-
بوسه
یکشنبه 26 شهریور 1402 08:26
روزهاگاهی بادخترمیشینم وازیوتیوب فیلم های ساخت خانه های مینیاتوری یاآشپزی های مینیاتوری میبینم،خیلی جالب وسرگرم کنندن ومن سعی میکنم حداقل دوبرابرخودمو مشتاق وکنجکاونشون بدم که دخترخوشش بیاد. یاهرکارتونی بخوادازاونجاسرچمیکنیم ومیبینه.به زبان انگلیسی هم میبینه ودیگه بهش حساس نیست.البته سعی میکنم تااونجاکه بشه...
-
خواب
سهشنبه 21 شهریور 1402 16:30
اهالی خونه خوابن.بامزه خانوموهروعده باچه سختی میخوابونم خیلی شیطونه وهی میخوادجنب وجوش کنه.همش میخوادچیزی روازجایی ببره جایی یابرعکس،مثل اردکم راه میره بااون پاهای کوچیکش که صداش توراهرومیپیچن وقت اومدن یاازخواب بیدارشدنش.خداحافظش باشه ولی خدایی بچه دوم داشتن سخته.الان که فکرمیکنم بابچه اول آدم چقدرمیتونه آسوده...
-
من عاشق کورم..ازحاشیه دورم
جمعه 17 شهریور 1402 18:10
خوب خوب بگم که یکی ازکابوس های چندماهه ما که همون مدرسه رفتن دختر تومدرسه انگلیسی زبان بود به پایان رسید. ازترس اینکه اون بره ونتونه یادوست نداشته باشه،خجالت بکشه ازنفهمیدن صحبت ها واذیت شه،مدرسه روقبول نکنه و چه وچه..چه روزهایی روبرای خودم تلخ کردم. خودش هم خیلی اذیت بودتااونجایی که وقتی سرقبرپدربزرگش توبهشت زهرارفته...
-
دعا+ادامه
یکشنبه 12 شهریور 1402 10:46
سلام.بهترم.روخودم کارکردم وحرفای شمابرام دلگرمیبود گفتم یه پست بذارم پست قبلی روبشوره ببره. جواب آزمایش روهم بایدخودمون میگرفتیم وخودمون به دکترنشون میدادیم.نه اینکه واسطه ای این کاروبکنه.برای آزمایش هم به نظرم بایدهمون نیلومی رفتیم. بالاخره پدرومادردلسوزترن.مثلا سرهمون دندون هم دکتراول گفت8تا 10،دندون خراب اگه خودم...
-
بازگشت
پنجشنبه 9 شهریور 1402 16:47
نمیدونم چنددرصدحرفامواینجامینویسم.مسلما خیلی کم. خیلی ازغم وغصه هاموکه خیلی وقتانمینویسم.خیلی ازاتفاقات رو.البته دوست دارم اینجارو ودوست دارم خونده شدن رو ولی بعضی وقتا نمیشه نوشت . غمی رودلمه.جواب آزمایش خون بامزه خانوم که نشون میده گلبول های قرمزش پایینن.تقریبا توهمه ی رنج ها .نه خیلی پایین ازمتوسط بالاتره ولی توشش...
-
دندان
چهارشنبه 1 شهریور 1402 18:30
تومطب دندونپزشکی نشستم تادخترکوچولوی قهرمانم سومین دندونشم درست کنه.تقریبا کل این هفته به رفتن به دندونپزشکی های مختلف گذشت.من فکرکردم یه جاروپیدامیکنی یه عکس دندون میگیری ودکترمیشینه دندون بچتو درست میکنه نگو خودش یه دنیاییه. یه تجارتیه بعضا.دندونپزشکی کودک.دکتربزرگسال کارکودک نمیکنه و چه کلینیک هایی وچه مطب...
-
جور شد
پنجشنبه 26 مرداد 1402 19:34
جور شد وچندروزیه اومدیم تهران.وای نمیدونید چقدرخوشحالم انگاررو ابرام. البته کلا ده روز هستیم ولی کلی ازدلتنگیام رفع شد.دلم واسه همه چی تنگ شده بود تازه فقط۴۰روزاونجابودیم.انقدربرگشتنی خوشحال بودم که حتی دلم میخواست بپرم مامورانتظامات فرودگاه امامو ماچ کنم.سوپری محلمونم که کم مونده بودبغل کنم. وای چه هواخنکه اینجا.دیگه...
-
هوا
دوشنبه 23 مرداد 1402 08:34
هواانگاریه کم قابل تحمل ترشده.همون ساعت های شب بیرون میریم ولی اونقدرادیگه رطوبت نداره.بامزه خانوم هم سه چهارروزی هست که کفش روقبول کرده وکمی راه میاد.انقدرم بامزه مثل یه اردک کوچولو .گاهیم خلاف جهت مامیره،باراه رفتنش آوازم میخونه. دخترکوچولوهم قدکشیده تودیوارآشپزخونه ماه پیش قدشو علامت زده بودم ودیروزدیدم بالاترازاون...
-
دوآفریقایی
پنجشنبه 12 مرداد 1402 16:54
دخترکوچولو عاشق بستنی قیفیه،توایران بستنیاخیلی پروپیمون بودن وخودش به سختی،تازه تازگیا،میتونست یه دونه کامل روبخوره.اینجاهم نون بستنی کوچیکه هم حجم بستنیش خیلی کم ولی بستنی وکلا لبنیاتشون خوشمزست،قیمتشم دوتاسه درهم. یه فروشگاه بزرگ،تقریبانزدیکمونه که بستنی دستگاهی داره وبه خاطردخترمیریم اونجاخریدکه اونم بستنی...
-
گزارش
دوشنبه 9 مرداد 1402 01:02
اینترنت رووصل کردیم.یه قیمت مناسب ترپیداکردیم ووقتی برای حساب کتاب وگرفتن مودم رفتیم گفتن آخرماه،که یک ماه استفادتون پرشدبایدپولشو حساب کنیدکه خیلی حال داد.اگه میدونستیم زودترمیگرفتیم. دیگه اینکه دخترکوچولوخیلی گریه میکنه یک هفته ای هست. گریه های جانسوز که چرااومدیم وبایدبرگردیم واینجابرای من زندانه،اینجامثل یه پنکیک...
-
بدم نیست
چهارشنبه 4 مرداد 1402 12:33
یه کم دلتنگی هست ولی آرامش وسکوت هست،آدم اگه طاقت بیاره خوبه.آدم ها همون آدمهان باهمون کموکاستیا .ماکه دورمیشیم ازشون بی نقص به نظرمیان. مثلامادرم علی رغم حسابهای پرازپولش،وقتی بهش گفتم شایدنتونم هرروززنگ بزنم گاهی توتماس بگیر،گفت پول تلفنم زیادمیشه منتظرمیشم که هروقت تونستی تماس بگیری،یاازمادرشوهروخواهرشوهردورشدم که...
-
خونه ی جدید
چهارشنبه 28 تیر 1402 12:21
اینترنت درست وحسابی نداریم بابت این الان که اومدم مغازه وهمسررفته خونه که بچه هارونگه داره بلکه من نفسی بکشم.اینترنت دزدی مغازه بغل که البته برای برادرشوهرمه رومیکنم،گفتم پستی بذارم.اینترنت اینجاگرونه.ماهی235درهم.تازه این قیمت مناسبشه.البته یه سیم کارت داریم که روش اینترنته ولی بین من وهمسر دست به دست میشه...
-
این قسمت سالادالویه
شنبه 24 تیر 1402 16:45
خوب شدیه چیزایی برای خوردن آورده بودم.درسته همه چی هست وبه پول خودشونم ارزونه ولی کماکان به پول ما که ازایران آوردیم گرونه. پریشبا تصمیم گرفتم سالادالویه درست کنم.سیب زمینی کیلویی۶.۵درهم.یه نوعم داشتن همون سیب زمینی دماوندخودمون ولی شسته شده.هههه بهش میگفت ارگانیک میفروختنش ۱۱درهم.بابااونم همینه فقط ریزتره وشسته...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 تیر 1402 16:01
خوب...ماجمعه اومدیم.برادرشوهرم وخانومش خونه رومرتب کرده بودن.تمیزکاراومده بودوکف خونه روطی کشیده بود.مبلاومیزناهارخوری روتحویل گرفته بودنلباسشویی وگازونصب کرده بودن. همسرم یه سری خریدکرده بودازقبل مثل ظرف وظروف وقاشق چنگال وچایی سازو..پرده ها رونصب کرده بود.تخت مارواوناگذاشته بودن. ولی خیلی چیزا نداریم.یعنی...
-
آرامش
دوشنبه 12 تیر 1402 20:24
آرامش وسکوت خونه،صدای کولر آبی وخنکی خوبش.غذای آماده ی روی گاز،بچه های بازی کرده وخوابیده ۳-۴روز مونده به سفر .این روزهاهمش به مهمونی واین ور واون ور. تونستیم یه قالیچه رو بایکی ازمسافرابفرستیم،قبلشم یه ساک پوشک فرستاده بودیم. اوج گرمامیرسیم اونجا ولی شایدم قابل تحمل باشه برامون.خونمون دوبرابراینجاست ولی ارزون...
-
کارها
چهارشنبه 7 تیر 1402 17:57
تولد بامزه(بامزه اسم جدید نی نیه)بااین توضیح که هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه یااینکه قربون دست وپای بلوریت. ازکارهایی که کردیم :عقیقه کردن برای بامزه،که خودش خیلی کارسختی بود اونم باقوانین عقیقه،زدن واکسن بامزه وکنترل قدووزنش وهمین طوردخترکوچولو.تموم شدن کاردندونپزشکی همسر.رفتن به شمال وبرگشتن،برای شمال مامانم بردیم...
-
من وهمه ی شخصیت های داستانی
سهشنبه 30 خرداد 1402 18:06
اول ازهمه یه چیزبی ربط بگم وتشکرکنم ازآبانه جون که زمان وبلاگ نویسیش یه چیزی تووبلاگش گفت که من ازاون وقت رعایت میکنم وچه خوبه که آدم رسمی خوب از خودش بذاره واونم اینکه گفت وقتی میرم میوه فروشی وقراره خودم دستچین کنم فقط میوه های بیعیب ونقصوبرنمیدارم میوه لک داروگاهی کمی له شده وحتی کمی خراب روهم برمیدارم،چون اون...
-
امروز
چهارشنبه 24 خرداد 1402 14:10
اعتراف میکنم که حسابی حال کردم وقتی دندونپزشک گفت دندونام مشکل خاصی نداره.آخه پس اون همه درد،سمت چپ دهنم که باخوردن عسل یامرباشروع میشدوپخش میشدچی بود؟برای اطمینان بیشترعکس بین دندونی نوشت که سریع رفتم وگرفتم وحالاقراره امروزعصر ،همسرعکسونشونش بده که ایشالله بازمچیزی نباشه،نوبتامودادم به همسر،همین دوساعتی که فارغ...
-
دنیای این روزای من
یکشنبه 21 خرداد 1402 16:29
جمعه یکی دیگه ازدوستای داداشم رفت کانادا.ماه پیش هم یکی دیگه آلمان،ازاونجافهمیدم که گلدوناشوآوردبرای مامان.چندماه پیشم گودبای پارتی یکی دیگه ازدوستاش بودبرای نمیدونمکجا.جمعه ای بهش گفتم چراهمه ی دوستات میرن؟ابنطوری که خیلی تنهامیشی.گفت توکه میدونی من دوستای زیادی هم نداشتم.ماهم اگه خدابخوادماه بعدمیریم.خواهرشیربه...
-
فکرها
جمعه 19 خرداد 1402 12:47
آش رشته پخته.لباسهاشسته.گازتمیزشده.بچه هاحموم رفته.خونه تقریباتمیز.یکی ازساکهابسته.حتی نمازصبح خونده هعییی اما من غمگین..درحال پوچی،بداخلاقی بادخترکوچولو.بی حوصله به چیزهای عمیق فکرمیکنم وازاون وربه پوچی دنیا. به چیزهایی فکرمیکنم که برای بعضی هاخنده داره حتی فکرکردن بهش مثل عکس اون همه بچه معصوم کوچیکی که ازخانواده...
-
بهار
سهشنبه 16 خرداد 1402 11:23
نی نی ودخترکوچولو تقریباخوب شدن شکرخدا ولی خواهرزاده۲۰سالم.هم این مریضی روگرفته . این تابستون مواظب بچه هاتون باشید.چقدرآلودگی ومریضی زیادشده. تولدسوپرایزی برای دخترکوچولو تومهدگرفتم وخیلی خیلی خوشحال شد البته خودم ترکیدم.ازاون وربروتم بخرطوری که اون نفهمه.ازاین وربامهدهماهنگ کن.بامادرهماهنگ کن که بیادپیش نی نی...
-
اشتباه محاسباتی
سهشنبه 9 خرداد 1402 20:10
فکرکنم تقریباهمه فکرمیکنن بچه هاشون بهترین بچه هان.زیباترین.نازترین،باهوش ترین. خوب شایدماهم ازاین قاعده مستثنی نبودیم.البته باورکنیدبازخورد دیگرانم تواین تصورموثربود.مثلا روزهایی که دخترکوچولو کلاس سفال داشت ومادرهاومادربزرگ دوقلوهامیدونستن که من این یه ساعت روپشت کلاس میشینم،بادیدن اومدن کالسکه ما،بدوبدوبه سمت...
-
ماهگرد
جمعه 5 خرداد 1402 16:31
-
خوشی ها
یکشنبه 31 اردیبهشت 1402 08:13
خوشی های ما دیری نپایید،اول دخترکوچولو مریض شد بعدنی نی،بعدیه هفته که نی نی بعدبیقراری های بسیاررر خوب شد وشب تونست بخوابه.فرداش رفتم خونه ی مادرشوهروبرگشتنی یه پارک جدید،نمیدونم وسایلش آلوده بودیاچی؟چشم چپ دخترعفونت کرد،بعدیه روزویه شب غصه خوردن ودلداری دادن خودم که خوب میشه خودش واینا.دیروزصبح تویه اقدام ناگهانی...
-
آفتاب دلچسب صبح
سهشنبه 26 اردیبهشت 1402 22:08
صبح برای تکمیل سوغاتی های ناقص مامان رفتم خرید ،اونم اومدوپیش بچه هاموند.باماشین رفتم.حالاکه همسررفته بیشترازش استفاده میکنم.امروزمجبورشدم دستمالم بکشمش ،اوف حاضرم هرکاری کنم ولی کارواش نرم به نظرم واقعاکارمردونه ایه. خلاصه رفتیم ونزدیک یازده هنوزکلی ازمغازه هابسته بودن.وبعدچه قیمت هایی واقعاکذایی. من همیشه دعامیکنم...
-
روزمره ها
یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 14:01
همسرهنوزنیومده یه هفته میشه که رفته.وقتی داشتم راهیش میکردم ودخترکوچولو خیلی گریه وبیقراری باباشومیکرد یادزمان جنگ افتادم که زن هامردهاشونو راهی جبهه هامیکردن باکلی بچه خردودرشت وکارهای سخت خانه داری اون زمان وکمبودامکانات ها. تازه میفرستادن میدون جنگ که معلوم نبودطرف زنده برمیگرده یامرده ناقص یاسالم. چه دلی داشتن....
-
جای مهتاب به تاریکی شبهاتوبتاب
سهشنبه 19 اردیبهشت 1402 12:19
21روز ازتلاشم برای تغییرگذشته وواقعا برام گشایش خوبی بوده. متوجه شدم که من قبلا چقدرغیبت میکردم وبی خبربودم.تازه الانم گه گداری میکنم ولی سریع سعی میکنم جمعش کنم یاولش کنم.متوجه شدم خیلی ازمکالمات تلفنی من بادیگران بابت همین تعریف کردنای من شاید جذاب بوده.مثلا دخترخالم که سالهاقبل من ازدواج کرده وتاحالاازخانواده شوهرش...
-
این قسمت:حاجی سوپری
شنبه 16 اردیبهشت 1402 11:50
خونه اولمون روکه معرف حضورتون هست.تویه محله نسبتاقدیمی،ماهم ته یه کوچه بن بست.محله اش کلا دوتاسوپرداشت که هردوتودست پیرمردابودن.یکی که خیلی دیگه فرتوت بود.بعدهاکه کروناهم شددیگه عروسیش شد،یه مانع گذاشت جلوی درمیگفت چی میخوایدخودم بدم.تخصصش دادن شیروپنیروماست تاریخ گذشته بود.فکرنکنم ازضعیفی چشم بود،ازخصلتش بود،یااینکه...
-
صبح جمعه
جمعه 8 اردیبهشت 1402 09:18
چقدرحالم بهتره خداروشکر. موقت دونستن همه چی وتایم گذاشتن براش،باعث شد تحملشون برام راحت تربشه. چه میدونم شایدم بچه هابیشترهمکاری کردن یاخوب شدن مریضی شون ومریضی خودم تاثیرداشته.البته خداییش این مدت سعی کردم کمترغیبت کنم .باورکنید خیلی توانرژی منفی ندادن ونگرفتن تاثیرداشته.شایدبگیم مااهل غیبت وحرف بدنیستیم.ولی همین...
-
چله
شنبه 2 اردیبهشت 1402 16:24
چله گرفتم.چله ی صبوری بیشتر ،ازهمون روزکه اینارونوشتم. چله ی کمترغیبت کردن.کمترغرزدن.کمترفکرمنفی کردن.هربارمیام بشکنم میگم صبرکن فقط ۴۰روزه. احساس میکنم همه چی قابل تحمل ترشده.شایدهم دعای خواننده ای بوده. یه چیزم زیادمیشنویم.این که آدم های سمی اطرافتون روحذف کنید.این بارسعی کردم بکنم.بعضیاشون خیلی بهم نزدیک بودن. توکل...