سالی که گذشت،سال پیش رو

توایران که بودم هرآخرسالی،بایدیه انشای سالی که گذشت مینوشتم تووبلاگم.ولی اینجا تغییرسال زیادبرام معنی نداره.منتها چون دیدم خیلیا تووبلاگشون چنین چیزیو نوشتن،ماهم دست به کارشدیم.


پارسال این وقتها،بدترین حال روداشتم ،اتفاقات بعدمرگ م.هسا و چه وچه تارسیدبه مسمومیت مدارس و مدرسه روشدن دخترم و منی که بارهاهمسربهم گفته بود مهاجرت کنیم(برخلاف نظرسالهای اول ازدواجمون ) ومن که انقدرناراحت بودم که به یک باره قبول کردم.بدون تحقیق کافی،پول کافی،هدف کافی،دیگه خسته شده بودم فقط میخواستم فرار کنم وبرم.شایدمثل خیلی های دیگه که اینطوری مجبوربه مهاجرت که چه عرض کنم ،فرارمیشن.


ودقیقا مهاجرت برای من همون روزها،نه روز17تیرسال402،شروع شد.

یک علت دیگه مهاجرت اشتیاق زیاد اطرافیان به مهاجرت مابودیعنی هرکس که خودش نتونسته بودبره،ماروزورمیکردکه عوض اون بریم.مثل دوستان،خواهروبرادرو.. ماهم فکرمی کردیم کاردرست روداریم انجام میدیم.

کاری به این بزرگی تحقیق چندساله به نظرم میخوادولی ازاونجاکه مدرسه دخترم هم پیش روبودنمیخواستیم ازدرسش عقب بیفته.

خلاصه به همسرگفتم حالاکه زندگی وکار دردوبی به پول مانمیرسه تودرشهرهای اطرافش بگرد وکسب وکارتوشهرارزون تری رو شروع کن.

حالاکارهمسرم یه کارشیک وپیکه تقریباکه همه جابازارنداره.اونم گشت واولین جایی که فوق ارزون پیداکرد،گرفت.اتفاقاوقتی فیلم فرستادگفتم اینجاهیچ آدمی ردنمیشه ،مطمئنی مشتری میاد؟که گفت بله و..

خلاصه بدون دونستن زبان کافی(مخصوصا همسر)مهاجرت کردیم وخیلی سخت بود.دربدترین فصل سال برای اینجاکه تابستانه وتواوجش.

خیلی سخت گذشت.دقیقا مثل مردن وجداشدن دستت ازدنیا میمونه ،اینکه یه سری کارهاکه چه عرض کنم،اکثرکارهارویه شبه دیگه نمیتونی بکنی.

اونم بابچه شیرخواریک ساله و..(خدابذاره تودامن هرکسی که مردم روازوطنشون آواره میکنه)

شهر،شهرکارگری بودومردمش پول روخرج خوردوخوراکشون ونهایت لباس میکردن نه کارهای شیک تری.یانه درابعادبزرگ که هم هزینه هامون دربیادوهم پس اندازکنیم.دریک کلام،طوری پول دربیاریم که این همه سختی،به مهاجرتمون بیارزه.

ولی نگم ازاعصابمون که چه راحت بود.دیگه هرروزیه مناسبت عزاداری برامون راه نمینداختن.هرروزقرارنبوددرسایه جنگ بایک کشوری باشیم.هرروزاسترس ازدست رفتن ارزش پولمونو نداشتیم.

هرروز توخیابون دعوا وفحش نمیشنیدیم.

خانواده اینجا ارزش داشت وماحتی یک بارهم به علت مهاجربودن نگاه سنگینی روی خودمون احساس نکردیم.

سایتهای پو.رن فیلتربود.یوتیوب روی چنین چیزهایی فیلتربود و بامردهاوزنهای این چنینی (مشکلات اخلاقی دار)به شدت برخوردمیکردن.

حتی اگربی آرایش وباساده ترین لباسها بیرون میرفتم ،احساس خجالت نمیکردم.

زنها مشغول هزارآرایش و عمل زیبایی نبودن وخودشون به اندازه کافی اعتمادبه نفس داشتن.

مردها انقدرکارداشتن که مشغول دختربازی و اعتیادو..نباشن وهمگی درحال کاروفعالیت بودن.

بااین حال،اینجاکجا ووطن بااون سابقه ی تمدن و مردم خوب ومهربون وزیباش کجا

ماازسخت ترین روزها گذشتیم .

اما هنوزبه درآمدنرسیدیم.

آینده پیش رو رونمیدونم.میدونم که اگه تصمیم به اشتغال بگیرم،سریع کارپیدامیکنم ولی نمیخوام .

من تواین یک سال،قد چندسال بزرگ وباتجربه شدم.انگارکه تازه ازپوسته ی بچگیم خارج شدم.


امیدکه سال جدید، سال راحت وپربرکتی برامون باشه.

وبرای هرکسی که این مطلب رومیخونه




رمضان

رمضان آمدوچه آمدنی.

اینجا خیلی بیشترازایران بهش اهمیت میدن .نمیدونیدچه خوشحالن .خونه ها روتزیین وچراغونی کردن.همون خونه های ویلایی که پول برقشون به نسبت آپارتمانا دوبل وسوبل میادو خودشون معمولافقط یه چراغ موشی روشن میکردن، الان بیایدببینیدجلوی خونه هاشون چه ریسه های نوری کشیدن.بعدمردم انگاریهوشادشدن.اکثراروزه ان.دوست صرافمو توراه دیدم بی آرایش وانقد بی حال.حتماروزه بود.دوست فروشندمو تو لولو دیدم بی آرایش وروسری جلوکشیده،روزه بود.

مثل ایران رستورانا تعطیل،دکه بستنی قیفی واسه بچه هاهم تعطیل.

نمیدونم توایران هم اینقدرمردم روزه میگیرن؟احساس میکنم اینجابیشتره.یاشایدم توهممه.

تومساجددرحجم زیادافطاری میدن.

به قول بابام مااونقدراهم کافرنیستیم.امروزرفتم ازشیرینی های دم افطارشون خریدم ببینم چی میخورن افطاری

کنافه خریدم خیلی وقت بودمیخواستم امتحانش کنم.ازخانواده باقلوا ایناست مثل اینکه.تیکه اولشو دوست داشتم.تیکه بعدی روکه خوردم نه دوست.بازور خوردم .خیلی هم گرون بود کیلویی ۶۶درهم.که به نسبت شیرینی های اینجا گرونه.روش رشته رشته های خیلی ریز داشت.خیلی قدیما روپیشخون شیرینی فروشی های ماهم بود.

امسال هم نتونستم روزه بگیرم یعنی بااینکه انقدمنتظراومدن رمضان بودم ولی احساس میکنم اصلانمیتونم.

بچه هنوزشیرمیخوره.نمیدونم شایداگه امتحان کنم بتونم ولی فعلاکه نکردم.

مدرسه دخترم چه ماجرایی درست کرده الکی امتحان گذاشتن ساعت۹تا۱۱,یعنی حتمابایدبچه روگرفته باشی ساعت۱۱,منم این کوچولو روزودبیدارمیکنم باهم میریم خواهرشو راهی میکنیم ،تابرمیگردیم خونه وکوچولوبازمیخوابه ،بازبایدبیدارش کنم ودوباره ماشین بگیرم وبرم اون یکی روبگیرم.

هواهم انقدرگرم شده که نگو.شروشرعرق میریزم.کوچولوهم تومحیط مدرسه وسایل بازی هست میخوادوایسته بازی کنه.واسه اونم چنددقیقه معطل میشم وبعدم باسختی ازسرسره و..جداش میکنم چون راننده منتظره.

ازاون ور به  جاریم پیام دادن بچتو نیار،مهد تعطیله ۱ماه.اونم نمیادکه حداقل برگشتنی بعضی روزاکمکم باشه.

البته خداروشکربعداین دوهفته،دوهفته تعطیلیه .ولی همش توطئه !بوده که معلما این یه ماهو استراحت کنن.وگرنه تاحالاسه ترمه نبوده مدرسشون.این همه تعطیلی بین درسا به نظرم اصلاجالب نیست حالا دم تابستون که مامیخوایم برگردیم ایران تازه درس دادنشون میگیره.

چی بگم.

 دندون دخترم لق شده .خیلی وقته.حاضرنیست بکشه.چندروزیه ظهروشب ،ظهریه دونه شب دوتا بایدقصه بچه هایی که دندوناشون لق بوده وماجراهاشونو براش بگم.هنوزم کلی میترسه وگریه میکنه ومیگه نمیذارم بکشیش.باجلوی دهنشم غذانمیخوره که نکنه اون بیفته.میگه میترسم اگه بکشی،خون دندونم یک عالمه بیادیاخیلی دردداشته باشه یا..وهرچیم براش توضیح میدی که اینطورنمیشه قبول نمیکنه.


پرسش بعدیش اینه که فرشته دندون چی براش میاره که گفتم معمولا سکه زیربالش میذاره.چندروزی غرزدکه سکه به دردبچه هانمیخوره وکاش عروسک بیاره و..آخرامروزصبح رفتم یه دوربین خیلی کوچولوی فانتزی صورتی براش خریدم که بذارم زیربالش.بهش گفتم دیشب خواب فرشته دندونو دیدم وگفته استثنا این دفه هدیه میارم.گفت تومطمئنی؟گفتم آره خواب مامانا راسته.بازگفت نه نمیذارم دندونمو بکشید.


بامزه هم کارهای بامزه میکنه چندروز پیش،قبل رفتن همسر، دنبال قمقمش بودم برای بیرون رفتن(ازقمقمه آب میخوره نه شیشه شیر)هی ازهمسربپرس،ازدختربپرس ،هی اینجاروبگرد اونجاروبگرد.

بامزه هم بامن همه جامی اومد وقیافشم نگران.به همسرم میگفتم گناه داره بچه، نتونسته آب بخوره تشنش میشه.

خلاصه نشستم رومبل وبامزه مطمئن شدکه دیگه دنبال قمقمه نمیگردم ،بلندشد یه نفس عمیق کشید ورفت قمقمه رو ازجاسازش درآورد وباخونسردی گذاشت تودستم.

نگو توجیب پشت کالسکش قایمش کرده بود.دفه قبلشم کنترل تلویزیونو توجاکفشی قایم کرده بود.


ناقلا



Again

چه بارونی باریده اینجا وهنوزم کمی میباره.حدود ساعتای پنج صبح بودکه احساس کردم چیزی به شیشه میزنه فکرکردم پرنده هان 

 نگوکه دست بارونه

مثل اون شعرکه میگه:میزند باران به شیشه /مثل انگشت فرشته/قطره قطره رشته رشته

صبح پاشدم دیدم اوه چه خبره.خیابوناروآب گرفته هنوزم ادامه داره انقدزیادبوده که سرعت گیرای خیابون زیر آب به سختی دیده میشن.

توتلگرام دیدم توچینم یه جایی طوفان یخ اومده.عجیبه

خوب شددیروزرفتیم خرید اینجا آبگرفتگی که میشه داستانیه ازخونه خارج شدن.

دیروزیه پنیرجدیدخریدم: بلو چیز،آلمانی بود توبسته بندی اندازه ماست موسیرای یک نفره ما.خوشمزه بود.قیمتشم مناسب بود. تقریبامزه پنیرویلی رومیداد حالایه کم شورترومتفاوت تر.

یه کم قبل ترم بازیه پنیردیگه آلمانی خریدم مزه پنیرتبریز رومیدادتقریبا.حتی توبسته بندیش یه کم آب پنیرم بود.این یکی گرون تربود دقیقا مثل پنیرلیقوان ماکه گرون تره.

همسرم توایران داره حال میکنه.دیروزساندویچ بندری خریده بود چقدرخوشحال داشت میخوره.اززمان ناراحتی معدش یعنی بیشترازدوساله که نخورده بود.همش میگفت هوس کردم ولی جلوی خودشومیگرفت.من اگه بودم الان ده باره امتحانش کرده بودم.

اون اگه باشه هیچ خوراکی جدیدیم تست نمیکنه همون پنیرفتا اینجاروکه اتفاقاخوشمزه هم هست همیشه میخره ومیخوره.

دیگه چی؟

ازفیلمایی که دیدم «من پیش ازتو »رویادم رفت بگم بابازی امیلی کلارک خوشگل وخندون.

من عاشق طراحی لباس وصحنش شدم.اولاکه خودفیلم چقدرلطیف بود بعدم هرروزمنتظربودم امیلی بالباس جدیدش بیاد واون کفشای جالب وخوشگلش.چقد لباساش شادوقشنگ بودن.

اصلا فیلم همینطوری بایدملایم باشه.حالایه کمم هیجانی تروداستانی تراشکال نداره.

همسرکه رفته مابازسالم خوارشدیم شبا به جای چایی یه لیوان شیرمیخورم وبه بچه هاهم میدم.اون که بودتازه ساعت۱۱چایی میخوردم باکیک مثلا.

چیه این چایی آقایون انقد عاشقشن.

دیروزم فلافل خونگی درست کردم باچه سختی،به نظرم خیلی خوب شد ولی دخترگفت ازبدترین غذاهایی بودکه تاحالاخورده بودم.قبلنم که ازبیرون براش خریده بودم وتندم بودگفت بدترین غذایی که تاحالا وجودداشته.وجودداشته روهم ازاعماق وجودش میگه



روزمرگی

چندروزی میشه که همسررفته.بناروبابچه هابرریخت وپاش گذاشته بودیم ولی هیچی نشده دلم تمیزی خواست.این چندوقته سعی کردم تامیشه تمیزکاری کنم هرچندکه به لحظه یانیم ساعتی بنده.

مخصوصا که عموی بچه هاازدیروزگفته میخوام بیام سربزنم.سراون هم دیروزهم امروزتمیزکاری کردیم که البته هنوزم نیومده.

خیلی اصرارکردکه چیزی بخرم.سرآخرگفتم نون سنگک اگه میشه(چون ازدوبی می اومد)همسرچندروزپیش خرید ۴تا .دونه ای ۷درهم.به پول ایران دونه ای ۱۰۰هزارتومن اگه اشتباه نکنم.اون بزرگی وکیفیتم نداشت.البته تقریباخوب بود.

چقدرجاروبرقیم اذیتم میکنه.دوزاریه .مارکش بلک انددکره۱۴۸۰وات.نمیدونم بااین همه دقت چطوراین وات هاروحساب کردن.۲۰تا اون تهش کم اومده.

دلخوشی های جدید:دخترخودش تقریبا حمام میکنه.دیگه کفشاشو تابه تا نمیپوشه.میتونه زبان انگلیسی روبفهمه وتقریبا صحبت کنه.

بامزه بااسباب بازیاش بیشترسرگرم میشه.مسافت زیادتری رو پیاده میره وگاهی میتونه بدوه.

توصحبت های ماسعی میکنه شرکت کنه و بااون زبون نامفهومش حتی نظربده.


ولی دخترخیلی گریه ایه.نمیدونم به استرس های زمان بارداری من ربط داره یانه ذاتش اینطوریه.من تقریباهیچ گریه نمیکردم توبچگیم.


پریشب یه خواب بدی دیدم ساعت ۳صبح.خواب یکی ازبچه های کامپیوتردانشگاهمون.اتفاقی برای حدود ۲۲سال پیش.چقدروقتی بیدارشدم حالم گرفته بود.کامم تلخ بود.چراذهن آدم فراموش نمیکنه؟ابن خاطرات کجای ذهن مخفین که یهو آشکارمیشن؟


پراکنده نوشتم



بیات

گاهی انقدردیرمینویسی که اخباربیات میشن.مثلا اینکه روزبعدجشن دختر،ازکلاس20نفره،12نفرغایب شدن که احتمالاگلودرد وایناگرفته بودن وخوددخترم فرداش گلودردوسرفه گرفت.ههههه.اون حجم ازکاکائو روخوردن خوب این چیزاروهم داره.


دلم میخوادازسیاست ودرصدمشارکت مردم تهران توانتخابات بنویسم ولی حوصله یاوه گویان روندارم.


دیگه چی؟برفای زیادمبارک.ایشالله باعث برکت وروزی زیادباشه.الان دلم میخواست توتهران بودم وتوشلوغیای اسفند وبدوبدوهاش شرکت میکردم.طبق معمول یه خونه تکونی نصفه میکردم ودنبال لباس عیدبرابچه هامیبودم که لابد یه قیمت کاذب هم پیداکرده بود.

اسفندو خیلی دوست داشتم ودارم وبعدم که فصل محبوبم بهاره .

فعلاکه اینجاییم.

ترسم شروع دوباره گرماست تواینجا.

خیلی گرمای بدوشرجی افتضاحی داره.البته امسال ایشالله برای تعطیلات تابستونی به ایران میریم وخیلی ها هم این کارومیکنن.

فقط اینکه مدرسه دختر.سه ترم تحصیلی داره وهفته بعدی امتحانات ترم دومشونه وبعدم دوهفته تعطیلی،اینطوری درساشون دوباره کش میاد وپایان ترم سومشون می افته هفته اول یادوم تیرماه که خیلی دیگه دیره به نظرم.

اوف.تازه خودشون میگن سال اولیه که برای کلاس اولی ها امتحان گذاشتن وتاپارسال بدون امتحان بودن که البته اونم اشتباه بوده.

حالاسررسید اجاره خونه تهرانمونم اواخرخرداده وسررسید اجاره اینجاهم اوایل خرداد وانقدراتفاقات این وسط قروقاطی میشه که بیاوببین.

گرچه خونه اینجابزرگ ودل بازو نورگیر،تویه محله خوبه ولی ترجیح میدم سال دیگه توخود دوبی باشیم ولوتوخونه کوچیک تر.اونجاپرازایرانیه .اینجاتقریبا صفره عددش.

بازم یه دلگرمی برامون میشه.تازه نونوایی ایرانی هم اونجاداره(نونهای اینجا واقعابی کیفیتن).به علاوه بیمارستان ایرانیان که کیفیت خوبی داره و۲تامدرسه ایرانی وهمین طور رستورانهای ایرانی باکیفیت .شرکت های بزرگ وامکان کارکردن هم تواونجازیادتره.

حالاتاخداچی بخواد.


همسررفته ایران.امیدوارم بهش خوش بگذره وهمین طوربرای ماکه تنهاییم اینجا.تلفنمونم وصل شده ولی میل ندارم به کسی زنگ بزنم.دوسه هفته ای ازطرف اتصالات اینجاقطع بود.مشکل ثبت وآی دی کارت وایناپیداکرده بود.تقریباهیچ‌کس بهمون زنگ نزد.جزمادرم دوبارخیلی کوتاه.درحدیک یادودقیقه.