خداروشکرکه زندگی میگذره وبدم نمیگذره
بامزه بعدازتعطیلات مهد رفتن روشروع کرد و راضیه وخوشش اومده
دخترکوچولو فردا حرف ح جیمی رویادمیگیره وفقط۵حرف دیگه تاپایان الفبا باقیمونده.
دخترکوچولو روهم عضوکتابخونه کردم وخودش میره توکتابهامیچرخه وکتاب انتخاب میکنه وکلی کیف میکنه وروانخوانیش خیلی خوب شده .هرچندکه املاش هنوزکمی مشکل داره.
خودم یه آزمون کتبی دادم که قبول شدم ولی هنوزمصاحبه حضوری رونرفتم ویه مصاحبه کاری هم حوالی میدون فردوسی رفتم که باعث شد بعدچندسال اون طرفها برم که چقدرررر تغییرکرده بود.اینطوربگم وقتی من میدون فردوسی میرفتم نه متروش راه افتاده بود نه دلارفروشی بعدازبیرون اومدن ازمترو خفتت میکرد نه پاساژ چرم شیکی اون اطراف بود.من بودم ومن که ازخیابون سپهبدقرنی تا توپخونه رو پیاده میرفتم.
بگذریم.
برای سردردهام، بعدچندسال، خوردن شکلات تلخ با دوز بالا !روشروع کردم که خیلی بهترم کرد.
جنگ نشد وصحبت میکنن ومردم بارقه امیدی دارن.من به شهروکشور ویران شده نگاه میکنم و امیدم به خداست.
میخوام پول جمع کنم وبرای خودم ماشین بخرم.پول من کم ولی هدفم خرید ماشینی مثل مثلا ساندر.وست.
دراین حدکه میخوام وام رو خط موبایلم بگیرم که شماره خوبیه وهمراه اوله ووام روی بیمه عمرم وکمی پس انداز وکمی طلا.شایدم پراید بگیرم هههه اینقدرمتغیره تصمیمم وپولم.
قبل عیدبرای زمینم مشتری باقیمت نجومی اومد که البته تصمیم دارم اونو بذارم برای آینده بچه ها.وواقعامعتقدم اون هدیه خدابهم بوده چون کاملااتفاقی با قیمت نازلی خریدمش(۱۳سال پیش) وحالاخداخواست وقیمت زیادی پیداکرده.البته بگم مشتری هم منصرف شدورفت
فعلا همینا
چقدرخسته ام دیشب خوب نخوابیدم.همسرمیخواست برادرش وخانوادشو ببره فرودگاه که برن مشهد.اونم چی ساعت ۴صبح ببره که به پروازساعت۶ برسن.خواب ماروهم خراب کرد.
امشبم مهمون دارم.خود دعوته هستن.نظرمن درسال جدید درموردمهمون همون نظرسال قبلیه.
سومین مهمونه ،روز اول عید پدرم اومد.سوم عید خاندان شوهر،پنجم که امروزباشه برادرکوچیکه وخانواده ومادر.
خونه نیمه تمیزه.غذاهم قراره ساده درست کنم.کلی خودموکنترل کردم که مهمونیامو ساده تربگیرم.پریشبم یه سوپ ویه قرمه سبزی گذاشتم.حتی میشد سوپ روهم حذف کرد.همون طورکه مااینور واونور میریم ویه نوع غذاجلومون میذارن وبد هم نمیدونیم.
امشبم ماکارونی وسالاد مرغ وشوید،
اونم چون بالای دوساله که خونمون نیومدن.
هواهمچنان چونان زن حامله عمل میکنه.امروزسردو بارونی،تاچندروزپیش بایه لا پیرهن بیرون میرفتیم وتا۲۵درجه رفته بود.الان پکیج روشنه ولباس گرم تنمون.
بایدبرم کتابمو تمدیدکنم تاصفحه۲۵۰خوندمش.دخترروهم عضوکتابخونه کنم.هرچندکه باکارت خودم براش کتاب گرفتم.
کتابم رودوست دارم.باروحیات من جوره.نویسنده واردهرفضایی که میشه بوی اون فضاروهم شرح میده.فضاهای روستایین و معمولا بوی رازک،شیر،بوی تن انسان،بوی نا وخیلی چیزای دیگه تومحیط هست.رازک چیه اصلا؟
اوه راستی شاید چندروزی بریم سفر،برادرشوهربارفتنش به مشهد ماشین وویلا رو برای ما نهاد.
بعدتعطیلی میخوام بامزه روببرم مهدبنویسم.ازهمین الان استرسشو دارم.هم دوست دارم بره وکمی بزرگ شه .دوست پیداکنه ،آموزش ببینه ومنم نفسی بکشم.هم فکرمیکنم هنوزخیلی کوچولوئه وگناه داره.
مثلاهرکارمیکنیم رنگ هارویادنمیگیره.بلکه اونجایادش بدن.
مظلومه،اون روز پسرعموش یواشکی یه دونه زدبهش که توپشو ازش بگیره اون توپ ودادوخودشم رفت مظلوم یه گوشه وایستاد.
میترسم تومهدم همینطوربهش زوربگن.
برای بچه هاپولهاشونو جمع کرده بودم که بعدتعطیلی براشون طلابخرم.یه هفت تومنی هم ته حساب مشترک مونده اونم میخوام بذارم روپولشون .ولی هرجورحساب میکنم نفری نیم گرم هم گیرشون نمیاد.طلاشده گرمی۷۹۰۰,تازه اگه الان گرون ترنشده باشه.اهل خریدطلای مجازی هم نیستم.بایددقیقا طلارو دردست بگیرم وزیرسرم باشه.
سال خوبی داشته باشید.