جور شد

جور شد وچندروزیه اومدیم تهران.وای نمیدونید چقدرخوشحالم انگاررو ابرام.

البته کلا ده روز هستیم ولی کلی ازدلتنگیام رفع شد.دلم واسه همه چی تنگ شده بود تازه فقط۴۰روزاونجابودیم.انقدربرگشتنی خوشحال بودم که حتی دلم میخواست بپرم مامورانتظامات فرودگاه امامو ماچ کنم.سوپری محلمونم که کم مونده بودبغل کنم.

وای چه هواخنکه اینجا.دیگه این گرماهاواسه ماگرماحساب نمیشه.

دخترکوچولو ازشب قبل اومدنمون خوش اخلاق وخندونه وهنوزم هست خداروشکر.خیلی بابتش خوشحالم.

تواین مدت بایددندون پزشکی ببرمش و بامزه خانوم روهم یه دکتربرای چکاپ.

چقدرهمزبون داشتن.ماشین داشتن.ظرف وظروف کافی داشتن.میوه های خوشمزه داشتن.فک وفامیل داشتن .پول کافی داشتن و..خوبه

آهان 

همون روز اول ،دم‌غروب که رسیدیم همسررفت چندتانون بربری خریدباپنیرتبریز خیلی حال داد.چه جوری نون پنیرمیخوردیماا هههه

هوا

هواانگاریه کم قابل تحمل ترشده.همون ساعت های شب بیرون میریم ولی اونقدرادیگه رطوبت نداره.بامزه خانوم هم سه چهارروزی هست که کفش روقبول کرده وکمی راه میاد.انقدرم بامزه مثل یه اردک کوچولو .گاهیم خلاف جهت مامیره،باراه رفتنش آوازم میخونه.

دخترکوچولوهم قدکشیده تودیوارآشپزخونه ماه پیش قدشو علامت زده بودم ودیروزدیدم بالاترازاون خط رفته.حداقل ۱سانت.خداروشکر


دیگه چی؟خواهرجاری دعوتمون کردبرای تولدش به یه شهردیگه:راس الخیمه.مثل اینکه یکی ازشهرای خوش‌آب وهواشون حساب میشه.به یه جزیره مصنوعی رفتیم پرازهتل بود.جزیره رومیگن خودشون باخشک کردن دریادرست کردن.فکرکردم اندازه یه کف دست باشه جزیرش چون گفتم بالاخره خشک کردن آب دریاسخته.ولی خیلیم بزرگ بود.منویادکیش انداخت.

بهشون حسودی کردم.تواین بربیابون جذب توریست میکنن.ماتوکشورمون بااون سابقه تمدن واون آب وهوای خوش نمیتونیم.حالااون هیچی ،خواهرش که یه کارمندسادست باحقوق متوسط تونسته چهارتاخانواده رویک شبانه روزتویه هتل پنج ستاره مهمون کنه.چنین کاری رویه کارمندتوایران میتونه بکنه؟خلاصه که ناراحت شدم.

البت دخترا حالشو بردن.بردمشون استخرسربازهتل،بامزه روزاول مایونداشت،روزدوم براش تهیه کردم بااون اردک پلاستیکیا که توش سوارمیشن.هردوروقرض کردم ازهمسایه هههه.

فسقلی چه پایی میزد توآب وجلومیرفت.فکرمیکردم نتونه ولی پس راست میگن که بچه های خیلی کوچولو تقریباشنابلدن.

دخترکوچولوهم برای اولین باربودمیرفت استخرخیلی خوشش اومد.

برای اولین بارهم مایواسلامی روازنزدیک دیدم شبیه یه پیرهن کوتاه باشلواربود.اگه میدونستم انقدرراحته شایدتهیش میکردم آخه قدیما توتلویزیون دیده بودم خیلی زشت وبلندوعجیب بود.

خلاصه که خودم شنانکردم البته استخرمخصوص خانوم هاهم داشت ولی گفتم بذارفعلابچه هاخوش باشن.

دیگه چی؟بدجورهوس نون بربری کردم.اونم فقط نونی که دم خونه خودمون میپختن.تپل ونرم بود بانونوای خوش اخلاقمون.انقدرم دلم برای سوپریمون تنگ شده که نگوحتی بیشترازخانوادم!

ازحق نگذریم بعداون ماجراهامادرم چندبارزنگ زدهنوزم میزنه.

دختررومدرسه اروپایی نوشتیم.پولش خیلی زیادمیشه .ولی خوب توسه مرحله میگیرن.

نمیدونم میتونم خودم بهش الفبای فارسی رویادبدم یانه .این خیلی مهمه.

دلم میخوادبرگردم.ولی کشورمم کشورخوبی شده باشه.مردمش دیگه عصبی نباشن وشادباشن.

یه وبلاگ دیدم برای سال۹۲,یعنی ازاون وقت دیگه به روزرسانی نشده بود.لینکاشم همونطوری،آخرین نوشته هاشون برای همون وقتا.

چقدراون زمان مردم شادترمینوشتن.لطیف تر،مودب تر،واضح تر

تواینستاهم خواستم عضو شم.هرچه کردم کدتاییدبرام نیومد.نمیدونم شایدچون موبایلم شماره ایرانه نشد.حالابازم بایدتلاش کنم


همینا دیگه


دوآفریقایی

دخترکوچولو عاشق بستنی قیفیه،توایران بستنیاخیلی پروپیمون بودن وخودش به سختی،تازه تازگیا،میتونست یه دونه کامل روبخوره.اینجاهم نون بستنی کوچیکه هم حجم بستنیش خیلی کم ولی بستنی وکلا لبنیاتشون خوشمزست،قیمتشم دوتاسه درهم.


یه فروشگاه بزرگ،تقریبانزدیکمونه که بستنی دستگاهی داره وبه خاطردخترمیریم اونجاخریدکه اونم بستنی بخوره،این باربه همسرگفتم من وبامزه بیرون فروشگاه میمونیم شمابریدبستنی بخریدوبیاید.

همین طورمنتظربودم که دوتاخانوم آفریقایی توجهموجلب کردن.ازقشرمتوسط روبه پایین بودن.یکیشون که وضع مالیش ضعیف تربود دمپایی لاانگشتی هاش خاکیم بودن.پایین شلوارجینش ساییده شده،اون یکی یه هوابهتربوداوضاعش،یه چمدونم خریده بوددستش بود.معلوم بودهمون جاباهم آشناشدن ودارن باهم صحبت میکنن،حالانکته اش چی بود؟داشتن مثل بلبل باهم انگلیسی حرف میزدن،ازدوجای مختلف آفریقابودن.سواد آنچنانی نداشتن وداشتن چه راحت باهم صحبت میکردن.اینجاحتی کارگرای ساده هم انگلیسی بلدن.حداقل .درحدرفع نیازو کارپیداکردن.اون وقت خیلی ازماایرانیا علی رغم داشتن مدرک تحصیلی بالابلدنیستیم.

مثلا همسرتحصیلاتش بدک نیست ولی چیزخاصی بلدنیست.منم اگه تک وتوک بلدم ازکلاس بیرون رفتنه.تومدرسه یادانشگاه چیزخاصی یادمون ندادن.

یادمه اولین باراین تفاوت روتو سفرحج فهمیدم ،سال۸۵,بایه دخترپاکستانی انگلیسی حرف میزدم.خداروشکراعتمادبه نفسمم بالا،علی رغم زیادواردنبودن به زبان سرصحبت روباهمه هم بازمیکنم.بهش گفتم ازکجاانگلیسی یادگرفتی؟گفت ازمدرسه ،گفتم چطور؟گفت درسهابه زبان انگلیسی بود.انقدرتعجب کردم که نگو.البته اونم به نسبت من تعجب کردکه چرادرسهای مابه زبان فارسی بوده.اون موقع من به اون کارآموزش پرورش کشورش میگفتم استثمار،اینکه توکشورخودت درسها روبه زبان انگلیسی بهت بگن وبه زبان مادری چیزی یادنگیری،ولی حالابه این میگم استثمار،اینکه انقدرزبان بین المللی بلدنباشی که بترسی مهاجرت کنی،چون نمیتونی ازحق خودت تویه کشوردیگه دفاع کنی،نمیفهمی چی دارن میگن و..

تازه توچندسال اخیربدترشم کردن یه جورایی میگن اصلا انگلیسی تومدارس یادندید.

نمیدونیداین کارچه اعتمادبه نفسی ازمردم میگیره.اینکه فکرکنی خودتی وخودت وگیرافتادی.

اون وقت یه آفریقایی بادوکلاس سواد،که مطمئنم کارشم خدماتیه.ازمن بادوتامد رک دانشگاهی بهترانگلیسی صحبت کنه وراحت وبی ترس مهاجرت کنه.راحت همه جاخودشو پرزنت کنه،دیداین کشوربده بره اون یکی کشور وچه وچه.


راستی هی میخوام بگم هی یادم میره مرسی ازخانوم قوری تووبلاگ کتری وقوری که چقدربه من برای راحت ترشدن مهاجرتم مشاوره دادن.

دخترکوچولوهم بهتره.ازیوتیوب برنامه های موردعلاقشو پیدامیکنیم وبراش میذاریم.تلویکاهم نصب کردیم که نسخه عربی فیلیموئه وازاونجا یه کمی کارتون میبینه،البته ازاون تلویکا میشه شبکه های ایرانم دید.

مثلا ماقراربودعربی وانگلیسیمونو تقویت کنیم که اغفال شدیم وبازم برنامه های فارسی میبینیم.

چقدرخوبه برای همه چی نبایدفیلترشکن استفاده شه وادم تواین بیم وامیدباشه که وصل میشه یانه

گزارش

اینترنت رووصل کردیم.یه قیمت مناسب ترپیداکردیم ووقتی برای حساب کتاب وگرفتن مودم رفتیم گفتن آخرماه،که یک ماه استفادتون پرشدبایدپولشو حساب کنیدکه خیلی حال داد.اگه میدونستیم زودترمیگرفتیم.

دیگه اینکه دخترکوچولوخیلی گریه میکنه یک هفته ای هست. گریه های جانسوز که چرااومدیم وبایدبرگردیم واینجابرای من زندانه،اینجامثل یه پنکیک بوگندو وسوختست!یابرای خودش شعرمیسازه ووقتی ازجلوی ماردمیشه میخونه که خدایانجاتم بده تابتونم پیش فامیلام برگردم. ،دیروز وپریروز حدودیک ساعتی گریه کردواقعادلم کباب شدمیخواستم فریادبزنم یه فریادبلندبلندازته دل.

همش میگه چرابایدتوایران زندگی نکنیم؟

دلم میخواد فریادبزنم وبهش بگم چرا .ولی نمیتونه تواین سن بفهمه ونمیخوام تصویرمنفی وتاریکی ازاونجاداشته باشه،خیلی براش سخته همش یاپارک بوده یاکلاس های مختلف یاخونه مادربزرگش ومحبت دیده حالااومده یه جای جدیدفوق العاده گرم ومرطوب.بین غریبه هابدون هیچ دوستی ،زبونشونو نمیفهمه وحالابایدمدرسه ی انگلیسی زبان هم بره.

فکرمیکنه مابی عقل بودیم که ازجای خوب به جای بداومدیم.

ماخسته بودیم ازشبه افغانستان شدن کشورمون.ازآینده تاریکی که برای بچه هامون میدیدم.ازآلودگی آب وهوا،ازعصبانیت وخشم مردممون.ازدزدهاوفقیرهایی که هرروزبیشترازقبل میشدن.ازمسمومیت خطرناک دخترهاتومدارس،ازمرگ های ناگهانی جوانان،ازناامیدی ها،ازخونه ی کوچیکی که باقیمت گزاف پول اجارشومیدادیم.ازهمه چی خسته بودیم.

ازاینکه دخترم اگه همه ی ۱۲سال تحصیلشم شاگرداول بشه وتودانشگاه هم رشته ی خوبی بخونه بازمعلوم نیست که یه آدم موفق توی کشوروشهرش بشه.

ولی اون دوست داره که برگرده وهرروزاینوباگریه های شدیدمیگه.


خدایابه اون وماصبرجمیل بده وبرامون گشایش خوبی بفرست.


چیزهای دیگه ای هم میخواستم بنویسم ولی بمونه بعد.


بدم نیست

یه کم دلتنگی هست ولی آرامش وسکوت هست،آدم اگه طاقت بیاره خوبه.آدم ها همون آدمهان باهمون کم‌وکاستیا .ماکه دورمیشیم ازشون بی نقص به نظرمیان.

مثلامادرم علی رغم حسابهای پرازپولش،وقتی بهش گفتم شایدنتونم هرروززنگ بزنم گاهی توتماس بگیر،گفت پول تلفنم زیادمیشه منتظرمیشم که هروقت تونستی تماس بگیری،یاازمادرشوهروخواهرشوهردورشدم که خودش واقعانعمتیه.اوف واقعانعمت بزرگیه.همسر۹۹درصد ،شبهابعدکارش اول میرفت خونه اونا وبه اوناسرمیزدوبعدمیومدخونه .اکثراهم خونه ویلایی قدیمی شده وبه خرج افتادشون یه مشکلی داشت که بایدحل میکرد.وقتی بالاخره کفشاشومیپوشیدکه بیاد مادرشوهرم میگفت عههه داری میری؟گفتم شایدوقت داشته باشی بری تاسوپری فلان چیزو برام بگیری،عههه داری میری گفتم شایدبتونی بری تانونوایی نون بخری،ودرجواب سوال همسرکه چرازودترنگفتی میگفت یادم نبود.بایه لبخندبزرگ.

حالاهردوراحت شدیم.تنها،فقط خودمونیم وبچه هامون.شایدتوبلندمدت سخت باشه ولی فعلاکه خوبه.

راستی میخواستیم دختررومدرسه ایرانی بنویسیم بابت یادگیری الفبای فارسی.ولی مدرسه ایرانی اینجاکه خیلیم بزرگ وقشنگ بودانگارتعطیل شده یا درحال تعمیره.خلاصه که نشد.یه جایی خارج ازشهربودمثل یه شهرک که مدارس کشورای مختلف اونجابودن.مثل هندی،فیلیپینی،آمریکایی،انگلیسی،سراخررفتیم آمریکایی،اینجامدارس امریکایی زیادن.مدیرش اماراتی بودنگم ازلهجه زیبای آمریکاییش،بالاخره کسی رودیدیم خوش لهجه انگلیسی صحبت کنه.محجبه هم بود.شاید حالااونجاثبت نامش کنیم.هنوزتوفکریم.

چه مدارس بزرگ وزیبایی ،خیلی خیلی بزرگ.

کاش ماهم بچه بودیم ازدوباره این مدارس رومی رفتیم.

فعلا