چقدرخسته ام دیشب خوب نخوابیدم.همسرمیخواست برادرش وخانوادشو ببره فرودگاه که برن مشهد.اونم چی ساعت ۴صبح ببره که به پروازساعت۶ برسن.خواب ماروهم خراب کرد.
امشبم مهمون دارم.خود دعوته هستن.نظرمن درسال جدید درموردمهمون همون نظرسال قبلیه.
سومین مهمونه ،روز اول عید پدرم اومد.سوم عید خاندان شوهر،پنجم که امروزباشه برادرکوچیکه وخانواده ومادر.
خونه نیمه تمیزه.غذاهم قراره ساده درست کنم.کلی خودموکنترل کردم که مهمونیامو ساده تربگیرم.پریشبم یه سوپ ویه قرمه سبزی گذاشتم.حتی میشد سوپ روهم حذف کرد.همون طورکه مااینور واونور میریم ویه نوع غذاجلومون میذارن وبد هم نمیدونیم.
امشبم ماکارونی وسالاد مرغ وشوید،
اونم چون بالای دوساله که خونمون نیومدن.
هواهمچنان چونان زن حامله عمل میکنه.امروزسردو بارونی،تاچندروزپیش بایه لا پیرهن بیرون میرفتیم وتا۲۵درجه رفته بود.الان پکیج روشنه ولباس گرم تنمون.
بایدبرم کتابمو تمدیدکنم تاصفحه۲۵۰خوندمش.دخترروهم عضوکتابخونه کنم.هرچندکه باکارت خودم براش کتاب گرفتم.
کتابم رودوست دارم.باروحیات من جوره.نویسنده واردهرفضایی که میشه بوی اون فضاروهم شرح میده.فضاهای روستایین و معمولا بوی رازک،شیر،بوی تن انسان،بوی نا وخیلی چیزای دیگه تومحیط هست.رازک چیه اصلا؟
اوه راستی شاید چندروزی بریم سفر،برادرشوهربارفتنش به مشهد ماشین وویلا رو برای ما نهاد.
بعدتعطیلی میخوام بامزه روببرم مهدبنویسم.ازهمین الان استرسشو دارم.هم دوست دارم بره وکمی بزرگ شه .دوست پیداکنه ،آموزش ببینه ومنم نفسی بکشم.هم فکرمیکنم هنوزخیلی کوچولوئه وگناه داره.
مثلاهرکارمیکنیم رنگ هارویادنمیگیره.بلکه اونجایادش بدن.
مظلومه،اون روز پسرعموش یواشکی یه دونه زدبهش که توپشو ازش بگیره اون توپ ودادوخودشم رفت مظلوم یه گوشه وایستاد.
میترسم تومهدم همینطوربهش زوربگن.
برای بچه هاپولهاشونو جمع کرده بودم که بعدتعطیلی براشون طلابخرم.یه هفت تومنی هم ته حساب مشترک مونده اونم میخوام بذارم روپولشون .ولی هرجورحساب میکنم نفری نیم گرم هم گیرشون نمیاد.طلاشده گرمی۷۹۰۰,تازه اگه الان گرون ترنشده باشه.اهل خریدطلای مجازی هم نیستم.بایددقیقا طلارو دردست بگیرم وزیرسرم باشه.
سال خوبی داشته باشید.
مجددا میگم نمیدونم کیا اینجارومیخونن؟آمارگیروبلاگ ندارم.ازنظرتعدادی میگم. حدودا روزی ۵۰۰تابازدیده.
آخه چرا؟من که ضعیف مینویسم.بیچاره شماکه گیرمن افتادید.
البته اینم هست که گاهی خودمم هی وب گردی میکنم اعتیاده وزیادهم نشانه علاقه نیست.
خوب انقدر همه گفتن دارن کتاب میخونن که منم تصادفی کتاب خون شدم.البته تصادفی نبود.یه مدت تو فیلیمو ،فیلمای معروفو میدیدم.
به نظرم سانسورواینا داشت ولی نمیدونستم دیگه داستان فیلمو بالکل عوض میکنن.
مثلا من خیلی سال پیش جسته وگریخته داستان کتاب دون آرام رو میدونستم که داستان خیانت زن همسایه با پسرجوون خونه بغلیه.ولی فیلیمو نامرد اینو اینطورتغییرداده بود که زن جوان خدمتکارهمسایه است وهیچ نسبتی بااون آقاهه نداره وپسرجوان هم خواستگارشه!
دیگه من اینو به قول پور عرب برنتابیدم ودیگه بعداون هم فیلم اینچنینی ازپلتفرم هاندیدم.
تازه به دیدن فیلم بیمارانگلیسی و..که قبلا دیده بودم وکتابی ازشون نخونده بودمم شک کردم.
رفتم کتاب دون آرام روبخرم.چاپ جدید دوره ۴جلدی،دیجی تو آف گذاشته بود ،۹۵۸فکرکنمگفتم گرونه.دیجی آفو برداشت شد۱۱۵۰
دیگه یه روز خانوم کرد رو تو اون فضای سبزنزدیک خونه دیدم(وقت نشدبگم آشتی کردیم.)بایه کتاب کهنه تودستش:دنیای سوفی
فهمیدم عضو کتابخونه ایه که نزدیک خونمونه و درحرکتی که خودمم غافلگیرشدم ازهمتم،رفتم وعضو شدم واولین کتاب هم جلد ۱دون آرام روگرفتم ،گشتم نسخه قدیمی وکهنه کتابم پیداکردم.
و
دوباره کتاب خوندن چقد سخته،خیلی وقت بود کتاب دست نگرفته بودم.به زحمت خودموبه صفحه صد واندی رسوندم.بااینکه داستانش جذابه وبیشترازاون خوندن اززندگی گذشتگان چقدربرام جالبه.چقدرسختی میکشیدن طفلیاوچقدرمذهبی تربودن.چقدر طبیعت خشن تروبکرتربود و و و ..
کلا ادبیات روسیه روخیلی دوست دارم ،برخلاف روسیه کنونی ومردم کنونیش که زیاددوستشون ندارم ولی روسیه قدیم وفرهنگ وداستانهای قدیمیشونو خیلی دوست دارم.حتی پدربزرگای قدیمیشونو که ریشای بلندسفید داشتن مثل گاندولف
میخواستم ادامه بدم ولی انقدرضعف دارم نمیتونم.برم نون هاروخورد کنم وغذابپزم و چه وچه
روزه داری به روز نهم رسید.
خیلی خسته ام ازورزش اومدم وانقدرنا ندارم که پاشم وصبحانه بخورم.جدیدابعدورزش خیلی گرفتگی عضله دارم .نمیدونم ورزش ها سخت شده یامن چون روزه میگیرم آب بدنم کم شده وطاقتم کم.دیروزروزه هفتم روگرفتم .روز دهم ماه مبارک بود.مرددم ادامه بدم یانه فعلاامروز روکه نگرفتم.روزهاخیلی بابچه هادرگیرم(وی دنبال بهانه برای روزه نگرفتن بود)واین خیلی ازم انرژی میگیره.بامزه ازپوشک گرفته شده وهریک ساعت یک باردسشویی تشریف میبره ،من به دنبالش،ازمکالماتمون:دمپایی بپوش،چرابپوشم؟بشین،چرابشینم؟دیگه ادامه نمیدم ولی همه کارهای اون داخل رومیگه چرابکنم؟بعدم آب بازی ودستمال بازی،دمپایی روبکن ،چرابکنم؟میره تایک ساعت بعدش.
کلاخیلی چرامیگه برای همه کارها چرایی داره.نمیدونم اقتضای سنشه یابازیشه
باخودم به صلح رسیدم تامدتهاخودخوری میکردم که چرادیرازدواج کردم ودیربچه دارشدم ،مخصوصاکه مادرهای جوون روپشت درمدرسه میدیدم ،مثلا۲۶ساله(خودش سنشو گفت)یا۳۰ساله این حدودا .بچشون مدرسه ای شده بعدتاجوونی بچشون خودشونم هنوزجوونن.خیلی غصه میخوردم ولی چندباری که زندگیمو مرورکردم دیدم زندگیم خیلی فرازونشیب داشته.خودمم خیلی خامی تورفتارم داشتم مطمئنا اگه بایکی ازاون خواستگارا ازدواج کرده بودم،طلاق گرفته بودم.یعنی حتی یک درصدهم نمیگم شاید طلاق گرفته بودم.قطعاگرفته بودم.
هم خودم بداخلاق بودم،هم کیس هام همچین مالی نبودن.درسته که موقعیت اجتماعی بالا وخوش قیافگی و..روداشتن ولی مثل خودم گنداخلاق بودن.یابی تجربه وخام.خانواده دلسوزهم که نداشتم.پس همین ۳۵سالگی ازدواج کردن برام خوب بود.دیگه چندماهی که به این نتیجه رسیدم،آرامش خوبی پیداکردم.بلکه عمروسلامتی باشه واین مسیر زندگی روادامه بدیم.
دیگه اینکه امروز توباشگاه یاد دوستهاوفامیلهای مهاجرت کردم افتادم وغصه خوردم.شهروخالی کردید ورفتید.رفتیدکه به کجابرسید؟حالارسیدید؟ماروباکیا تنهاگذاشتید؟مارو نه...عزیزانتونو باکیا تنها گذاشتید؟
حالاآرومید؟خوش وخرم؟
امیدوارم باشید..جدی میگم..ولی ماروتنهاگذاشتید.توکشوری که هرروزش بدترازدیروزش میشه.شاید اگه مونده بودید،این وضع واوضاعمون نبود.
مثل خانواده ای که به مشکل برمیخوره وبهترین عضواون خانواده میگه خوب دیگه من میدونو خالی کنم برم .چون من حیفه که بااین توانایی هابمونم وبدبختی بکشم.
دیگه برم امیدوارم ازمن نرنجید
سلام.
روزهفتم ماه مبارکه ومن تاحالا ۵روز روتونستم روزه بگیرم.درساعات پایانی روز چهارم،اخلاق گندداشت پدیدارمیشد که باروزه خوری روز پنجم،مهارش کردم.
معدم هم خیلی اذیت شده.گه گاه قرصهایی ازهمسرمیگیرم ومیندازم بالا.مثل این پیرزن بی سوادا که اسم داروهارونمیدونن وهمینطوری قرص سفید وصورتی واینامیخورن.
دیروز روزه بودم وامروز خوردم.هم باید پیاده دنبال دختربرم هم اخلاق بد تهدیدم میکرد هم باشگاه داشتم.هم تاساعت دو شب درگیر دردمعده بودم.
خدایی چطور جوونیا همه روزه هارورگباری میگرفتم؟یه سره تاشبهای قدر.دیگه اونجا بدنم نمیکشید.یعنی دقیقا به مهم ترین بخشش که میرسیدم دیگه کم می آوردم.مخصوصاکه میگفتن شب ها شم بیداربمونید که حرفشون مثل قرص خواب عمل میکرد.
الان چندسالیه ارزش دعاکردن رومیدونم ومیگم فوقش چندشبه دیگه اگه دعادراین ایام،بیشترمستجابه.اونم دعای دسته جمعی، بیداربمونم وبامردم دعاکنم.
ازهوا بگم چرایهو اینطوری گرم شد؟
به دوستم میگم هواامسال مثل زنهای حامله میمونه،خودش نمیدونه چشه؟یه روز سرد سرد یه روزگرم یه روز خوب یه روز بد.ازاین حال میپره تو اون حال.
ازماشین بگم هفته پیش سمت چپش گرفت به در ورودی پارکینگ و یه گلگیر و اطرافش به فنا رفت.
حالایه بخشیشم به زه گرفته .ولی خوب باید تعمیرشه.
دقیقا وقتی که برادرشوهرو قومش بلیط اومدن به ایران گرفتن وتواین شلوغیای اسفند تعمیرگاه ها.عیبی نداره قضا قدربود!
یه وانتی خلاف جهت کوچه اومده بود وجلوی درپارکینگ ایستاده بود.بوق زدم که عقب تربره .درگیراون شدم به فاصله ای که باید تادرپارکینگ میداشتم دقت نکردم.
هییی بازخوبه همسرهست.سالها این مشکلات روخودم حل میکردم.رانندگی برام سخت بود چون میگفتم هرچی بشه خودم بایدپیگیر درست کردنش بشم.خودم بنزین بزنم.درگیرنمایندگی بشم.درگیرتعمیرات بشم.خدامردهای خوب رو برای خانواده هاشون حفظ کنه.
دیگه چی؟همون طورکه گفتم برادرشوهرو خانواده دارن میان.ههههه الان وقت انتقامه.
شوخی میکنم.کماکان درسیاست دوری ودوستی به سرمیبریم وبرای عیدهم همین برنامه روداریم.ایشالله.
مضاف براینکه خداخودش به دل مامرهم گذاشت بارونق کسب وکارمون.
در آخر دخترکوچولو جمله سازی میکنه .مثل اون زمانای من چرت وپرت چیزایی مینویسه.حالاخیلیم غلط املایی داره مخصوصا روی فرق ا(باکسره)و ه کوچولو
مثلا برای کلمه بیابان نوشته بود:من هرروز دسته ...(اسم خواهرش)را میقرم(میگیرم)وازبیابان رد میشوم!
اولا که دست رو نوشته دسته.بعدم میگیرم رونوشته میقرم.میگم بچه توکی به میگیرم گفتی میقرم که الان توجملت نوشتی؟بعدم بیابان مگه پارکه که هرروز دست خواهرتو بگیری وازش رد بشی؟
تازه خوششم میاد میگه مامان جملات دیگرمم بخون باهم بخندیم.
وسلام نامه تمام