-
توهم که عاشق رقص
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1403 12:17
تیتربالا آهنگیه که بامزه هرروزمیفهمونه تو یوتیوب براش بذاریم.یه سری آهنگای تولدکه سفارش میدن پدرومادرا برای تولدبچه هاشون وخاله پر دیس و عمو شا دان !,میخوننشون.عموماهم خانواده ها معلومه ازخارج ازکشورسفارش دادن:توهم که عاشق رقص،بگوبخند عروسک این برای دختری به اسم الینابوداگه اشتباه نکنم.بازاگه تلویزیون خالی...
-
این قسمت فاطمه بروجردی(بجنوردی؟)
دوشنبه 3 اردیبهشت 1403 15:59
گاهی،شبهایی که خوابم نمیبره.یادفاطمه می افتم.فاطمه هم اسم واقعیشه.بعدیه طوری غصشومیخورم انگارتقصیر من بوده که زندگیش اینطوری شده .حالا شایدمخوشبخت شده باشه وخودش به راه حلی رسیده باشه،شایدتاحالا مشکلشو حل کرده باشه یاهزارتا چیزدیگه.اصلامن تو عمرم بیشترازچندبارندیدمش ،اما غصشومیخورم گاهی ازته قلبم. گاهی بعضی...
-
جمله میداندخدای حال گردان غم مخور
جمعه 31 فروردین 1403 08:18
خوب اون شب ایران اسرا،ئیل رو زد،چقدرمن ترسیدم.ترس برگشتن جنگ.اونم جنگی که آغازمیشه ولی نمیشه که تموم شه. تاساعت4صبح بیداربودم تااینکه ایران گفت همینقدرمیخواستم بزنم وتمام ومنم رفتم خوابیدم! خوب اولش خیلی عصبانی بودم ولی بعدبه ایرانم حق دادم .حالاحرف وتحلیل زیاده بگذریم. ازاین نظربگم که مااینجاهروقت...
-
صبح جمعه
جمعه 24 فروردین 1403 10:42
خوب نمیدونم بالاخره توآخرین روزای تعطیلات هستیم یاهنوزم یه هفته ادامه داره.یعنی اگه ادامه داشته باشه دست میندازم دهن خودمو پاره میکنم(نقی) دیشب بچه هاروبردیم.یه شهربازی بیرون شهر،خیلی بزرگ بود،اینجاهمه پارک هاحتی پارکهای سرسبزکه صرفامیشه توشون پیاده روی کرد ،ورودی دارن.ورودی این پارکم نفری۵درهم بودکه مردم راضی بودن...
-
ادامه تعطیلی
یکشنبه 19 فروردین 1403 16:33
این تعطیلی انگارهنوزادامه داره.این هفته هم بابت عیدفطر. خیلی اذیت شدیم.دسته جمعی توخونه،البته سعی کردیم بیرونم بریم ولی خوب دخترم زیادکارتون دیدکه خط قرمزمنه.با کوچولوهم کم وبیش دعوامیکردن. به بامزه خانومم دیگه نمیشه گفت تپلی،لاغرشده،یعنی معمولی شده.خداروشکر.اگه به اون چاقی چندماهگیش میموندخیلی اذیت میشدیم ومیشد....
-
این قسمت:زیبا
چهارشنبه 15 فروردین 1403 10:11
سال ۸۷بود.من ۵ماه ازشرکت مرخصی بدون حقوق گرفته بودم که برم برای امتحان فوق لیسانس بخونم.سال پیش رتبه ام نزدیک قبولی بودوامسال فکرمیکردم بااین مرخصی ،حتما قبول خواهم شد. برای اولین بارتوعمرم تصمیم گرفتم تویه کتابخونه عمومی ثبت نام کنم وازصبح تاغروب اونجا درس بخونم . حالاچرا؟خونه خودمون که خلوت وساکت بود؟چون دوست نادونم...
-
بالاخره روزه
پنجشنبه 9 فروردین 1403 12:34
سلاملیکم خوب چندروزی هست بامزه دیگه روزاشیرنمیخوره وانقدحال من بهترشده که خدابدونه.انگارچندتاجون به جونام اضافه شده.اخلاقمم خیلی بهترشده. دیگه یهویادماه مبارک افتادم وگفتم بایدروزه بگیرم.یهورفتم توجو ش دراین حدکه امروزکه اینجاروز 18امه،جز18روهم شروع کردم به خوندن. صبحم پاشدم سحری خوردم.نمیفهمم اذان اینجاچطوریه؟توسایت...
-
سال نو
شنبه 4 فروردین 1403 20:01
آی زورم میادبنویسم. حس اینکه توایران عیده وتعطیله وهمه مشغول عشق وحالن(شایدم نباشه ها)ولی مااینجا عیدبرامون یه روزعادی بوده. حتی دخترامتحان علومم داشت که بازعقلم رسید رفتم به معلمش گفتم فرداعیدمونه اگه میشه پس فردا باامتحان کامپیوتراین امتحانشم بگیرکه گفت باشه .خیلیم تعجب کردکه عیدچی واینا،پاکستانی وسوری ن...
-
سالی که گذشت،سال پیش رو
یکشنبه 27 اسفند 1402 17:06
توایران که بودم هرآخرسالی،بایدیه انشای سالی که گذشت مینوشتم تووبلاگم.ولی اینجا تغییرسال زیادبرام معنی نداره.منتها چون دیدم خیلیا تووبلاگشون چنین چیزیو نوشتن،ماهم دست به کارشدیم. پارسال این وقتها،بدترین حال روداشتم ،اتفاقات بعدمرگ م.هسا و چه وچه تارسیدبه مسمومیت مدارس و مدرسه روشدن دخترم و منی که بارهاهمسربهم گفته بود...
-
رمضان
سهشنبه 22 اسفند 1402 17:29
رمضان آمدوچه آمدنی. اینجا خیلی بیشترازایران بهش اهمیت میدن .نمیدونیدچه خوشحالن .خونه ها روتزیین وچراغونی کردن.همون خونه های ویلایی که پول برقشون به نسبت آپارتمانا دوبل وسوبل میادو خودشون معمولافقط یه چراغ موشی روشن میکردن، الان بیایدببینیدجلوی خونه هاشون چه ریسه های نوری کشیدن.بعدمردم انگاریهوشادشدن.اکثراروزه ان.دوست...
-
Again
شنبه 19 اسفند 1402 12:11
چه بارونی باریده اینجا وهنوزم کمی میباره.حدود ساعتای پنج صبح بودکه احساس کردم چیزی به شیشه میزنه فکرکردم پرنده هان نگوکه دست بارونه مثل اون شعرکه میگه:میزند باران به شیشه /مثل انگشت فرشته/قطره قطره رشته رشته صبح پاشدم دیدم اوه چه خبره.خیابوناروآب گرفته هنوزم ادامه داره انقدزیادبوده که سرعت گیرای خیابون زیر آب به سختی...
-
روزمرگی
سهشنبه 15 اسفند 1402 21:26
چندروزی میشه که همسررفته.بناروبابچه هابرریخت وپاش گذاشته بودیم ولی هیچی نشده دلم تمیزی خواست.این چندوقته سعی کردم تامیشه تمیزکاری کنم هرچندکه به لحظه یانیم ساعتی بنده. مخصوصا که عموی بچه هاازدیروزگفته میخوام بیام سربزنم.سراون هم دیروزهم امروزتمیزکاری کردیم که البته هنوزم نیومده. خیلی اصرارکردکه چیزی بخرم.سرآخرگفتم نون...
-
بیات
یکشنبه 13 اسفند 1402 09:36
گاهی انقدردیرمینویسی که اخباربیات میشن.مثلا اینکه روزبعدجشن دختر،ازکلاس20نفره،12نفرغایب شدن که احتمالاگلودرد وایناگرفته بودن وخوددخترم فرداش گلودردوسرفه گرفت.ههههه.اون حجم ازکاکائو روخوردن خوب این چیزاروهم داره. دلم میخوادازسیاست ودرصدمشارکت مردم تهران توانتخابات بنویسم ولی حوصله یاوه گویان روندارم. دیگه چی؟برفای...
-
سکوت
سهشنبه 8 اسفند 1402 09:57
فهمیدم یکی ازوبلاگهایی که میخونم واونم میخوندم وبرام نظرمیذاره فیکه. خیلی حال بدی شدم.فکرکن مدتی اوضاع واحوال وزندگی روزمره کسی رودنبال کنی بعدبفهمی همش زاییده ذهن خودش یاآرزوهای خودش بوده که به اسم روزمرگی نوشتدش. مثلا شمافکرکنیدکه من همه ی این زندگی ودوبچه ومهاجرت و..روازخودم درآورده باشم.درحالی که حتی ممکنه مردباشم...
-
نیمه شب
جمعه 4 اسفند 1402 01:07
یه روزدیگه هم تموم شد.شکرخدا واسه ما که بچه های کوچیک داریم هرروزش باکلی چالش وبدوبدومیگذره که شایداینم نعمتی باشه. هردودختردیرمیخوابن.یکی مدل زندگی اینجااینطوریه .یکی تقصیرپدرشونه که دلش میخوادتاآخرشب تلویزیون ببینه واینا هم فکرمیکنن هنوزوقت خواب نشده. ورزشموگذاشتمکنار.تنبلم.انگیزه ندارم. فیلم میبینم .چندوقته میتونم...
-
عصریکشنبه
یکشنبه 29 بهمن 1402 15:50
یه مطلب خوندم درموردکسی که اتفاقی تومحل کارش افتاده وفهمیده فقط اون بوده که صادق بوده و دیگران فقط ظاهرادوست ودلسوزبودن،یادخودم افتادم خاطرات محل کارآخرم، دوباره مرورشدبرام،داغ دلم تازه شد. اصلامن برای بچه دوم دوشرط باهمسرداشتم یکی اینکه به بچه شیرخشک بدم یکی اینکه به سرکارم برگردم ومیگفتم اگه اینطوری نشه که من داغون...
-
بارون.تعطیلی،کلاس انلاین.قاشق چنگال اشتباهی
چهارشنبه 25 بهمن 1402 18:50
فردای اون روزم مدرسه روتعطیل کردن،اونم کی؟ساعت ۱۲ونیم نصفه شب توگروه تلگرام مدرسه پیام داده بودن که به علت اینکه ممکنه فرداهوا بدباشه فرداهم تعطیل،والله مابرنامه آب وهوا داریم وتوش هوا رونهایتن ابری زده بود.ماهم ندیده بودیم این پیامو.صبح پاشدم وکارای مدرسه بچه روکردم.راننده بیچاره اومده.وقت کفش پوشیدن همسراتفاقی...
-
دوشنبه،بارون،تعطیلی،دو نی نی
دوشنبه 23 بهمن 1402 10:13
بازیه بارون اومد اینجاهمه چی تعطیل شد،ازجمله مدارس که البته برای ما مایه شادیه وگفتن کلاس آنلاینه که تااین ساعت من مطلب درسی چیزی ندیدم گذاشته باشن. خوب ادامه پست قبل خلاصه واربگم که نمونه خوب مهاجرت به نظرمن،علی آقا،همچین میگم علی آقا انگارنونوایی سرکوچست.البته اون وقتا به اسم فامیل ورسمی باهاش صحبت میکردیم الان شاید...
-
پنجشنبه.نیما
پنجشنبه 19 بهمن 1402 11:32
سلام. بامزه روبعدچندروزموفق شدم ببرم حموم والان ایستاده شایدبرای اولین بارهاست که ایستاده وداره کارتون میبینه،البته اگه دیدن اون کانال شعرعربی روفاکتوربگیریم. دخترمم مدرسست وطبق معمول دیشب کلی گریه وزاری کرده که نمیره وچراآوردیمش اینجا و..دلم براش کبابه.شایدبه خاطرش برگردیم.میترسم مریض شه. خدارحمت کنه نیما روچندماهی...
-
قاطی کردن تعطیلات
شنبه 14 بهمن 1402 17:12
الان شنبست واینجا تعطیله.ایران روزکاریه.فرداهم تعطیلیم.شماپنجشنبه تعطیل بودید.گاهی شب یکشنبه فکرمیکنم که شب جمعست ومیخوام برای اموات فاتحه بفرستم.ازیه خواب نیم ساعته،شاید،بیدارشدم وتقریبازمان ومکانو قاطی کردم.همسررفته پیش تعمیرکارمغازه.چندروزپیش بالاخره تعمیرکارآوردیم برای یخچالمون (خونه)که آب میداد.مارک...
-
پشت خونه
دوشنبه 9 بهمن 1402 12:55
سلام.ممنون ازهمه ومرسی ازنفس های حقتون یکی ازمهم ترین مشکلاتم تواینجا حل شد وافتخارشد رانندمون.مخصوصا که قبول کردبامبلغ کمی ،البته به شرطی که پول بنزینم جدابدیم،دخترموصبحها ببره مدرسه.واقعاخوشحالم وازدوروزپیش که گفت قبول میکنم .اصلاقلبم ازشادی پرمیشه.ازیه کارپرمنت رهاشدیم.هرروزدخترکوچولو روزودبیدارکن.حاضرش کن آخرین...
-
غروغرو پراکنده گویی
پنجشنبه 5 بهمن 1402 20:19
ممنون بابت پست قبل البت فکرمیکردم بابت بازدیدزیادروزانه،صاحبان وبلاگ بیشتری اینجاروبخونن. دلم حرفای خاله زنکی میخواد. دلم کارکردن میخواد،سرکاررفتن.ازسال۸۲یعنی ۲۱سالگی تاسال ۱۴۰۱یعنی ۱۹سال ،من کارکردم.الان برام خیلی سخته که زن خانه دارباشم. دلم تمیزی خونه میخواد.ازاون ورمیگم اگه انقدشاغل نبودم الان سلیقه وعلاقه بیشتری...
-
کجای جاده؟
سهشنبه 3 بهمن 1402 15:49
چندوقته به سرم افتاده بپرسم کی هااینجا رومیخونن.بلکه تعدادزیادباشه ومن شادان بشم.البته آماربازدیدروزانه رومیبینم که بالاست .ولی باخودم میگم مگه من چی می نویسم که کسی بیادبخونه(وی خیلی فروتن بود ). ولی اگه شد برام بگید.نگفتیدم عیبی نداره خودم انقدخواننده خاموش وبلاگ های مختلفم که خدابدونه. چندوقتیه که گاهی راننده...
-
شیرین
سهشنبه 26 دی 1402 07:36
یه چیزایی بنویسم البته اون مطلبی که آدم صبح زودبیدارمیشه ومینویسه بااونی که طی روزیادش میادخیلی فرق داره.احوالات آدمم فرق داره. بامزه خانوم کنارم خوابه.وای که چه شیرینه.خداحفظش کنه.نصیب همه ی بچه دوستابشه. تپلی بالپای قرمز،گفتم که وقتی رفتیم ایران موهاش صاف شد؟ولی اینجافره. وقتی رفتیم واکسنشو زدیم گفتن که برای کنترل...
-
خواب
دوشنبه 25 دی 1402 07:20
انقدرخوابم میادکه نگو.دختروباپدرش راهی مدرسه کردم وحالامیتونم برم نیم ساعتی بخوابم ولی گفتم قبلش بنویسم. ازچیامیخواستم بنویسم. آهان دوشبه ازساعت سه به بعدماشینای شهرداری باکلی سروصدامیان که آسفالتو دوباره خط بندازن.انقدرسروصدا میکنن که نگو و ساعت۶دوباره میرن.وای انقدشلوغش میکنن همه روبی خواب کردن.یه گله جارونمیتونن...
-
ازخونه ی دوم
سهشنبه 19 دی 1402 18:21
وقتی اینجاهستم زندگی کلامتفاوته.ریتم زندگی.رفتارخودم.بچه ها.همسرم حتی انگارازآب وهواست یاچی،حتی ذائقه ام هم متفاوته.اینجاخیلی دلم میخوادنسکافه بخورم.آجیل بخورم درحالی که توایران اصلاا خونه دمگرفته بودوقتی برگشتیم.فکرکنیدباکلاه کاموایی روسربچه هاو نیمچه پالتوهایی که تن خودمون بودبرگشتیم به گرمای اینجاکه البته...
-
تمیزی
سهشنبه 12 دی 1402 10:03
ازوقتی برگشتیم ،خیلی بیشتربه تمیزی ومرتب کردن خونه اهمیت میدم خیلیم سعی دارم به دخترکوچولو یادبدم که دیگه وقتشه خیلی ازتمیزکاری های اتاقش ومرتب کردنای وسایلشوخودش انحام بده ولی جلوی این کارجبهه میگیره ومیگه این خونه وهمه ی وسایلش برای توئه وبی زحمت خودتم مرتبش کن! یامیگه من اگه وسایلمو مرتب کنم بعضیاش دم (گم)میشن،پس...
-
این روزها
دوشنبه 11 دی 1402 18:33
بیشترازهمه داره به بامزه خوش میگذره،ازپله بالارفتن رویادگرفته وپایین رفتن رو باشکم میادواینومدیون پله های آشپزخونست.کلی دایره کلماتش،هرچندهنوزتقریبانامفهوم،بالارفته.به صورت آشکاری مشخصه که شادوسرگرمه وهرروز کلی چیزتازه برای کشف داره.ازاسباب بازی های جدیدبگیرتادیدن آشنایانی که براش جدیدن یارفتن به پارک وشهرکتاب و..یکی...
-
ازهمه چیز
سهشنبه 5 دی 1402 10:31
نشسته بودم داشتم تورهای لباس پرنسسی دخترک رو دوخت ودوزمیکردم،انقدرتومهمونیا شیطونی کرده وپریده ودویده یه طبقه تورش پاره شده بود. خانواده عموبه شدت بیمارن ودیگه نشدپسرعموهاشوببینه وبااونابازی کنه. اینترنتمونم درست دوهفته قبل ازبرگشتمون سلب امتیازشدووقتی برگشتیم هرچی زنگ زدیم برای برگردوندنش، فایده نداشت.اینترنت مخابرات...
-
آزمایش
شنبه 2 دی 1402 07:56
سلام دوسه روزبعداینکه رسیدیم،رفتم پیش دکتردخترکوچولو وگفتم برای بامزه آزمایش مجددخون بنویسه. دخترکوچولوچون حساس بود ودکترپنجه طلا!که بامزه روپیشش میبرم کمی بداخلاق،حاضرنبود پیش پنجه طلا ببریمش وبرای همین یه خانوم دکترخوش اخلاق که استیکرجایزه میده به طوراتفاقی پیداکردیم ودوسه بارآخرپیش اون رفته.اون روزم بامزه...