شیرین

یه چیزایی بنویسم البته اون مطلبی که آدم صبح زودبیدارمیشه ومینویسه بااونی که طی روزیادش میادخیلی فرق داره.احوالات آدمم فرق داره.

بامزه خانوم کنارم خوابه.وای که چه شیرینه.خداحفظش کنه.نصیب همه ی بچه دوستابشه.

تپلی بالپای قرمز،گفتم که وقتی رفتیم ایران موهاش صاف شد؟ولی اینجافره.

وقتی رفتیم واکسنشو زدیم گفتن که برای کنترل وزنش هرروزبره پیاده روی.(آدم یاداین سالمندا می افته که واسه کنترل قندوچربی پیاده روی میکنن)خلاصه منم گفتم نه سخته واینا. مخصوصاکه دیگه اون قدی تپل نیست وداره لاغرمیشه وقدمیکشه.ولی بازگفتم برای بهترشدن راه رفتنش خوبه.دیگه تقریباهرروزحاضرش میکنم ومیبرم دو وور راه بره مخصوصا پله هاروبالاپایین کنه .چون هنوزروبرگشت ازپله مسلط نیست.یاجدول خیابونا روبالاوپایین میکنه.مشکل اینه که دیگه حاضرنیست برگرده خونه ومصیبت داریم واسه برگشتش.یه دفه هم بازوررفت توفروشگاه هندیا.وآخریه ضررمالی بهم زدو بعدپودروپخش کردن تی تاپش کف فروشگاه وخریداجباری من ،اومدیم بیرون.

وقتی میخوادبره بیرون بادستش دوسه تا ضربه میزنه به سرش که یعنی کلاهموبذارسرم ،برم.توایران کلاه کاموایی داشت هرچی میگم اینجاکلاه نمیخوادقبول نمیکنه.البته مدتیه اینجاهم بادمیادویه کلاه سبک سرش باشه بدنیست.

دیگه چی؟

مثل چی گیرکردم توبچه داریم خیلی سخته ودخترکوچولوخیلی غرغروئه.سعی میکنه اکثرکاراشوگردن من بندازه ومن تامدتهاقبول کردم والان که میگم نه همش غروگریه.

دستای کوچولوی ظریفی داره.البته مثل همه ی بچه هاومن همش ازدستاش تعریف میکردم وبه شوخی میگفتم توبااین دستا فقط نقاشی بکش وهیچ کاری نکن.

اون روز بهم گفت توهم بااین دستات سنگ خوردکن.

خیلی دلم شکست.به دستام نگاه کردم.یعنی دیگه ظریف وزیبانیستن؟زودبودبرای تموم شدن زیبایی شون وتوهمین بچه داری هم حتما ازظرافت افتادن.کلاعمرزودگذشت ومن باورم نمیشه ۴۱ساله ام.حتی یادآوریش میترسوندم.

یکشنبه هم یه میزوسط برای اتاق پذیرایی خریدیم.تاحالاازترس اینکه بامزه بخوره بهش وآسیبی ببینه میزوسط اتاق نبود.چون دخترکوچولو توهمین سن هاوقت دویدن خوردبه شیشه روی میزودوتا دندون جلوش شکست‌.

باعمو وزن عمو خیلی کمترحرف میزنم‌.البته اونااخلاقشونوبهترکردن.

یه بانک مجازی اینجاهم ثبت نام کردم وفکرمیکنم دوسه روزدیگه کارتم بیادودیگه خودم بتونم مستقل خریدکنم.

اینجااگه کارتت جایی ثبت باشه بدون خواستن رمزدوم واین حرفامیتونن ازحسابت پول بردارن.امنیت فضای مجازیشون بالانیست.تاحالادوبارطلبات ویه بارم یه سایت دیگه بابت اینکه ماقبلا ازشون خریدکردیم بدون اطلاع یااجازه ماازکارت همسرپول برداشتن به اسم حق عضویت.مسخره است واقعا



خواب

انقدرخوابم میادکه نگو.دختروباپدرش راهی مدرسه کردم وحالامیتونم برم نیم ساعتی بخوابم ولی گفتم قبلش بنویسم.

ازچیامیخواستم بنویسم.

آهان دوشبه ازساعت سه به بعدماشینای شهرداری باکلی سروصدامیان که آسفالتو دوباره خط بندازن.انقدرسروصدا میکنن که نگو و ساعت۶دوباره میرن.وای انقدشلوغش میکنن همه روبی خواب کردن.یه گله جارونمیتونن تندی انجام بدن وبرن.

وازخوبی های اینجا بگم پریروزا رفته بودیم خرید.نرفتیم سرچهارراه ازخط عابر عبورکنیم یه راه میانبرپیداکردیم که روبروی خروجی فروشگاه بود.اومدیم ردشیم .بامزه بغل من بود ودخترکوچولو باباباش.یه طرفومنتظرشدیم چراغ قرمزشه ماشین نیاد.اون ورخیابونو داشتیم بااحتیاط ردمیشدیم یهو یه ماشین پلیس اومد(اینجاخیلی ماشین پلیس وپلیس کلا کمه).مارودیدگفتم الان میاددعواوجریمه که چرااینطوری ازخیابون ردمیشید.پلیسه ازتوماشین اشاره کرد بعدکجکی خیابونو باماشین بست.اشاره کرد رد شید.

وای انقد ذوق کردم.هی به همسرمیگم واسه ما خیابونو بستا.

حالاجای خطرناکی نبودا راحت میشد ردشد.مخصوصاکه ماازایران اومدیم .اونجا مردم حتما ازخط عابرردنمیشن که .ولی درستش اینه اینکاروبکنیم.ماروشرمنده کرد.

یه دفه دیگه هم که بارون شدید اومده بود،البته شدیدازنظراینا نه ما(نمیدونم نوشتم یانه)هشدارکودک ربایی روی موبایلم اومد.منم بااسترس بازش کردم که کیو دزدیدن.دیدم نوشته بارون اومده وخیابونا لغزنده ان مواظب بچه هاتون باشید وقتی بیرونید.

بازم به معرفتشون.

ایرانم خوبه ها.اتفاقااین دفه که ایران بودم خیلی چیزاشو بااینجامقایسه میکرد دیدم چقدرم اونجاخوبی داره که تاحالاندیده بودم .فقط مثلا یه چیزمهمش دست کساییه که نباید واونم تلویزیونشه.چقدربااین تلویزیون میشه برنامه های خوب ساخت وچقدرامید پخش کردتوجامعه که نمیکنن.

این سری چون اینترنتمون قطع بوددخترکوچولو فقط شبکه پویا دید.انقدر نمازودعاوقرآن پخش میکردن که خدابدونه.حدودده دقیقه قبل اذان ظهرشروع میکردن تاحداقل یه ربع بعداذان‌یعنی ازبرنامه های بزرگسال خیلی بیشتراونم واسه بچه های زیر۶سال که اصلا مکلف نیستن.باباچه خبرتونه.آدمو زده میکنن.هدف چیه؟اصلامیدونن؟اصلاهدفمنده این کار؟

من برم بخوابم



ازخونه ی دوم

وقتی اینجاهستم زندگی کلامتفاوته.ریتم زندگی.رفتارخودم.بچه ها.همسرم

حتی انگارازآب وهواست یاچی،حتی ذائقه ام هم متفاوته.اینجاخیلی دلم میخوادنسکافه بخورم.آجیل بخورم درحالی که توایران اصلاا


خونه دم‌گرفته بودوقتی برگشتیم.فکرکنیدباکلاه کاموایی روسربچه هاو نیمچه پالتوهایی که تن خودمون بودبرگشتیم به گرمای اینجاکه البته مهماندارگفت۲۲درجست ولی به نظرم خیلی بیشترمی اومد.

روزاول بچه هابابت خواب خیلی اذیت شدن چون پروازمون ساعت۷بودو۳ماشین اومددنبالمون وخوابشون به فنارفت.مخصوصابامزه که کم خوابه وازاون ساعت پابه پای مابیداربود وتازه توهواپیماخوابید.

اینجاکه هستم توسکونم.موظف نیستم به زدن بعضی زنگ هاوبعضی دیدارهای اجباری

ولی بامزه ازوقتی اومده همون خرابکارسابق شده که لیوان آبشو چپه میکردروفرش وظرف پرازغذاشو پرت میکردروزمین.توایران نمیدونیدچقدرآروم وخانوم شده بود.سرش به تاب بازی وبالاوپایین کردن پله هاوبازی باعروسک هاگرم بود.اصلاغذاشو پرت نمیکرد.مارومیزوسط مبل غذامیخوردیم واونم صندلی کوچیک دسته دارشومیآورد وآروم پیش مامینشست وغذامیخوردیانهایت غذانمیخوردولی خرابکاری نمیکرد.

دخترکوچولوهم ازوقتی اومده جیغ وجیغاش شروع شده ورفتارش متفاوت شده.

اماخبرخوب اینکه دوروزه بچه های این طبقه غروبامیان تومشاعات برای بازی ودیشب این دوتادخترم رفتن.دخترکوچولوی خانوم پوشیه پوشه که بادوچرخه صورتیش میادودوپسرانتهای سالن که ازیه خانواده پاکستانی باکلاس وخوش قدوبالا ان میان بادوچرخه ویه چیزی شبیه دوچرخه.

برای بامزه هم یه تراکتورجورکردن که انگارکه نه حتمابرای بچگی های یکی ازپسرهابوده وسالمه وروفرمونش دکمه های مختلف داره وبامزه بابازی کردن بااوناسرگرمه.دخترکوچولوهم بااسکوترش میره.

خداکنه باهم بازی کنن ودوست شن.

فعلابرم که خونه هنوزبهم ریختست.

دلم گرفته البته

هنوزم توخانوادم کسی منوزیادجدی نمیگیره‌.اینجاهم که هستم زیادی تنهام.

دفه قبل یه درددل هایی بامادرم کرده بودم‌اون روزخونه ی زنداییش دعوت بودم.یعنی خونه ی زندایی مامانم .دخترش یه حرفی بهم زد.جاخوردم.کم کم فهمیدم مامانم همه ی زندگیمو باجزییات براشون تعریف کرده.مامانم تاچندسال پیش این طوری نبودااا.باافزایش سنش خیلی دل نازک شده وهمه چیزوپیش همه کس میگه.خیلی دلگیرم.دیگه بایدسکوت بیشتری کنم.

تمیزی

ازوقتی برگشتیم ،خیلی بیشتربه تمیزی ومرتب کردن خونه اهمیت میدم خیلیم سعی دارم به دخترکوچولو یادبدم که دیگه وقتشه خیلی ازتمیزکاری های اتاقش ومرتب کردنای وسایلشو‌خودش انحام بده ولی جلوی این کارجبهه میگیره ومیگه این خونه وهمه ی وسایلش برای توئه وبی زحمت خودتم مرتبش کن!

یامیگه من اگه وسایلمو مرتب کنم بعضیاش دم (گم)میشن،پس دست به چیزی نمیزنم.

من اما این بارمیگم ،خونه گناه داشته چندماه خالی بوده وکلی خاک خورده والان تامیتونم بهش میرسم.ازبخشیدن وسایل هم بگم که تاالان حداقل۵یا۶کیسه بزرگ لباس کودک یا اسباب بازی دادم به فقرا ولی بازم نگاه کنی اتاقشون زیادخلوت نشده.البته اسباب بازی هاوعروسک هارومخفیانه دادم چون دخترکوچولو راضی نبودومیگفت همش برای خودمه.یه روزکلی باهاش صحبت کردم وآخرش گفت باشه اون پازله که نصفش گم شده روبده به فقرا!!ولی بعدچنددقیقه اومدوگفت نه مامان اونم نده یه وقت دیدی نیازم شد!.

حالا فقرابه پازل نصفه چه نیازی داشتن نمیدونم.البته گاهیم خیلی بخشنده میشه ولی سراسباب بازیا کوتاه بیانیست.


ادامه10/16


امبدبه خدا فردابرمیگردیم.دلم گرفته.به بچه هااینجا خوش میگذشت ولی خوب مدرسه دخترنیمه میمونه وهمین الانم سه روزغیبت کرده.این مدت حرف  یو u رویاددادن که ایشون نبوده وببینم تکرارمیکنن یانه،اگه نه خودم یادش بدم.

خیلی کارها کردیم این مدت.ازچکاپ بردن دخترا تا بازکردن سپرده مدت دار ودادن دوتاوکالت نامه کاری به اطرافیان و..

دکتربرای بامزه گفت مقدارآهنی که دادیدکم بوده وروزی دوقطره چکون بایدبخوره وبازم هنوززوده که نظربدیم تا دوسالگی وبرای دخترکوچولوهم گفت احتمالا ویتامین دی ش اومده پایین که تارموهاش ضعیف شده و سانستول به علاوه زینک داد.یه دوره هم بدون زینک گفت مصرف کنه.ایشالله که خوب شه.

همسرهم توجواب آزمایشش کمبودزیادویتامین دی بود.ماهرسه کمبودویتامین دی گرفتیم بعدیهو بامزه جواب آزمایشش شده45اونم درحالی که تاحالااین ویتامینو بهش ندادیم

به جواب آزمایش گاه ها شک کردم.کدوم دارن درست میگن؟

بعد چراوقتی مارفتیم توکشوری پرازآفتاب،کمبود ویتامین دی گرفتیم جملگی؟

دیگه چی؟

گفتم همسروراضی کردم فعلا حداقل گاهی باراننده دختروبفرسته مدرسه نه باعموش؟یه راننده آشنااونجاپیداکردیم قیمتش تقریبامناسبه البته پاکستانیه.

ایشالله کلادیگه بااون بره وبیاد.

این بارساک هامون کمتره .دیگه اونقدی ذوق ندارم اینوببرم اونو ببرم.

نمیدونم چطورمیگذره این دوران.دعاکنید که باخیروخوشی وسلامت بگذره.

خدایاتوکل برتو


این روزها

بیشترازهمه داره به بامزه خوش میگذره،ازپله بالارفتن رویادگرفته وپایین رفتن رو باشکم میادواینومدیون پله های آشپزخونست.کلی دایره کلماتش،هرچندهنوزتقریبانامفهوم،بالارفته.به صورت آشکاری مشخصه که شادوسرگرمه وهرروز کلی چیزتازه برای کشف داره.ازاسباب بازی های جدیدبگیرتادیدن آشنایانی که براش جدیدن یارفتن به پارک وشهرکتاب و..یکی دوباری بدون کالسکه بیرون رفته ویه بارم مسافتش تقریبازیادبودوگرچه کلی شیطنت کردولی خودش علاقه داشت که بغلش نکنم وراه بیاد.البته بسیارهم جیغ جیغو ولجبازشده وگویامیخوادخودشو اثبات کنه.بالباس پوشیدنش خیلی مشکل دارم واگه لباسی روبازحمت بسیارازتنش بکنیم ،اجازه نمیده لباس بعدی روبپوشونیم وپوشک روهم به همین صورت.کلی دعوا ودرگیری وجیغ وداد تالباسی عوض شه یاپوشکی تعویض.

سه شنبه پیش واکسنش روزدیم وچندروزی خیلی درد داشت والان خداروشکرروبه راهه.جواب آزمایششم گرفتیم ومیشه گفت خداروشکر،پنجاه درصدی بهترشده بود.ذخیره آهن پرشده بود ولی هموگلوبین و..هنوزکمی پایین بودن وپایین آزمایشم نوشته احتمال تالاسمی مینور.هنوزموفق نشدیم دکتربریم.امروزهمسرسرکارنرفت وبامزه رونگه داشت ومن ودخترکوچولو ساعت ده خودمونو به دکتررسوندیم ونیم ساعتی هم معطل شدیم تابالاخره گفتن دکترنمیادوبرگشتیم.اینو که گفتم خلاصش بودوگرنه هماهنگیاکه آزمایشو پرینت بگیرم و همسرخونه باشه وچه وچه خیلی زمان برد.

دخترکوچولو روهم برده بودم ببینم برای تقویت موهاش چه کنم البته الانم خوبه ولی دوست دارم مثل زمان بچگی خودم خیلی پرپشت ترباشه.

دفه قبل که پرسیدم دکترگفته بودمقوله موبیشترارثیه وازدست ما زیادکاری برنمیاد.

دیگه چی؟کلی درگیرکارای مامانم بودیم.میخواست طلا بخره،سکه بخره و..هرکدوم خیلی زمان برد،انتخاب وجمع وجور کردن پولاش وقیمت گرفتنا وتصمیم گرفتنا و..

بعدخواست یه سری کارای حقوقی وملکی کنه وبازگفت به تو وهمسرت اطمینان دارم واگه میشه شمااین کاروبرام‌کنید.بازرفتن به دفترخونه ومدرک‌جورکردن واداره ثبت رفتن و ازهمسایه ها کسری مدارک ساختمانو گرفتنو اوه ه ه ه خلاصه میگم ولی خیلی اذیت شدیم من وهمسر.تازه اداره مالیاتش مونده .دیگه اونو همسربهش گفت به یکی دیگه ازبچه هابگو باهات بیاد که زیادراضی به نظرنمی اومد مادرررر


البته بگم این روزااونم خیلی کمک حالمون بود وبچه هارونگه میداشت ویه روزشو ماسینمارفتیم (فیلم هتل)ویه روزم رفتیم طلاهاموعوض کردم ،کمی .

ولی کلاچه ازطرف همسرچه ازطرف من،سایه خانواده روی سرماست وکلاچون ماآخرین نفرایی بودیم که ازدواج کردیم هنوزخیلی ازکارها روبه مامیگن براشون انجام بدیم.خدایی اذیتم وفکر میکنم نمیذارن مامستقل باشیم ونفسی به راحتی بکشیم.

دیگه چی؟اینجاهم راحتم ،نگران تموم شدن گاز،گرونی قبض آب وبرق،گرونی پوشک و..نیستم.یخچالم خوب وجدیده،اونجاقدیمی وبامزه یه سره درشوبازمیکنه وتوش میشینه.

لباسشوییم خوبه واونجا یکی دوباری بعدکارلباسشویی ،آب آشپزخونه روپرکرده.

ولی خوب اونجاهم آرامش خاص خودشو داره .

چی بگم.حرف خیلی زیاده.

همسراومد

برم