جمله میداندخدای حال گردان غم مخور

خوب اون شب ایران اسرا،ئیل رو زد،چقدرمن ترسیدم.ترس برگشتن جنگ‌.اونم جنگی که آغازمیشه ولی نمیشه که تموم شه.

تاساعت4صبح بیداربودم تااینکه ایران گفت همینقدرمیخواستم بزنم وتمام ومنم رفتم خوابیدم!

خوب اولش خیلی عصبانی بودم ولی بعدبه ایرانم حق دادم .حالاحرف وتحلیل زیاده بگذریم.

ازاین نظربگم که مااینجاهروقت ازنظرروحی،جسمی،مالی کم میاوردیم میگفتیم فوقش برمیگردیم ایران ،ولی اگه جنگ شه دیگه نمیشه برگشت ایران.یهو انگارقشنگ پشتت خالی میشه و احساس تنهایی عمیق میکنی.

فکراینکه تو،توی جای امنی ولی خانواده بیشمارت هرلحظه درخطر خیلی بده.

خلاصه توکل برخدا.باپدرم که علم جنگ داره صحبت کردم وگفت دخترم صحبتهای دوطرف نمایشه وغصه نخور.خداکنه نمایش بوده باشه.چی بگم

دوشنبه پیشم دختربعدازسه هفته تعطیلی مسخره برگشت مدرسه ومن چقدرخوشحال بودم.هم برای خودمون که نفسی بکشیم هم برای خودش که خیلی حوصلش سررفته بودتوخونه.اما عصری مدرسه ‌پیام دادکه برای بارندگی فردا،تادوروزمدرسه تعطیله.

انقدرشاکی شدم.بابا یه بارندگیه دیگه یعنی چی همش تعطیل

اتفاقاغروبشم یه بارون لایتی اومددیگه من بدترآتیش گرفتم گفتم واسه همین دوقطره بارون تعطیل کردن مدرسه رو.

اما فرداصبحش دیدیم یه بارون کوچیکی نبوده خخخخخ

البته برای من شمالی،هیچ بارونی شدیدوزیادبه نظرنمیادولی شاید این یکی برای مردم اینجازیادبود.

تازه ماخوددوبی نیستیم وخداروشکرتوآپارتمانم هستیم.ازصبح هی باریدوقطع شد،دیگه دم دمای غروب بودکه تواتاق خواب ما،یه کمی ازد رز زیرپنجره بازشدو کلی آب اومد تواتاق,بارونش زاویه دارمی اومد.

چندبارتی کشیدیم .چندتاحوله بزرگ گذاشتیم تا آب مهارشد.الانم دیوارتبله کرده.حالاخوبه مستاجریم نه صاحبخونه.وکلاهم خونه شرکتیه وشخص صاحبش نیست.

خلاصه ولی تازه فرداش دیدیم اوههههه تودوبی چی شده ههههه

باباجون خوب یه راه آب بذاریدگوشه خیابوناتون،شمایی که درآینده زندگی میکنید(شعاراماراتی ها)


تواین چندروز همسرم نتونست بابت آب گرفتگی جاده هابره سرکار(جای جدیدمیره سرکار)دختراهم ور دل من.مدرسه دخترم تاآخرهفته تعطیل شد. ایییش

راستی چندماه پیش من اینجایه کارپیدامردم.اپ دوبیزل رو نصب کردم یه چیزی مثل دیوار ایرانه.شغل خودمو زدم .بعدگفتم بذارهمین شهرو بزنم.بعدگفتم بذارهمین منطقه روبزنم.تقریبا بیخ گوش خودم حسابدارباسابقه میخواستن،تازه نزدم مدیرمالی،بابت همونم۶هزارتا میدادن.که برای این کشورحقوق خوبیه.شرایطش باشرایطم جوربود.۶هزارتاچیه،کمترازاینم برای ماکمک خیلی بزرگی بود.اما تصمیم گرفتم نرم‌.

تصمیم گرفتم اولویتم بچه هاباشن فعلا.حالافوقش درآمدمون کمترباشه.تازه حقوق مدیرمالی ۱۲هزارتا بود.

اما اون شب بابرادرشوهرم بحثم شد.شبی که جنگ شد.یه سراومده بودخونمون

گفت یه فکرخوبی براتون کردم.شمابروسرکارمیتونی۴تا۵هزارتادربیاری.برای همسرت هم یه کارپیداکردم(یه کاربی ارزش پیداکرده بودباحقوق۳هزارتا)

گفتم اولاعدد منوپایین نیارمن ارزشم خیلی بالاترازاین حرفاست.حتی تا۱۲,هزارتامیتونم بگیرم.بعدم همسرم هم به هرقیمتی کارنمیکنه فوقش اینه که برمیگردیم.

خودم تعجب کردم که این همه وقت برای مصلحت بینی های مختلفی که داشتم جلوشون سکوت کرده بودم وبعدم یهویی جواب خیلی چیزارودادم بهش(حوصله نوشتنش نیست)

بعدیهوایران موشک زد.اون شب باخودم گفتم نکنه باهرقیمتی مجبوربه موندن شیم.

توکل برخدا

دعاکنیداگه تونستید.


صبح جمعه

خوب نمیدونم بالاخره توآخرین روزای تعطیلات هستیم یاهنوزم یه هفته ادامه داره.یعنی اگه ادامه داشته باشه دست میندازم دهن خودمو پاره میکنم(نقی)

دیشب بچه هاروبردیم.یه شهربازی بیرون شهر،خیلی بزرگ بود،اینجاهمه پارک هاحتی پارکهای سرسبزکه صرفامیشه توشون پیاده روی کرد ،ورودی دارن.ورودی این پارکم نفری۵درهم بودکه مردم راضی بودن ازقیمتش.

خیلی بازی های مختلف داشت ولی خوب بامزه که نمیتونست چیزی سوارشه.دخترکوچولوهم تقریبا همینطور.

باجاری وبچه هاش واون خواهرش که سرطان داره رفتیم.یه سری دلخوری هاپیش اومده بودکه دلم نمیخواست اصلاجاری وشوهرشوببینم ولی بازبه خاطردخترکوچولوکه حوصلش توخونه سررفته بود،بهش پیام دادم که اگه جای تفریحی میری به ماهم بگو

خواهرش،همه مارومهمون کرد.میگن انسان مهربونی بوده والان هم که سرطان گرفته،دیگه خیلی کارای نیکوکاری میکنه.آدم بدترمیترسه اونومیبینه.احساس میکنم معلق بین موندن ورفتن ازدنیاست واینو  خودش هم میدونه.

البته درظاهرعملش موفقیت آمیزبوده.اما چندماه بعدش انگارگفتن یه سری فاکتورهای خونیش دوباره بالارفته که بابتشون دارودادن.

ولی اون تصوری که ماازبیمارسرطانی داریمو ریخت بهم.

توایران ،بعدعمل،شیمی درمانی یاپرتودرمانی میکنن.اینجا انقدرازنظرپزشکی ضعیفه(من واقعامعتقدم ضعیفن، شایدنظرشخصیم باشه)که عملش کردن.بعد کلا یکی دو دستگاه خاص پرتودرمانی داشتن توکشورشون که چون ظرفیتشون پربود،دو ماه بعدبهش وقت دادن که بره تویه جلسه بادوز بالا همه ی اون پرتو درمانی هارویه جابگیره،بعد۲۰روزخودشو قرنطینه کنه توهتلی جایی.

اصلایه چیزعجیب غریب،دکترشم اروپایی بود.خودشم فیزیوتراپه تویه بیمارستان.یعنی آدم بیسوادیا بی اطلاعی نیست.پول کافی هم داره.ولی خوب درمانش اینطوری بودوهنوزهیچی نشده مریضیش انگاریه جورایی برگشته.

وقتی من یه نمه اعتراضی کردم (والا آدم میترسه نظری بده یا بگه این درمان درست هست یانیست)گفت که دکترگفته این شیوه درمان جدیده ودیگه جایی شیمی درمانی نمیکنن.حالامن نمیدونم واقعا این اتفاق تودنیا افتاده یانه.

خلاصه ازاون موقع که فهمیده مریضه فرت وفرت پول خرج میکنه و جاهای تفریحی میره.شمابگویه گرم وزن کم کرده،نکرده.همه چی میخوره مخصوصا شیرینی جات که برای سلول های سرطانی سمه.

چقد برای ماخریدکرده وفرستاده.انقدرم من اوایل ناراحت میشدم که نگو.یعنی چه؟هرچی میخرید ،مجبورمیشدم برم همپایه قیمت اون براش دوباره چیزی بخرم پس بدم.ولی الان دیگه بیخیال شدم.دراقدام آخربرام سه تاظرف میوه خوری خریدوفرستاد.

دیگه من پول نداشتم هم قیمتش چیزی بخرم وپس بدم.صرفاتشکرکردم ودعاکردم واسش.

خلاصه دیشب خداروشکربه بچه هاخوش گذشت.

چقدرم عرب سعودی دیدیم.چقدر سوری،فلسطینی..تازه تازه دارم فرق این هارومیفهمم ومیشناسم.

اگه بدونیداین عربهاچقدربچه دارندوچه راحت هم بزرگشون میکنن.

حداقل دیگه چهارتایی دارن.ریزودرشت.تازه هنوزپدرومادرهم جوونن.

یه جایی هم تومرکزخریدش بود،لوازم آرایش رومیداد دونه ای یک درهم.مارک های خوب مثل فلورماریا اورآل و..البته فله بود.چه میدونم چندتایی خریدم.

عیدفطرهم اینجا بسیاااااار باشکوه برگزارشد.مردم شاد،دسته دسته توشب عیدبه خیابون ها اومدن.فروشگاه هاغلغله.همه به هم تبریک میگفتن وبعضا عیدی به هم پول میدادن.انقدرخوشحال بودن که نگو،اصلابرای ما عجیب بود این اتفاق،بابچه هارفته بودیم بستنی بخوریم وهمینطور شادی مردم وخریدهاشونو تماشامیکردیم.مثلا فروشگاه دم خونمون که درحالت عادی توش پرنده پرنمیزنه ،مثل روزهای حراج سیاه،دسته ای توش آدم میرفتن ودسته ای ازاون وربیرون می اومدن.هرچی بود ونبود رو داشتن میخریدن.تازه فروشگاه ها دم عیدقیمت همه چی رو گرون کرده بودن.نگومیدونن عیدشه ،همه چی فروش میره.

راستی اینجاهم تورم داره به سلامتی،تورم پارسالش حدود۷درصدبوده.

توسایت دیدم چندسالی صفربوده،پارسال به پاقدم ما۷درصدشده!که بیشترم به نظرمیاد.مخصوصا توبخش پوشاک یاموادغذایی.

چشمم روشن

ادامه تعطیلی

این تعطیلی انگارهنوزادامه داره.این هفته هم بابت عیدفطر.

خیلی اذیت شدیم.دسته جمعی توخونه،البته سعی کردیم بیرونم بریم ولی خوب دخترم زیادکارتون دیدکه خط قرمزمنه.با کوچولوهم کم وبیش دعوامیکردن.

به بامزه خانومم دیگه نمیشه گفت تپلی،لاغرشده،یعنی معمولی شده.خداروشکر.اگه به اون چاقی چندماهگیش میموندخیلی اذیت میشدیم ومیشد.

سیزده بدر رفتیم کناردریا.همسرسبزه رودورنینداخته بود و برده بودگذاشته بودمغازه.که دسته جمعی رفتیم دریا،بندازیمش تو آب.

ساحل خیلی زیباشده بود.باصدف هاو گوش ماهیای رنگی،دفه پیش اینطوری نبود.

ولی خوب ماه رمضونه ونمیشه چیزی خوردیاجای خاصی رفت تاشب.

راستی این همه هیاهو راه انداختم ولی کلا دوروز،روزه گرفتم.

روزاول که تموم شد،آخرشب دیدم سرماخوردم،خیلیم جدی باگوش درد وگلو درد.دوسه روزی قرص خوردم وبازیه روز روزه گرفتم ودیگه این کارو بوسیدم گذاشتم کنار.هردوروزبعدافطارخیلی بداخلاق میشدم .دیگه گفتم خدامیگذره از روزش ولی بنده خدانمیگذره ازاین بداخلاقیا.

هنوزشایدم بدنم ازشیردهی وسرماخوردگی ضعیف بود.

دیگه اینکه دخترم بادخترخانم پوشیه پوش خیلی دوست شدن ،البته چی بگم من زیادنمیپسندم.خانواده خوبی هستن ولی فرهنگ ها وتربیت هامتفاوته.مخصوصارعایت بهداشتشون متفاوته.همینطوری دختره می اومد ومینشست کف راهرو وبازی میکرد.تازه پابرهنه.خوراکیشم همینطوری روزمین میذاشت وبازبرمیداشت ومیخورد.

حالادیگه جدیداگفتم فقط اسکوتربازی کنیدیادوچرخه بازی،اگه قراربه خمیربازی باشه براشون صندلی میذارم توراهرو یازیراندازمیندازم و..

یا دستمال مرطوب میدم به بچهه میگم دستاتو پاک کن بعدچیزی بخور.

مادروپدرخانومه هم هنوزخونشونن بابت تولدنوزاد.طفلی داماده

البته شایدم مشکلی نباشه.ولی من به شخصه اینطوری دوست ندارم.اتفاقا چه مادرمهربونیم داره خانومه.اهل پوشیه هم نیست،ولی مثل مادربزرگ قصه هامقنعه وچادرنمازسفیدسرشه اکثرمواقع

یه روزم رفتم دم در نی نیشونو دیدم.یه بلوز و20درهمم کادو دادم.حالانمیدونم کم بودیاخوب بود.ازاین رسمادارن یاندارن .ولی خیلی ذوق کردن واصرارمیکردن برم تو.که گفتم ایشالله دفه بعد.

خانوم پوشیه پوش الان دیگه بی روسری حتی،میاد دم در،میگن کمال هم نشین اثر داره خخخخ ،ازمن یادگرفته.البته من اکثراباشال میام دم در .ولی خوب خودش اولا باهمون چادر چاقچورش می اومد.بعدباشال اومد،الان بی حجاب،البته تازه به حالت نرمالش رسیده که به نظرم ازاولم بایدهمینطورمی بود.

دیگه اینکه هنوزدرد داره (دوماه گذشته)وخیلی حالت حامله هاراه می ره هنوز واصلاهم شکمشونمیبنده وبرعکس لباسای گشادم میپوشه.

بایه غصه ای هم میگفت سزارین کردم.میخواستم بگم توایران نوددرصدخانوماسزارین میکنن.

خونشونم هیچ فرشی نداشت،فقط یه گوشه یه سجاده بود.جدیدا برای دخترشون ،خداروشکر،دمپایی خریدن.هههه رعایت بهداشت لطفااا


غمی روی دلمه




این قسمت:زیبا

سال ۸۷بود.من ۵ماه ازشرکت مرخصی بدون حقوق گرفته بودم که برم برای امتحان فوق لیسانس بخونم.سال پیش رتبه ام نزدیک قبولی بودوامسال فکرمیکردم بااین مرخصی ،حتما قبول خواهم شد.

برای اولین بارتوعمرم تصمیم گرفتم تویه کتابخونه عمومی ثبت نام کنم وازصبح تاغروب اونجا درس بخونم .

حالاچرا؟خونه خودمون که خلوت وساکت بود؟چون دوست نادونم گفته بود توکتابخونه درس خوندن خیلی بهتره.

خلاصه شروع کردیم وشمابگویک سوم خونه اونجادرس میخوندم،نمیخوندم.

 

ادامه مطلب ...

بالاخره روزه

سلاملیکم

خوب چندروزی هست بامزه دیگه روزاشیرنمیخوره وانقدحال من بهترشده که خدابدونه.انگارچندتاجون به جونام اضافه شده.اخلاقمم خیلی بهترشده.

دیگه یهویادماه مبارک افتادم وگفتم بایدروزه بگیرم.یهورفتم توجو ش دراین حدکه امروزکه اینجاروز 18امه،جز18روهم شروع کردم به خوندن.

صبحم پاشدم سحری خوردم.نمیفهمم اذان اینجاچطوریه؟توسایت زده بوداذان صبح۴ونیم ولی چهاروده دقیقه اذان گفت.

یکی دولقمه نون وپنیروکره خوردم ویه  موزویه سیب،فکرکنم همینابود.آهان شربت آلبالو هم خوردم واذان گفتن.انقدم خوشحالم که روزه گرفتم خدابدونه.تاالانم که ساعت۱شده،گشنم یاتشنم نشده خداروشکر.

هوادوباره اینجاخنک شده بادسردیم میاد.فکرکنم بخشیش متاثرازهوای ایرانه.

دیگه اینکه عجیب که همه روزه میگیرن وکاملاهم روزه نخواری رورعایت میکنن.(حداقل اینجاکه ماهستیم).

یه ویدئو دیدم ازیه پاساژتوایران که مردم خیلی راحت بودن.کسی هم نمیتونست به روزه خواری اعتراض کنه.

چی بگم.کاش گذاشته بودن دین وایمان مردم ماهم سرجاش بمونه.

دیگه اینکه یه کم که هواگرم شد کلی پشه وسوسک پیداشون شد.اصلاخیلی ناجور .تازه ما ازوقتی اومدیم دوبارازطرف شرکتی،سم پاشی کردیم.ولی بازسوسک ازبیرون میاد.پشه هاشونم انقدلاجونن، ولی وقتی میزنن،ورم های بزرگ ایجادمیشه وچقدطول میکشه تاخوب شه.مخصوصابچه هاخیلی اذیت میشن.

انگارساس هم اینجازیاده.به خاطررطوبت زیادهواومحیط.

خلاصه همش بایدتمیزکاری عمقی کنیم ،مخصوصامیگن ممکنه ساس ایجادشه واینا.اگه اسمشو درست گفته باشم.

پشه هافک کنم به خاطرعدم بهداشت ازطرف بعضی ملیت هایت که انقدرآلودگیشون زیاده.

مچ پای دختررو وقتی بیرون بود،زده بودن تاسه روز چه تورمی داشت،کم مونده بوددیگه ببریم دکتر،خداروشکربهترشد.البته مجبورشدم یه پمادکورتون داربراش بزنم.وهمشم یخ میذاشتیم روش،الانم آرنج منوزدن


دیگه اینکه برای اولین بارتوعمر۴۱سالم،سبزه گذاشتم.چون توایران یامادرم میذاشت برام یاازبیرون میخریدم.سبزه عدس گذاشتم. که خیلی هم  خوب شد.ماشالله سریع رشدمیکردمیرفت توآسمون.اصلاخیلی عجیب بود.انگارهوای مرطوب اینجابهش میساخت.یعنی من دوشنبه،دوروزقبل عید تازه عدس خیس کردم واینطوربگم که امروزکه نهمه،دوروزه انداختمش رفته،انقدبلندشده بود.

شایدم نشونه برکت باشه که ایشالله باشه.


فعلاهمینا

به راننده همون پول توافق شده رودادیم .ولی واقعاچرا؟