فیلم

دوتافیلم دیدم ،به قول همسرازاون فیلماکه توش هیچ اتفاق خاصی نمی افته.

یکیش بهترین نیات ،محصول کشورسوئد۱۹۹۲,جایزه کن روداشت.به زبان سوئدی بود و زیرنویس فارسی داشت .خیلی دوسش داشتم .مخصوصاچقدراززبان سوئدی خوشم اومد.بعدتحقیق کردم دیدم ریشه هندواروپایی داره.حتی یکی دوکلمشون بامامشترک بود.انگارانگلیسی فشرده تودماغی حرف میزدن.

داستان فیلمم دوست داشتم.البته لامصب نزدیک ۳ساعت بود.طی دویاسه روزدیدمش،ولی بازجاداشت که طولانی ترباشه چون چندسال اززندگی رونشون میداد.

بعدیه چیزی هنرپیشه زن داستان خوب بودا ولی ازاون خوشگل ترخیلی هست مخصوصاکه تقریبا آرایشی نداشت وپیشونیش چین می افتاد و سنشم کم نبودولی توفیلم بهش میگفتن پرنسس بسیارزیبا.آخه کجاش زیبا بود؟نکنه توسوئد زن خوشگل کمیابه.یااحتمالا توداستان فیلم این بوده ودیگه زن زیبای خاصی پیدانکردن بیادبازی کنه.حالاداستانشو لو نمیدم یابدم؟


دومی هم خانم چاتر جی علیه دولت نروژ،محصول۲۰۲۳هند

این فیلم خیلی ناراحتم کرد.داستانش درموردزن وشوهرهندی که به نروژ مهاجرت میکنن وهمون جاهم دوبچه میارن.ولی اداره بهزیستی اونجابه بهونه های نه چندان قوی بچه های اینارو میدزدن ازشون وبه پرورشگاه میبرن و خانومه نزدیک ۳سال تلاش میکنه وبه هردری میزنه تابچه هاشو پس بگیره.دادگاه های مختلف اروپا و نروژو حتی هند

داستانشم واقعی بود.خیلی گریم گرفت چون به عینه دیدم چقدر هنوزم نژاد سفیدواروپایی به چشم تحقیربه رنگین پوستها نگاه میکنه واصلااوناروآدم حساب نمیکنه.چرایه آدم بایدواسه حق طبیعی خودش اینقدربجنگه؟

اتفاق توسال۲۰۱۱افتاده،انگارازاین پرونده هاتونروژ زیاده وخانواده های دیگه ای هم هستن که این اتفاق براشون افتاده واکثراهم نتونستن بچه هاشونو پس بگیرن.

کاش آدم وقتی به جایی مهاجرت میکنه همه جوانب مهاجرت روبررسی کنه.

گذشته ازاون چقدرنروژ قشنگ بود.

نروژی هاهم رفتن تولیست کشورهای نه چندان جالب درذهن من،کنارچینی ها

۱۲سال بردگی روهم دیدم اونوفکرکنم دیگه همه دیدن من تازه وقت کردم ببینم.

سریال خا تون روهم دیدم.دلم برای اشکان خطیبی مجددا سوخت.امیدوارم بتونه برگرده ایران

 

همینا دیگه

این قسمت :نگین

والا من حالم خیلی خوبه شکرخدا.یه پیک نیک اطراف تهرانم رفتیم که چون خیلی دوربودویه نمه صخره نوردیم داشت من وهمسرهنوزدردوران نقاهتیم!همسرازبس رانندگی کرده من انقد بچه به دوش ازکوه وکمرکشیدم بالا.البته دوستامونم کمک بودن ولی خوب مسوولیت باما بود.

بامزه هم اول کاری توماشین شکوفه زد،گلاب به روتون.لباسای خودشو بخشی ازلباسای من روبه فنادادوچقدرهمون اول سفری کهبشوروبساب کردیم.البته تقصیرباباش بودکه ناشتابهش یه لواشک پذیرایی داده بود!


دراین سفرمطمئن ترشدم که بامزه ازطبیعت خوشش نمیاد همونقدرکه دخترکوچولو عاشق طبیعت وسفره.اصلا بایه حال چندشی به این تغییرات روزمره  وآب رودخونه و..نگاه میکرد.دریاهم که میبرمش همین طوره وهمش میگه بریم بریم.حالاشایدم اقتضای سنشه.هرچندکه دخترکوچولو ازبدو تولد!عاشق سفرو طبیعت بود. 

ادامه مطلب ...

تابستونی که میگذره

دیگه یه مرحله ای ازسن وسال رسیدم که گذر روزها نه،گذرفصل هاهم برام تندشده.قضاوت کمترمیکنم.حرف کمترمیزنم.ولی کماکان اشتباه میکنم.اشتباهات ریزودرشت.

چندروز پیش سربحث وزرای انتخابی میگفتن یه آقایی هست که سرخواستنش دعواست.این میگه بیا این وزیر شو، اون میگه نه بیا اون یکی وزیر شو.

خوب خوش به حالش

من که سرنخواستنم دعوا بود.

داشتم فکرمیکردم که سرکارم منو نخواستن.انقدر دوستم نداشتن که بعدتولد فرزندم یه تبریک هم برام نفرستادن.

بعد که رفتم خارج فهمیدم خانوادم هم زیادمنو نمیخواستن.

اوه چه دنیایی برای خودم درست کرده بودم‌.یه خانواده که دوستت داره وقراره همیشه پشتت باشه که بهشون میتونی تمام عمرت دلگرم باشی.همکارایی که حتما دوستت دارن.چون چندساله باهاشون معاشرت کردی و همسفره وهم هدف بودی‌.

این چندساله خیلی بهم فشاراومد.خواسته نشدن.دوست داشته نشدن.

ازجهات مختلف

انقدر بی اعتمادبه نفس شدم که وقتی همسر گفت یه ماشین انتخاب کن ،اگه تونستیم بخریمش باخودم میگم من چرانظربدم؟مگه من مهمم؟


هعییی

حالا ناشکری نباشه ها.ولی خوب واقعیته دیگه،مثل سیلی سخت خوردن میمونه.

حالا بماندکه روزتسویه حسابم میگفتن برگرد یااگه الان نمیخوای برگردی وداری ازبیمه بیکاریت استفاده میکنی،هروقت تموم شدیه خبربه مابده.

آدم به جایی که دلشو شکستن برنمیگرده.

جایی که فکرمیکنن بی سواد وناتوانی


20مرداد

حالم خوب بود تا اینکه نیمه شبی،اتفاقی بایه وبلاگ آشناشدم که خانومی که پزشک بود و 5بچه داشت مینوشتش،البته انگار3تاازبچه هابچه خودش بودندودوتای بزرگ ترفرزندان همسردوم.خلاصه خیلی ناراحت وغمگین شدم ازاون همه اتفاق،گرچه که خلاصه نوشته بود ودیربه دیر.شبش خوابم نبردتا4صبح.براش آرزوی موفقیت کردم.پیام گذاشتم..

فکراینکه چقدرممکن بودهمین اتفاقات برای خودم بیفته.فکراینکه میشه قضاوت کرد ؟مخصوصاکه درغربته..چقدرخودش درایجاداین وضعیت نقش داشته..؟

الان خداروشکرانگارمدیریت کرده بحران ها رو

بگذریم


برای دخترکوچولو دوچرخه خریدیم بالاخره.پدرم بانی شدو یک سوم پول دوچرخه رودادوماهم باشرمندگی دیگه بقیشوگذاشتیم وخریدیم وپنجشنبه تحویل گرفتیم.صورتی،سایز۱۶با تصویرباربی و این داستانا،دخترم انقدرذوق کودکانه کردکه خدابدونه.الهیییی.چون سورپرایزی هم تحویلش دادیم.


حالااین وسط بامزه قبول نمیکنه که این دوچرخه اون نیست وبرای خواهرشه ومیگه من بایدبشینم.ومینشونیمش وپاهاش انقدرکوچیکه همون بالامیمونه واون خیلی ریلکس یه جارومیگیره تاماراه ببریمش.

حتی روزاول که گذاشتیمش توبالکن چقدربراش گریه کردکه مال منه،کجامیذاریدش

اتفاقات دردسرسازم میافته مثل دیروزکه لوله فاضلاب اصلی ساختمون دقیقا توطبقه ما ترک خورده بود ولوله کش ازساعت۳تا۸داشت باسروصداومته و..تو آشپزخونمون کارمیکردو بچه هاازصدامیترسیدن وآب قطع بود وبرده بودمشون پارک وبعدبرگشت چقدربشوروبساب داشتیم.

بازخداروشکرجمعه این اتفاق افتادکه همسرخونه بود.

دوهفته پیش هم همسررفت دندون پزشکی که دندون شکستشو درست کنه وقت قالب گیری دکترگویا زیادیه لثه فشارآورده بودمتاسفانه دچارخونریزی خیلی زیادشدکه باپنج شش تابخیه مهارشد.خیلی دنبال علت این ماجراگشتیم.چون این حجم ازخونریزی،توبگوخیلی محکم هم به لثه فشاربیاد،منطقی نیست.قرص آسپرین هم مصرف نمیکنه..نمیدونم.


دیگه چی؟بگردم اتفاق خوب پیداکنم.آهان هفته پیش بچه ها روبردیم یه خیابون شلوغ ومرکزتجاری ورستوران واینا.مامعمولاجاهای شلوغ نمیبریمشون .اگه جایی ببریم پارکی،مهمونی جایی

نمیدونی دوتاشون چقدرذوق میکردن مخصوصا بامزه دودستتشو به شیشه مغازه هامیچسبوند وبادیدن ویترینشون میگفت به به به

یه جاهم تویه پاساژ یه مانکن دید توویترین .سریع بایه خانومه ارتباط گرفت وبهش فهمونداون مانکن که خودش فکرمیکردیه آدم زندست چراپشت شیشست؟واون خانومه هم داشت براش توضیح میدادکه چی به چیه .بعدش خانومه انقدرذوق کرده بودکه بامزه رفته سمتش وازش سوال پرسیده.

بعدهم که رفتن رستوران کانهه اولین باره بردیمشون بیرون غذابخورن.ذوق ذوق..وای خداچی بگم

تومراکزخرید یه شلوارو یه شال پسندیدم ولی دلم نیومدهمسربرام خریدکنه.هرچندکه چندبارپرسید چیزی خوشت اومد یانه

فرداش یه کارت داشتم که توش پول بود. ۱تومن .ولی رمزشو فراموش کرده بودم

رفتم بانک ورمزجدیدگرفتم وسریع رفتم خرید و اینطوربگم با۸۰هزارتومن موجودی برگشتم.

حقوق این ماهمو پرداخت نکردن.نمیدونم بابت تعطیلی مداوم بانکهاست یالازمه برم بیمه


پنجشنبه مهمان داشتیم.آقای مهمان،شغل نسبتا مهم دولتی داره.خیلی جدی میگفت که جنگ وسیعی میشه.

اوف



سکوت

یه جوری بعضی وبلاگ هاسوت وکوره که آدم فکرمیکنه اگه بانوشتنش این سکوتو بشکنه بی ادبی میشه  ادامه مطلب ...