفر گذاشتن.دیگه بقیه وعده هارومن آشپزی کردم که بازخودم راضی بودم چون همسرناراحتی معده داره ودخترکوچولو هم بدغذاست اگه قراربودهمه ی وعده هاغذای بیرون بخوریم یاچیزی نخوریم(کاری که گاهی اونامیکنن ودووعده رویکی میکنن)میترکیدیم.

غذاهای بیرون هم باب طبع من نبود کی اف سی و..دوست نداشتم یه وعده غذای چینی گرفتم که برنجش نیمه پزبود انگاروتاشب خیلی اذیت شدم یه وعده هم لازانیا که لحظه آخرفهمیدم توش ماهی سالمون داره ولی دیگه سفارش داده بودم وخوردم وبهترازاون چیزی بودکه فکرمیکردم ولی  ماهی تو لازانیا آخه؟مصبتونو شکررر 


یه وعده پیتزاخوردیم که توبه کارشدیم انقدرکه شوربود.یه وعده ولی رستوران ایرانی رفتیم وای چه عالی بود پیش غذا سوپ(متاسفانه مثل بیشترغذاهای اینجاتندبود)نون وپنیروسبزی که پنیرش مال کشورسوریه بود وبسیارخوشمزه و بقیه غذاهاشم باکیفیت خوب ایران یه محیط خوب ودوستانه بود خیلی حال داداین رستوران.

حالابازمن زیادباغذاهامشکل نداشتم ولی همسرودخترخیلی شدکه گرسنه بمونن طفلیا،البته اگه خونه بودیم که من آشپزی میکردم وجاری به قول ماشمالیا `بی سروسامانی کار`یعنی همش داشت یه کاری میکرد ولی سروته کارش معلوم نبود.

ازکشورشون بخوام بگم برای سفرخوب بودراستش من غیرازسفرحج تاحالاخارج ازکشورنرفته بودم واینکه دیدم مردم توخارج ازکشورچقدرر بی استرس زندگی میکنن،چقدرباآدم محترمانه ومهربون برخوردمیکنن،چقدراگه تومسیردرست زندگیشون برن وکارکنن میتونن خونه بخرن.ماشین خوب بخرن.پس اندازکنن،وخوشحال باشن برام عجیب بود.ازبس که تواین چندین ساله هی دویدیم وهی سخت به جایی رسیدیم یااصلانرسیدیم.

هواتمیزبود وبوی مازوت نمیداد.آب فراوان  وسبک بود(من فکرمیکردم کشورهای عربی مشکل تامین آب لوله کشی دارن به خاطرکمبودبارندگی)

پولشون خیلی ارزش داشت وپول کاغذی وحتی سکه هنوزخیلی رایج بود.

ولی ازچیزهایی که مثلا دوست نداشتم وجوداون همه خارجی ساکن توامارات بود ازهمه ی کشورها اومده بودن ،کشورهای آفریقایی،آسیایی .روس،سوری .اوه انقدرمتفرق ومتنوع بودن من دیگه بدم اومده بود.اصلا خوداماراتی هاسخت میشد دید.پربودازکارگرهای کشورهای مختلف،که خوب اگه بشه اونجاخوب پول درآورد وپس اندازکرد چراکه نه 

ولی مثلا حتی پلیسشون فیلیپینی یا آفریقایی بود.من تاحالاندیده بودم پلیس یه کشور،ملیتش برای یه کشوردیگه باشه،مثلا توآمریکاپلیس سیاه پوست هست ولی فکرکنم اوناچندنسله دارن اونجازندگی میکنن.

چندروزی که مابودیم اکثرابارون وبادبود.شباخیلی سردمون میشد که خونه های اونجاانگارسیستم‌گرمایشی ندارن وباید باپتو و..ساخت 


بچه دوم جاری ده روزازنی نی کوچیک تره ولی دقیقا نصف نی نی وزن داره.خیلی خوش قیافست ،شیرخشکم میخوره ،اکثراهم یه شیشه شیرتودهنشه ولی نمیدونم‌چرااصلاچاق نمیشه که هیچ ،روهمون نمودارخودشم بالانرفته انگار.تواین چندروزمن بازوررربهش غذای کمکی و سیب رنده شده واینا دادم چون جاری معتقدبود زوده هنوز(بابابچه ۷ماهشه،استانداردهای جدیدجهانی میگه از۴ماهگی غذای کمکی روشروع کنید)

بچه رونون سنگک‌خورم کردم(خداکنه ادامه بدن)بازورر هروقت یادم می اومدکمی آب جوشیده سردشده بهش میدادم،باورتون میشه تاحالابهش آب نداده بودن؟

خلاصه دلم پیش بچه هست .درعوض تا یه نقی میزنه یه شیشه پرازشیرمیکنن دهنش،


نی نی هم تواین سفر باجنب وجوش زیادش اوایل مخصوصاخیلی اذیتمون کرد .توی کالسکه بندنمیشد وهی میخواست بیرون بیادو سینه خیزبره.

یاتو بغل باشه که واقعاازتوان ماخارج بود ولی بازکمی بغلش میکردیم.گاهی تومراکز خرید میبردمشون تونمازخونه که نی نی سینه خیزشو بره ودخترکوچولو وپسراول جاری بدوبدو ودنبال هم بازیشونو بکنن.

تویکی ازهمین نمازخونه ها بایه خانوم جوان سوری آشناشدم که باسختی باهم انگلیسی صحبت کردیم(نه من انقدرهامسلط بودم نه اون)،اونم دختر۸ماهشو آورده بود تونمازخونه،میگفت تازه مهاجرت کردن بادست خالی وشوهرش هم توهمون مرکزخرید یه فروشنده ساده بود.چه غمی توی نگاهش بود.همش چهرش میادتونظرم خداکنه زندگیشون خیلی زود روی روال بیفته..