واگویه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بوسه

روزهاگاهی بادخترمیشینم وازیوتیوب فیلم های ساخت خانه های مینیاتوری یاآشپزی های مینیاتوری میبینم،خیلی جالب وسرگرم کنندن ومن سعی میکنم حداقل دوبرابرخودمو مشتاق وکنجکاونشون بدم که دخترخوشش بیاد.

یاهرکارتونی بخوادازاونجاسرچ‌میکنیم ومیبینه.به زبان انگلیسی هم میبینه ودیگه بهش حساس نیست.البته سعی میکنم تااونجاکه بشه دخترکفشدوزکی نبینه،کماکان،مخصوصا نمیدونم دیدید یانه قسمت های جدیدش چقدرمسائل جنسی توش گذاشتن.البته نه اونطوراولی خوب برای بچه هابه نظرم مناسب نیست اونم بچه پنج ساله.


آره داشتم میگفتم یه چیزاییم داره پخش زنده جهانی،یوتیوب رومیگم. مثلا یه فیلمو همه دنیا باهم همزمان ببینن.

من که اولش اصلا نگاه نمیکردم .توذهنم این بودکه این برای من نیست.

بذارازش زمان بگذره،بعدکه همه دیدن منم میبینم.

میدونید..چون همه چی فیلتربوده توایران،احساس میکردم که اینجورچیزا دیگه برام زیادیه.هم یوتیوب ببینم هم آنلاین ببینم؟مگه من اجازه انجام چنین چیزی رودارم؟


یه کارایی مستقیم یاغیرمستقیم روی روح وروان ماتاثیرگذاشته .

راستی ازتلویزیون هم میبینیمش یعنی آوردنش هیچ سختی نداره.


چندوقت پیش یه فیلم تویه کانال تلگرام دیدم درموردیه پسرجوون که توکوبا پروفسورکامپیوتربود ولی کامپیوترشخصی نداشت وحالا انگارساکن آمریکایااروپا شده بودو داشت میرفت اولین لب تاپ شخصیشو بخره وذوق وهیجان وناباوریش که مگه میشه؟اشک توچشماش وبوسه ای که به کامپیوترش زد.

معصومیت رفتارش.

خواستم بگم کامل میفهممش.

چقدرچیزاهای ساده ازمردم پاک ومعصوم دنیا گرفته شده تا یه سری گرگ همچنان رهبران دنیا بمونن.

دیگه آدم بایدچقدرسالم زندگی کنه توزندگیش تادکتراو پسادکترابره وتازه بزرگ ترین آرزوش بشه خریدکامپیوترشخصی،طفلی

خواب

اهالی خونه خوابن.بامزه خانوموهروعده باچه سختی میخوابونم خیلی شیطونه وهی میخوادجنب وجوش کنه.همش میخوادچیزی روازجایی ببره جایی یابرعکس،مثل اردکم راه میره بااون پاهای کوچیکش که صداش توراهرومیپیچن وقت اومدن یاازخواب بیدارشدنش.خداحافظش باشه


ولی خدایی بچه دوم داشتن سخته.الان که فکرمیکنم بابچه اول آدم چقدرمیتونه آسوده ترباشه.البته ناشکری نباشه ولی دیدم که خیلیامیگن کاش دست دست نمیکردیم ودوتابچه می آوردیم ،ولی بایدبهشون بگم خیلی سخته،هم بزرگ کردن هم فکرآیندشون ،هم اعصاب وروان وسلامتی که ازآدم میگیره.

چندروزی ازمدرسه رفتن دخترکوچولومیگذره وواقعا چه نعمتیه سکوت خونه وآرامشش.

راحت به نی نی میرسم ،فکراینکه به اونم تومدرسه داره خوش میگذره آرومم میکنه ،آخیش تازه تازه دارم کمی هم به خودم میرسم البته باسرعت مورچه ولی بازازهیچی بهتره.

خداروشکربامزه هم دوتادندون دیگه درآورد وچندروزیه بهترغذامیخوره ومیتونم بهش گوشت ومرغ،هرچندکم،بدم.

ماازچندماهگی دخترکوچولو قاشق وظرف غذاروجلوش روصندلی کودک میذاشتیم تاغذاخوردن باقاشق رویادبگیره،سراین یکی دیگه اعصابم نمیکشه،دخترکوچولو هم تاچندماه غذاروبه اطراف پرتاب میکردومن عین خیالم نبودوتمیزمیکردم ،ولی به این یکی خودم غذامیدم.البته بگم این صندلی کودک ما که جاری بهم داده،سینی نداره وشایداونم بی تاثیرنباشه.

یاازضعیف شدن اعصاب وروان من باشه.

اون آهن بدمزشم نخوردو مجبورشدم بازم بهش لیپوزوفربدم ،بازازنخوردنش بهتره.

راستی ازگروه مادران واتسپمون بگم.یه خانومی چندماه پیش ازاون گروه برام خصوصی پیام گذاشت که عکس بچه هاتونو توپروفایل دیدم،میخوام تصمیم به آوردن بچه دوم کنم ،به نظرتون بکنم یانکنم؟که البته من گفتم نکنی بهتره.دیگه نگفتم میخوایم مهاجرت کنیم(اون موقع),گفتم من اتفاقات پارسال کشوروکه دیدم گفتم کاش بچه دارنشده بودم.آدم بایدشرایط کشورشو بسنجه بعدبچه بیاره که اون گفت همه کشورامشکل دارن این که مساله ای نیست و شما چیزای دیگه روبهم توضیح بده،الان بچه هاهم بازی شدن یانه واینا؟ که گفتم آره


خلاصه خواستم بگم چشمتون روشن که سه چهارروزپیش پیام داد،اونم توگروه که مادرا،من ،دیروزباخبرشدم که باردارم،خیلیم‌خوشحال بود.حالاایشالله خدابهش ببخشه.چی بگم


تازه من عکس پروفایل اگه عکس بچه بذارم سعی میکنم صورتشونو واضح نذارم ،عکسای پشت به تصویربذارم.میخوام بگم اصلا  شو نمیکنم.

اون یکی خانومه هم که یه باریه پست درموردش نوشتم همچنان درموردهمه چیزسوال میکنه وحضورفعال داره،

دیگه چی بگم؟

درمورد ایرانی های اینجابگم.

خداروشکرماباهرایرانی که آشناشدیم،مدیربوده،البته بگم فعلابامدیران فروشگاه های اطراف آشناشدیم.

خداروشکرمیکنم که ایرانی هاانقدرقوی وباهوش اینجاحضوردارن.مثلا میگم ،حضورشون مثل پاکستانی ها،فیلیپینی ها یاهندی هانیست،اکثراپیشرو اون.البته الان که فکرمیکنم بایکی دوصندوق دارایرانی هم آشناشدم،

بازهم خداروشکرکه ایرانی هابه هرجامهاجرت میکنن،اکثراباوضعیت خوب مهاجرت میکنن.

ولی کلا ماکه همسایه ایرانی نداریم،شایدچون ساختمونمون اونقدراشیک نیست،البته ازحق نگذریم،همسرقبل این خونه قراربود توی یه برج شیک خونه بگیره که اگرمیگرفت احتمالاهمسایه ایرانی میداشتیم،ولی دونکته داشت:۱,،گرون بود ودست ماخالی بود،هرچندکه اون بالاخره پولشو جورمیکرد ولی من نمیخواستم به سختی بیفتیم.۲،که ازیک مهم تره ،همه ی اتاق هاش نورگیرنبودن،مخصوصا آشپزخونش

۳،که ازهمه مهم تره،من برج وجای شلوغ اصلادوست ندارم.

البته حالاکه اومدم میبینم استهلاک ساختمون های اینجا،مثل شمال کشورما،خیلی بالاست .وهمون برج چون نوسازبود احتمالابهتربوده.


راستی مااینجاهنوزبه درآمدنرسیدیم،یعنی زوده هنوز؟


من عاشق کورم..ازحاشیه دورم

خوب خوب بگم که یکی ازکابوس های چندماهه ما که همون مدرسه رفتن دختر تومدرسه انگلیسی زبان بود به پایان رسید.

ازترس اینکه اون بره ونتونه یادوست نداشته باشه،خجالت بکشه ازنفهمیدن صحبت ها واذیت شه،مدرسه روقبول نکنه و چه وچه..چه روزهایی روبرای خودم تلخ کردم.

خودش هم خیلی اذیت بودتااونجایی که وقتی سرقبرپدربزرگش توبهشت زهرارفته بود،دعاش این بودکه یه کاری کن من مدرسه انگلیسی نرم.

اما دعاها اثرنکرد وسرآخراون دوشنبه پیش مدرسشو شروع کرد.البته من وپدرش وبامزه هم تو همون محیط مدرسه نشستیم تاظهر.خانواده عمو هم بودن،فقط یه چنددقیقه رفتیم بیرون صبحانه خوردیم واومدیم.خیلی نگران بودم.ولی دخترگرچه میگفت میترسه بیشترهیجان زده بود ویه جاهاییم میخندید.دوتاعروسک برای خوش آمدگویی آورده بودن وجشن گرفته بودن.

ازحق نگذریم مدیروکادرآموزشش خیلی مهربون وباحوصله هستن وبودن.مدیرشون که تمام وقت داشت ازاین وربه اون ورمیرفت ویه لحظه هم تواتاقش نبود.حتی من روبه اسم دخترم صدازد.یعنی گفت مادر فلانی نگران نباش.

عجیب بودکه اسم ماروحفظ کرده بود.من پشت درشیشه کلاس،بعدپشت درراهرو همینطوری نگران ومنتظربودم .ولی خداروشکردخترکوچولوی من که حالا بزرگ وخانوم شده باهمه چیزکناراومد.

راستی معلمشونم عوضش شده بودویه خانوم جوان وخوشروی سوری معلمشون بود به همراه یه کمک پاکستانی.

توتموم عمرم فکرنمیکردم کارم گیریه سوری ویه پاکستانی بشه.


خلاصه ساعت دوازده ،دختروپسرعموشو خوشحال تحویل گرفتیم.

اما اما

فرداش دختراومدوگفت مامان یه خبرخوش دوتادوست ترانی(تهرانی)پیداکردم.فارسی حرف میزنن وچقدرم خوشحال بود.من خیلی خوشحال شدم ولی تعجب کردم چون لیست بچه هارودیده بودم وجزاون ایرانی دیگه ای نبود.گفتم خوب اسمشون چی بود.گفت نپرسیدم.گفتم چی میگفتن؟گفت دختره خیلی یواش حرف میزد نفهمیدم.گفتم خوب بگوبلندترصحبت کنه.گفت نه ازاول بچگیش این عادتوداشته.

خلاصه فرداش  نوبت من بود ببرمش(باماشین عموش میریم ولی یه روزمن میبرم ویه روزباباش)

رفتم وبه معلمش گفتم شمادوتادانش آموزایرانی براتون اومده؟

گفت نه همون دانش آموزای قبلین.چطور؟


وای اصلاچشمام سیاهی رفت.قلبم انقدردردگرفت.

فهمیدم دخترازفشاری که ازتنهایی بهش اومده دوتادوست برای خودش جعل کرده.الهی بمیرم برای تنهاییش،اون تاحالادوست خیالی نداشت واینم ببین چقدراذیت شده برای خودش درست کرده.

تاشب قلبم دردمیکرد ولی داداش کوچیکه کلی باهام صحبت کردکه دخترت مشکلشو اینطوری حل کرده.تواین سن دوست خیالی داشتن عیبی نداره و..

ولی خیلی غصه خوردم .بمیرم برای دل کوچولوش.

امارت شارجه ازجمعه تایکشنبه مدارسش تعطیلن والانم تعطیله.دیروزم بهشون کلی جایزه دادن.خودش خیلی خوشحال وپرانرژی ازمدرسه میاد.هنوزهیچ چی نشده کلی انگلیسی یادگرفته.سپردمش به خدادیگه ازدست من خارجه.


کاش کشورم انقدرخوب بودکه مردمش اینطوری رنج مهاجرت روتحمل نمیکردن

دعا+ادامه

سلام.بهترم.روخودم کارکردم وحرفای شمابرام دلگرمیبود گفتم یه پست بذارم پست قبلی روبشوره ببره.

جواب آزمایش روهم بایدخودمون میگرفتیم وخودمون به دکترنشون میدادیم.نه اینکه واسطه ای این کاروبکنه.برای آزمایش هم به نظرم بایدهمون نیلومی رفتیم.

بالاخره پدرومادردلسوزترن.مثلا سرهمون دندون هم دکتراول گفت8تا 10،دندون خراب اگه خودم پیگیری نمیکردم وهمون واسطه بهمون زنگ میزدوخبرمیداد خوب همش توذهنمون همون میموند.


راست میگیدبایدبه چیزای خوب فکرکنم.مادرم،شایدسرسقطهای مکررش، کم خونی شدیدداشت ومتوسطش به من انتقال داده شده ومنم متاسفانه به بامزه .بابرادرکوچیکم که اتفاقاتوشرکت داروییه صحبت کردم.گفت که دختراونم تالاسمی مینورداره بعدکه باخانومش هم صحبت کردم گفت دخترمون از2سالگی داره آهن میخوره ولی تاالان تغییرخاصی نکرده وبه این نتیجه رسیدیم که باغذاهای مفیدآهن خونشو زیادکنیم.

دخترشونم ماشالله رشدخوبی داره هفت ساله است وباهوشه.حتی این سری برای سوغاتی لباس سایز10براش خریدم که به سختی تنش رفت پس این مشکل زیادجلوی رشدروهم نمیگیره.

بامزه خانوم اما خیلی بددارووغذامیخوره .مخصوصااین آهن روکه بدبوست وبدمزه.لیپوزوفرهم آهن کمتری داره(7واحد)،وگرنه اونوکم وبیش میخورد.

خدابهم کمک کنه.تواین چندروزانواع غذاهایی که فکرمیکردم براش مفیده روتوانبوه کارهای روزانه پختم ولی چون درگیردراومدن دندوناشه تقریبا چیزی نخورده.

تا۴ماه هم بایداین آهن روروزانه بخوره..توکل برخدا.

بگذریم

ازمدرسه دخترکوچولو بگم.

وقتی خواستیم بریم ایران،فکرمیکردیم۱۰روزبرامون خوبه ولی وقتی رفتیم دیدیم خیلی کمه مخصوصاکه هرروزیه دکتری بایدمیرفتیم،فقط چندروزشوکه من دندون پزشکی بودم.همسرچکاپ داد.به دوتادخترارسیدم ولی خودم بازنشدیه چکاپی بدم درحالی که همه هم بابیمه تکمیلی من کاراشونومیکردنخودم یه دکترعلفی هم نرفتم هییی

هرکی منومیبینه ازلاغری زیادم تعجب میکنه وبرای خودمم عجیبه ،ولی خوب کارهامم خیلی زیاده.خود همسر۴تابچست واسه من.

خلاصه خواستیم بلیطمونوعوض کنیم که حداقل یه استراحتیم کنیم ولی مدرسه گفته بود۲۸آگوست شروع میشه که میشد۶شهریوروماهم برای۳شهریوربلیط داشتیم همسرم اصرارکه چون روزاول وسال اول بچست وزبان هم نمیدونه بایدسروقت بره.

حالااون روزمن بااین زبان شکسته بستم ازمسوول ثبت نام پرسیدم اگه روزای اول سفرباشیم ونباشیم چی؟که گفت تادوهفته اول عیبی نداره.حتی گفت لباسم بعداومدن به مدرسه بیادسایزکنه ولی پدروعموش اصرارکه بچه بایدسروقتش بره مدرسه.

حالااینم که کلاس اول نیست،پیش دبستانیه,،اونجاهم یه پایه ای مثل پیش دبستانی ماثبت نامش کردیم .

خلاصه بابدبختی بانه تا چمدون وچندکیلواضافه باربرگشتیم.اصلاتوفرودگاه انگشت نمابودیم.ولی چه کنم که این بارتقریباهمه چیزایی که لازم بودو برداشته بودم وکوتاه هم نمی اومدم که چیزیو نیارم.مثل دوتا قالیچه سبک کوچیک که یکیشوتوآشپزخونه انداختم وچقدربه کارم اومدم.دوسه تاقابلمه وماهیتابه کوچیک وبزرگ.قاشق وچنگال های سایزاستاندارد.کف گیر و..حالاشایدبگیدچرااینجانمیخری که بابدبگم کلی خریدم وبازکلی کم بود وتازه توایران اضافه داشتم مثلا قالیچه ها(حالاقالی کرمون نبوداازاین ارزون ماشینی ها)لوله شده گوشه اتاق بودوجامونو گرفته بود.خونه تهرانم کوچیکه ویه کم خلوتش کنیم کلی کمکمون میشه.تازه کیفیت جنسای ایرانی خیلی بهتره مخصوصا توفرش واین چیزا حتی ارزون وبی کیفیت هاش ازمحصولات اینجابهترن.

این خونه هم انگارزیادی بزرگه چون قالیچه روکه توآشپزخونه انداختم فقط جلوی یخچال وگازوپوشوندو بازاول وآخرش خالی موند.

ولی بازبامزه روروش میشونم وبراش خوراکی میذارم وخودم به کارام میرسم.

اصلا من آدم فرشی هستم تاهمه جافرش شده نباشه دلم آروم نمیشه وبه نظرم برای بچه هاهم بهتره.


بامزه بیدارشد ودرحال خراب کاریه اگه شدبعدابقیشو اضافه میکنم.


خوب اصلاچی میگفتم.آهان میوه های تازه هم آوردم اینجامیوه هاگرون ترن ودونه ای میخریم تازه به نظرم میوه هیچ جابه خوشمزگی ایران نیست.اونجاکیلوکیلومیوه میخریدیم ومیخوردم .تاتونستم وجاشدآوردم.

ازمدرسه بگم:

جمعه ساعت۱۱رسیدیم وشنبه صبحش خسته وداغون بابرادرشوهروخانوادش رفتیم مدرسه تابچه هالباس سایزکنن.حالامن چه استرسی داشتم که تادوشنبه چطورلباساآماده شه کی بدوزن کی پروکنیم واینا.دیدم یه سری لباس دوخته ریختن رومیزبرای هربچه ای سایزخودشو بایدبرداریم.یه پیرهن صورتی راه راه برای مدرسه ویه بلوزشلوارسفیدوقرمزبرای ورزش،آخییی

من همیشه میگفتم کاش بشه دخترم باحجاب نره مدرسه وباپسرهاسریه کلاس باشه و...والان واقعاشد.هرچندخودم حجاب دارم.حتی اینجایه مانتوی کوتاه وشلوارگشادوشال دارم ولی دخترم بایدخودش انتخاب کنه.خودش بشناسه.نه اینکه بهش تحمیل شه اونم بچه ای که به سن تکلیفم نرسیده اجبارابایدیه مقنعه بذاره روسرش.

خلاصه فقط یه انتخاب پیرهن بودنه دوخت پیرهنی چیزی.

البته همینو۵۵۰درهم باهامون حساب کردن یاشایدهزینه های دیگه ای هم بوده که نمیدونم.

ازمدرسه بگم چقدربزرگ ولی حیف حیاطش درختی چیزی نداشت .مثل مدرسه های ایران.

معلم هاهم برای آشنایی اومده بودن.برخلاف انتظارم انگلیسی نبودن.هندی وعرب و..معلم دخترم که هندی بود.همشونم حجاب داشتن.سن وسال داربودوبهش گفتم دخترکوچولوزبانش ضعیفه که گفت عیبی نداره.خوددخترکوچولوروهم بردیم وباهم صحبت کردن.چنددقیقه بعدهمسرهم اومدکه بامعلم صحبت کنه یهو معلمه که حجابم داشت پریدتوکلاس درم بست وچه سروصدایی وبعدبایه نقاب اومدجلودر.انقدربه همسربرخورد.گفت حالامگه میخواستیم چه کارش کنیم یه سلام کردیم .

حالاخدایی یه مردگردی صورت یه زن.اونم تقریباسالخورده روببینه چه عیبی داره؟حتی تواسلام هم این مجازه .ولی خانومه گفت من حساسم واینا.

حالاهمسرکه میگفت کلاس بچه روعوض کن.ولی گفتم خوب اعتقادشه دیگه .بلکه مذهبیا دلسوزترباشن.

بعدفکرکردم نکنه تاحالاکلی آدم درموردما هم که حجاب داریم همین فکروکرده باشن.

حالاگذشته ازاون مافکرمیکردیم مدرسه انگلیسی یعنی معلم های انگلیسی نه هندی که.

کلاسشون میزهای دایره ای وصندلی های رنگی داشت وکلی وسایل بازی،مثل همین مدارس ایران.اگه بحث حجاب وآینده مجهول ایران نبودواقعادلم میخواست دخترم توابران درسشو شروع کنه نه به این سختی توخارج.حتی چقدرگریم‌گرفته بودوناراحت بودم.دخترخودش ناراحت تر.

ازبرادرشوهروخانوادش بگم که ازتمام مراحل کارپسرشون با ذوق فیلم برداری کردن.ازورودبه مدرسه.رفتن به اتاق لباس.دیدن معلم.اصلاخودشون یه ذوقی داشتن که نگو.

بالاخره بعد۱۰سال بچه دارشدن.

به ماگفتن چراشمااینکارونکردید؟گفتیم دیریادمون اومدههههه

فقط تواتاق لباس یه عکسی گرفتیم اونم دیدیم اوناهم دارن میگیرن گرفتیم.والبته بگم هیچ کس دیگه ای هم اینکاراونارونمیکرد.

البت غیبت آخرم بکنم وبرم بچه برادرشوهرهنوزپوشکی وشیرخشکیه حالاهم داره میره مدرسه.تقریباچهارسالست ومیگن روز اول مدرسه که فرداباشه میگیرمش ازهردو

آهان مدرسه هم گفتن اشتباه بهتون تاریخ دادیم ۲۸آگوست شروع مدرسه برای بزرگسالان بود.پیش دبستانی ازهفته بعدش شروع میشدوماالان هنوزمنتظریم مدرسه شروع شه...


ببخشیدطولانی شد