درموردکار

خوب من این مطلب روبنویسم شایدکمی دلم سبک شد.اینم بگم مابه احترام اتفاقات اخیرروزانه نویسی نکردیم ولی دیشب توماشین داشتم به این فکرمیکردم تواون چندسالی که وبلاگ نمینوشتم خوندن روزانه  وبلاگ های آشناچقدربرام آرامش بخش بود و شاید..شایدکسی هم دنبال کننده وبلاگ من باشه.

اینم بگم ازحداقل خوبی اتفاقات اخیربرای من این بودکه اگه پاش بیفته هنوزم مردای کشورم چقدر پشت زنها هستن.وچقدرهم هنوزمردوزن خوب هست.

وما ازخوندن اتفاقات زرد مثل آخرین تیپ مثلا بهاره رهنما و آخرین پست مثلا شاهرخ استخری درمورد بچه هاش به مطالب ومطالبات جدی تری رسیدیم.

من ازاولم اینستا نداشتم چون دوست نداشتم خیلی زیاد تواینترنت بچرخم ومیدیدم که اینستا اعتیادآوره .پس ازنبودنش اذیت نشدم ولی واتسپ چی؟واتسپ عزیزمممم.

خلاصههه بعداین همه دعواودرگیری امیدوارم هردوگروه باهم به صلح برسن وحق های ناحق جبران شه که البته کمی بعیدمی دونم.

ولی هرچه هست بچه های دبیرستانی واردماجرانشن که هنوزخیلی پاک وکوچیکن وحتی عقلشون کامل نشده.چی بگم..

بگذریم.


این روزها یعنی بالای یک ماهه که صبح هاکه ازخواب بیدارمیشم ومطالب روزبه یادم میاد یکی ازچیزهایی که یادم میاد درمورد وضعیت کارمه.

راستش میدونیدکه ازاول هم یکی ازفکرای اصلیم این بودکه بعدازپایان ۹ماه مرخصی برم ودرخواست بیمه بیکاری بدم وباتوجه به اینکه تاحالا ازاین بیمه استفاده نکردم ،میتونم ۳سال ازاین بیمه استفاده کنم وبعدشم بازنشسته بشم ولی فکرنمیکردم محل کارم بااین تصمیم موافقت کنن.اون روز..اوایل شهریوربودفکرکنم که به مدیراداریمون زنگ زدم که سال مادرشو بازبهش تسلیت بگم .همون خانومی که فقط مادرشو داشت ویه خواهرخارج ازکشور که اونم نه سردرمان مادرش اومد ونه حتی ختمش ونه بعدش.فکراینکه اون چقدرتنهاست همیشه اذیتم میکرد وخدامیدونه تواین یه سال چه دلداری هاکه بهش ندادم که پدرشم سالهاپیش فوت کرده بود.حتی طرح تعویض خونه شو دادم که گفت توفکرم هست ولی کسی همراهم نیست ومن تنهایی نمیتونم حتی گفتم ساعت رفتن به بنگاهوبگومن بچه یابچه هاروجایی میذارم وباهات میام .

خلاصه اون روز زنگ زدم و قبلش کمک حسابداربهم گفته بودنیروی پاره وقتی که به عنوان مدیرمالی اومده داره کدینگو عوض میکنه .به این خانوم گفتم اون آقاموقته نباید دست به سیستم بزنه .سیستم من درسته وچندبارسازمان حسابرسی تاییدش کرده که گفت حقیقت میخوایم بااون آقاقرارداددائم ببندیم ‌‌ودیگه باشماکارنکنیم .بعدمرخصیت بیاشرکت تا نامه های مربوط به بیمه روبهت بدیم.خیلی ناراحت شدم خیلی خیلی،بااینکه خودم دنبال راهی بودم که  تابزرگ ترشدن نی نی نرم سرکاراینکه توروم وبعدگذشت دوماه(اون زمان) بهم گفت دیگه بهت نیازی نداریم خیلی برام سنگین بود.

اونم من که تعریف نباشه ولی توحوزه کارم تقریبا میشناسنم.واین شرکتم یااصرارزیادمنو جذب خودش کرد ومجبورم کردازمحل کارقبلیم بیام بیرون.حالابماندکه بعدحاملگی زیادبامدیرم دعوام میشد ولی اینکه اینطوری واقعیت رو تو صورتم کوبیدن خیلی دردم اومد.آه شرکت قبلی بودشاید.

هرچندکه شایدهنوز فرصت برگشت به اونجاهم باشه ولی حالامیفهمم که چرااین خانوم حتی زنگ نزدکه تولددخترموبهم تبریک بگه انگار ازهمون روزرفتن من این نقشه روداشتن‌.

یااینکه این مدت این من بودم که به همکارام زنگ زدم واونا زنگی نزدن که البته منم بعددریافت این خبردیگه تماسی نگرفتم باهیچ کسی،ولی یهو این قطع رابطه ناگهانی  باکسایی که دوسال فکرمیکردی دوست ودلسوزتن خیلی سخته.

همسرمیگه هنوزکه نه ماه نشده تااون وقت شایدخیلی چیزاتغییرکرد ولی نه..همون برنگردم بهتره.دلم شکسته ولی




شایداین حسرت من راه یکی شدن شد..

نصفه شب وصدای تنفس های منظم نی نی که روپام خوابش برده.شکرخداکه خوابش منظم شد.نی نی دیگه خیلی کم شیرخشک روقبول میکنه.شیرخشکشم رژیمیه ومخصوص آلرژی.وسخت پیدامیشه،دوسه تایی ازدوبی برامون آوردن که خیلی باهاشون خوب بودنگو اون طعمش بااینی که توایرانه فرق میکنه.بعدکه مال ایرانو بازکردم که شنیدم ازهندواردمیشه دیگه نی نی خیلی سخت خوردش وبعدخوردنشم گوارشش به هم میریزه.مال دوبی هم وارداتیه ولی اونا حتما ازکشوربهتری واردمیکنن که خوش مزه تروکم عارضه تره.

ازشیرخشک گفتم .الان دوتاایرانی ویه خارجی دارم .خارجی روکه گرچه برام فرستادن امابه درهم پولشو دادم(حدود۳۰۰هزارتومن)،ایرانی اما سی وچندتومنه ولی پیدانمیشه .این دوتاکه بازنشده روی کابینت آشپزخونست رو،یکیش یکی ازدوستای برادربزرگم باسختی پیداکرده ویکیشم عروس کوچیکه ازیه جای دورافتاده شهر.دوست برادرم تازه ازسفرراه دوربرگشته بودمیگفت دغدغم بچه تون وشیرخشکی بودکه پیدانمیشدخیلی خوشحالم که پیداش کردم(دیگه بهش نگفتم که بچه شیرمادرهم میخوره),اون یکی هم که بازشده است وداریم مصرف میکنیم بازداداش بزرگه ازیه داروخونه ازحاشیه شهرپیداکرده .تازه بهش به قیمت۲۴هزارتومن دادن درحالی که مابه هرقیمتی خریداربودیم ولی داروخونه گفته ازپارسال داشتم وبه قیمت قبل میدم.ایناروکه میبینم دلم گرم محبت ادمهایی میشه که اینقدر دلسوزن.ماکه پدرومادربودیم انقدرپیگیر ودل نگران نبودیم که اونابودن..دستشون طلا..

دخترکوچولو هم اونورخوابیده انقدرشیرین زبونه که خدابدونه،قبل خواب داشت بهم سرخوردن روی سنگارویادمی دادوانقدرجدی که نگو.

خداحفظوخوشبختشون کنه.حتی تواین روزگار.

اما..

ذهنم مشغوله..میگم فکرشومیکردید دهه هشتادیا یهو چنین حرکتی بزنن؟ایناکه همش سرشون توی گوشی بودواکثرخریداشون آنلاین.ایناکه کنسرت تتلومیرفتن.اینا که تیپای عجیب غریب داشتن و بعضا خیلی سطحی نگربودن.ایناکه هندزفری توگوشاشون بود..ایناکه بخوایم ونخوایم جانشینای بعدی ما توکشورن.این نسل جدید.

وتلویزیون...اتفاقی افتاده وازدوطرف چندین نفرکشته شدن.ازهردوطرف کلی زخمی،ازطرف مردم کلی زندانی،همه اعصابهاضعیف شده.اون وقت تلویزیون برداشته ازگنجه اش هرچی فیلم طنزقدیمی وبه شدت تکراری بوده کشیده بیرون وپشت هم نشون میده.الان وقت طنزدیدنه؟خوب یه کم موقعیت سنج باش.

چندروزی هم ماهواره دیدیم.اوه اونوکه نگو.باقی اعصابمونم به فناداد.توروخداانقدراخبارناراحت کننده روتکرارنکنید..

این وسط یه طرح کانال جام جم زدوتوتلگرام دیدم که به دلم نشست :پرچم ایران وسط واین ورش یه زن محجبه و اون ورش یه زن بی حجاب ونوشته ای داشت دقیقا یادم نیست چون تواون یکی گوشیمه، اینکه باهم یکی هستیم یااینکه ما همه ایرانی هستیم .تواین مایه ها 

خوبه که کانال رسمی دولت چنین طرحی میزنه،این شاید یه نشان پذیرش آزادی حجاب باشه،کمااینکه تواین چندروز زن بی حجاب توخیابونا کم ندیدم،درحال کارهای مختلف مثل خریدکردن  یا بردن کالسکه بچه و..

همسرهم ازشنبه پیش کروناگرفت ویک هفته درگیردرمان اون بودم.هی غذای مریض بپزوهی بشوروبساب.خودمم مختصرگلودردی دارم که خداختم به خیرکنه .حالابلزخوبه بچه هانگرفتن وخداکنه نگیرن.


بازم نشدازکارم بنویسم..تابعد








من فقط توفقط عشق

حالایه بارکه رفتم پیش خداازش میپرسم چرا منو توایران به دنیا آوردی؟چرامثلا آلمان نه؟بایه چهره یخی وکک ومکی؟یامثلا آفریقا نه؟

البته من واقعاایرانو دوست دارم ولی هرروزیه چالش ویه ماجرا 

دلم میخوادشادبنویسم یاحداقل بی دغدغه ولی تصویراون مادرهمش جلوی چشممه.

دوست مسجدی مادرم که مادرم اونو توخیابون دیده بودوپر سیده بودمسجدمیری؟گفته بودنه حیرون گم شدن پسرمم همه جارودارم دنبالش میگردم .چندروزپیش اومدن وازتوی خونه دستگیرش کردن وبردن وحالاتوهیچ زندانی پیداش نمیکنیم.

تصویرسرگشتگی یک مادر.که من خودمم مادرم ومیدونم چه دردسوزناکیه.ازبین رفتن حاصل یک عمرتلاش وازخودگذشتگی.توخیابوناگشتن دنبال پسرش درحالی که میدونه اینجاهانیست.وای چقدردردناک.

نظرات رومیبندم امیدوارم دفعه بعدی که اینجامینویسم بشه ازچیزهای خوب نوشت.




تست

تانهایت دوساعت دیگه مهمونامیان ومن هنوزنی نی روپام دارم میخوابونمش وکلی کارنکرده.

ازاون ورجعبه های لباس های جمع کرده اضافی که برای اسباب کشی جمع کردیم ومهموناحتماازش میپرسن.وماهنوزدوست نداریم کسی بدونه میخوایم جابجاشیم چون اینجاروتمدیدکرده بودیم ولی شدیدابه جاتنگی خوردیم و نوررر چی بگم ازکم نوری که من ازاول عاشق نوربودم وحالاکه سرکارنمیرم متوجه میشم نوراین خونه هم مشکل داره.خونمون ازاون ورخالی وبازهمسرراضی به رفتن نیست ومنم دیگه بی خیال، خونه های بزرگ وگرون رو تودیوارنشون میکنم.بلکه همسربترسه وبگه نمیشه وبریم خونمون

دختراین ترم به جای کلاس خلاقیت کلاس نقاشی میره که بااومدن پاییزبه شب میخوره ومن میرم دنبالش ونی نی تقریباباهامون همراهی میکنه.صبح روزهای زوج هم کلاس ژیمناستیک.خیلی خسته میشم وخیلی عرق میکنم که نمیدونم طبیعیه یانه.هی برو وهی بیا.گاهی نی نی روهم باکالسکه میبریم. یادست همسریامادرمنتظرتوخونه میمونه.

فکرکنم بازم چندکیلووزن کم‌کردم ولی فعلا ترازودم دستم نیست مطمئن شم.

اینجاهم مزاحم زیادشده حقیقت دلم نمیخوادهرکسی نوشته هاموبخونه.مخصوصا دوست ندارم آقایون خواننده وبلاگم باشن. شاید پست بعدی رورمزدارنوشتم.

همسربرای تولدم دستبند طلاازایناکه یه پلاکه ودورش سنگ خرید .بقیه هم پول دادن.مادروخواهرهمسرهم حتمابازلباس میدن.میخوام باپولهایه انگشترکوچیک طلاازدیجی بخرم یادگاری بمونه برام از۴۰سالگی،

برادرشوهروزنش حتی تبریکم نگفتن.همین پرهیزایی که دکترمابرای نی نی دادکه آلرژیش دائمی نشه به جاری هم دادن.مثل نخوردن کاکائو.فست فود .سرخ کردنی.سس و..بعیدمیدونم حتی یک قلم رورعایت کرده باشه.ازوقتی که رفتن کلا یه عکس ازنی نی شون دیدم که متاسفانه صورت ودستهاش پرازکهیربود.

کلی کارنکرده دارم ولی صبحهاکه چشم بازمیکنم میگم باشه یه روزدیگه مثل گرفتن کارت ملی جدید.عوض کردن کارت یکی ازبانکهاکه منقضی شده و پول همینطوری توش مونده.بردن مدارک وام فرزندآوری به بانک مربوطه.بردن مدارک شناسایی نی نی به شرکت برای گرفتن بیمه تکمیلیش و..

همه چی قطعه .من تازه دیشب فهمیدم مردم همین نزدیکی خونه خودمون هنوزهرشب تجمع دارن.چرااینباردیگه آروم نمیشن؟بااین همه خطری که براشون داره


چهل سالگی

خوب بدهم نشد.پست قبلی روکه نوشتم دیدم چقدرمتاسفانه حسود دور وبرم هست،کسایی که درسکوت نوشته هامومیخونن ومترصد دعواکردن یاضربه زدن هستن.خداقوت

دوستان هرکی فکرمیکنه بنده بی دینم یاسطحی نگرمیتونه وقت فاخرش روباخوندن نوشته های فاخرتردیگه ای بگذرونه نه بابازکردن ومرور هرروزه وچندباره وبلاگ من  ادامه مطلب ...