رویا2

یادم رفت ازبرادرامون بگم.رویا همون طورکه گفتم دوبرادرداشت برادرآخرکه فرزندآخرم بودابراهیم بود.هنوزم توکوچه بازی کردناشو یادمه.ابراهیم بدغذابود ومادرش برای خوردن هروعده غذابهش پول میدادیامیگفت اگه فلان غذاروبخوری،شب پول میذارم زیربالشت.

رویا به برادرکوچیک منم داداش میگفت واونم متقابلابهش آبجی،برادرکوچیک من تونوجوانی خیلی پرشروشوربودوبداخلاق و..ازمعدودکسانی که باهاش خوب بودوبااحترام برخوردمیکردهمین رویا بود.

بعدبرگشتن پدرومادررویابه شمال،برادرهاهم همراه پدرمشغول ساختمان سازی شدندبه علاوه اینکه شغل قبلی پدرشون یعنی تعمیرماشین رو هم ادامه دادن وبعد هردو، توسن پایین نامزدهم کردند.کلا این خانواده خیلی ازدواجی بودن.

نهایتا یک سال بعدآخرین دیدارمون،رویا باهام تماس گرفت که اگه ازایستگاه بهشتی برمیگردی خونه ووقت داری،غروب بیا مترو باهم صحبت کنیم.اون موقع توکافی شاپ نشستن حداقل برای ما مد نشده بود.

خوب منم دلتنگگگ گفتم میخوادواسه عروسی دعوتم کنه.یادمه که بااون انگشتای کشیدش دستامو گرفت وگفت فاطمه به نظرت خیلی بدمیشه من طلاق بگیرم؟این پسره بااعتقادات من جورنیست،همش ازم پول قرض میگیره ،بعدازکیفش یه لیست ازپولایی که نامزدش ازش قرض گرفته بود درآورد.جالب اینکه همه روهم یادداشت کرده بود.من اگه بودم میدادم وفراموش میکردم.یاحداقل به کتبی نوشتن فکرنمیکردم.رویااینهایه مقدارمذهبی بودندمثل اینکه نامزدش بهش گفته بود توی مهمونی هاروسری ت  روبرداروبرقص،این واقعا برای اون تعریف نشده بودمخصوصا برای اون سالهاکه حداقل ۱۰سال قبل ازالان بود.کل خاندان رویا مذهبی بودند.

مطلب بعدی اینکه آقای داماد، بعدچندسال نامزدی نتونسته بودخونه ای اجاره کنه ومراسمی بگیره.

یه کم صحبت کردیم ماحصل این شدکه چیزی نمیشه وجداشه بهتره. رویاحتی بایک وکیل  هم درمورد مشکلش صحبت کرده بود واون آقا قول مساعدبرای گرفتن طلاق زودهنگامش داده بود.قراربود پسره بره شمال وباپدرومادررویا صحبت کنه واگه نتیجه ای نگرفتن،سریع طلاق توافقی بگیرند.

دوهفته گذشت رویا تماس گرفت که فاطمه ده میلیون داری بهم قرض بدی؟میخوام تاماه بعدبرم سرخونه زندگیم!!جهیزیم ناقص مونده ودستم خالی شده .

من هم متعجب گفتم اختلافاتتون حل شد؟گفت آره شوهرم قول داددیگه همون بشه که مامیخوایم‌.حتی داره خونه اجاره میکنه ویک باغ توکرج روهم برای عروسی رزروکرده.خو ماهم پول روبه حساب رویا جان واریزکردیم.متعجب که چطور یهوهمه چی حل شد وچطورآقادامادمیخواد باغ بگیره ولی زن ومرد روجداکنه؟

چند روز قبل عروسی رویا تماس گرفت که حتما باید توعروسیم باشی ولی واقعا محل جشن خیلی پرت بود.باغات اطراف کرج باهرضرب وزوری بودراضیش کردم که نمیتونم برم.

حدود یک ماه بعدعروسی فکرکردم زمان مناسبیه که تماس بگیرم وقراری بذارم که به خونشون برم و کادوی عروسیشم بدم.

وقتی تماس گرفتم فکرکردم خواب آلوده.معذرت خواهی کردم که بدوقتی تماس گرفتم.گفت نه پیش پدرومادرمم ،شمال،دوهفتست که اینجام.

گفتم چطور هنوزبرنگشتی سرکار؟ماه عسلم اگه بود تموم شده بود.

گفت حالا شایدبرگردم سرخونه زندگیم شاید م برنگردم.فکرکنم پیش مادرم بمونم.

آخه رویا چی شده؟میخواید طلاق بگیرید؟

نه ابراهیم وزنش فوت کردند.دوهفته بعدازعروسی من.


خدارحمت کنه ابراهیم رو.خودش وزنش هردوکم سن بودند.همسرش سرمساله ای باپدرش بحث میکرده.پدر، دختر روهول میده که سردختربه دیوارمیخوره وضربه مغزی میشه وفوت میکنه.

ایراهیم که عاشق زنش بوده باپدرزنش درگیرمیشه ودرخواست کالبدشکافی میده.اطرافیان راضیش میکنندکه سکوت کنه ومراسم عزاروبرگزارمیکنن.روزسوم همسرش، مداح میاد سنگ تموم بذاره وخیلی باآب وتاب روضه میخونه که ابراهیم طاقت نمیاره وایست قلبی میکنه ومیمیره.

دیدید که روزگارتو کاسه هرکسی یه جوری میذاره؟

بقیش بعدا


نظرات 6 + ارسال نظر
لیمو سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 12:33 https://lemonn.blogsky.com/

وای چه غم انگیز! اون هم درست بعد از عروسی

چی بگم..

قورى پنج‌شنبه 11 بهمن 1403 ساعت 09:27 http://ketriyoghoriii.blogfa.com/

بنده خدا. رویا
برادرش چه سرنوشت ناراحت کننده اى داشت

چی بگم خواهر..رویاهم درادامه خیلی سختی کشید

فرزانه پنج‌شنبه 11 بهمن 1403 ساعت 08:53

وای چه ماجرای غم انگیزی داشته داداشش . و چه عشقی که باعث ایست قلبیش شده. عین فیلم ها و کتابها
منتظر ادامه ش هستیم

آره طفلی فکرکنم بیست ویکی دوساله بود،طاقت این غم رونیاورد

زینب چهارشنبه 10 بهمن 1403 ساعت 21:36

خدا رحمت کنه برادرشو امیدوارم شوهرشم سربراه شده باشه ولی تجربه من تو زندگی این نیستا...بعضیام هستن واقعا خدا بهشون نظر ویژه داره همه چیز زندگیشون بر وفق مراده برای بعضیام اون کاسه همیشه پُره.

چی بگم تا سربه راه شدن چی باشه.
بله ولی خیلی محدودن.خداتوقرآن میگه دعای دنیاوآخرت روبرای رفاهتون ازمن بکنیدهمون که توقنوت میگیم:ربنا آتنا فی دنیا حسنه وفی الآخره حسنه

ارغوان چهارشنبه 10 بهمن 1403 ساعت 20:49

ای وای طفلکیا چه جوون مردم

آره منم ازیادآوریش خیلی گریه م گرفت

مبینا چهارشنبه 10 بهمن 1403 ساعت 19:15

واقعا همینه . منم ندیدم کسی رو که همه چیز تمام باشه . خلاصه یه نقصی و کمبودی یا جایی هست .عجبیه . انگار روزگار همش داره گوشزد میکنه حواست باشه .ممکنه هنه چیز خوب نباشه . پول زیاد هست سلامتی نیست .پول هست تنهایی . سالمی و سرحال ولی هشت گرو نهته . کلی بجه داری ولی وضعت خوب نیست . زنت خوبه بچه هات خوب نیستن . شوهرت خوبه مادرشوهرت .... .و این قصه ادانه داره

دقیقا انگارهی پیام غیرمستقیم به مامیرسه که این دنیا،دنیای نواقصه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد