پریشب نتونستم خوب بخوابم تمام دیروز سردردداشتم .قرص خوردم(به خاطرشیردهی نمیخورم),چایی نبات،کمی خوابیدم ساعت ۹شب تازه بهترشدن،ساعت ۱۰جزییات شهادت پسر۹ساله روخوندم و دقیقا سردردباجزییاتش برگشت وگریه ،برای منی که خیلی خیلی کم گریه میکنم.بازتاساعت۱ونیم بیداربودم وغصه میخوردم
دیگه بایداینجاهم ننویسم چون حرفام انقدرتندواتشین شدن که قطعا دامان خودمو وخیلی هارومیگیره
به زبان مذهبیون صحبت کنم؟؟:امام حسین به سپاه یزید میکه دلیل اینکه حرف حق من در شمااثرنمیکنه اینکه که لقمه حرام میخورید ودرونتون ازحرام انباشته شده
نظرات مخالف نظرمن تاییدنمیشه.همین
فعلاتامدتی خداحافظ
گه گاه میدیدم وقتی اینترنتمو روشن میکنم همراه آپدیت برنامه ها یه مربع سفید یاسیاه کوچیک هم بالای صفحه میادکه من فکرمیکردم اسپم هست واهمیتی نمیدادم بعدکه گاهی برای دیدن وضعیت گروه قرعه کشیمون وارد ایتا میشدم میدیدم عههه یه عالمه پیام دارم پس چراایتا اعلام نکرده؟پنجشنبه مهمون داشتیم درمورد همین پیام رسانهای داخلی وعدم آلارمشون بود.دخترخالم گفت ایتا یه پیام مربع سفید بالای صفحه میندازه همون که من فکرکردم ویروسه ،بابا خدایان برنامه نویسییی ،یعنی اوج هنرتون این بود؟یه مربع بندازید اون بالایعنی باعلم غیبمون بفهمیم تو ایتا پیام داریم ؟نمیتونستیدمثل همه ی برنامه های پیام رسان لگوی برنامتونو روگوشی بندازید؟
این ازاین
ماساختمونمون ۴طبقه وبدون آسانسوره ،برای همین طبقه چهارممون سخت اجاره میره،امسالم منتظربودیم که ببینیم آخرکی میاد که بالاخره یه عروس وداماد اجارش کردن.کم سن هم بودن.یعنی به نسبت،کارای عروس دامادی هم میکردن دیگه،شاد وشنگولی ،کارایی که الان به نظرماسبکه ولی بعیدنیست اول ازدواجمون همون کاراروکرده باشیم.کارای منشوری که اینجانمیشه نوشت .ولی بعد اتفاقات این دوماهه یه روزاون وسطا مرد رودیدم که مشکی پوشیده بود وریش گذاشته بود.الهییی دلم میخواست مثل اون روزای اول بخنده و..چقدرزودبراشون گذشت چقدرزودجدی شد.چقدرزودبزرگ وساکت شد،یعنی تواین اتفاقات کسی روازدست داده؟
بازم دلم گرم شدبه جوونا ،بادیدن ویدیوی ورزشکاراونخوندن سرود ملی وفشاری که به خودشون برای نخوندن میاوردن.درسته که سرودملی محترمه وارزشمنده ولی اگه راهی جزاین برای بیان اعتراض نباشه ،چرانبایداین کاروبکنن؟
چندسال پیش تودوران عقدمون فکرکنم یعنی سال۹۵مثلا،،یه مشتری سیستانی داشتیم یه خانوم که استاددانشگاه بودفکرکنم ،به همراه همسرش،یه سفارش ۵۰تایی داشتن که یه قطعشو باید واردمیکردیم.خیلی محترم وآروم صحبت میکردن.گفتیم که شاید تا۲۰روزطول بکشه وبااینکه برای نمایشگاه شهرشون میخواستن قبول کردن که منتظربشن.قرارشد برادرشوهراون قطعه رو ازچین واردکنه بعدازدوبی برای ما بفرسته (به خاطرتحریم خودمون مستقیم ازچین درخواست ندادیم .چون چین میدونه که ماتحریمیم ودستمون بسته وممکنه قطعه ضعیف یااشتباه بفرسته)اونم زمینی.مابااحتساب همه چی گفتیم ۲۰روز امابرادرشوهر پولو گرفت وخرید رودیرانجام داد،طوری که تحویل ماشدفکرکنم ۳۰روز.فکرمیکنم یاازتاریخ نمایشگاهشون گذشت یا به اواخرش رسید ولی طی این مدت این خانوم چقدرنجیب وصبور تماس میگرفت وپیگیربود.ماازاین وربه شدت شرمنده.اون محترم وبدون هیچ توهینی به ما
بااینکه پول روهم همون اول تسویه کرده بود.این تصویریه که من ازمردم سیستان توذهنم مونده:صبور،نجیب وسازگار
تصویرذهن شماچیه؟
بیام به شادی هافکرکنم .مثل لذت بغل کردن وبوکردن نی نی .مثل گفتن گاه به گاه کلمه ماما ازدهنش وقت گرفتاری مثل وقتی که خوابش میاد یا وسط غلت زدن گیرکرده یاگریه داره.بیام و به شیرین زبونی های دخترک فکرکنم مثل اشتباه گفتن کلماتش چندوقت پیش گفت برم تخته بارفوردمو بیارم براتون چیزی بنویسم فکرکنیددد بارفورد به جای وایت برد.اگه سنجش شنوایی نبرده بودیم فکرمیکردم شنواییش مشکل داره ولی نمی دونم چرا اینقدرغلط وغلوط میگه.مثلا میگه به خارط(خاطر) من این کاروبکنید.
یامثلا ازرویاهاش بگم که دوست داره یه شب بخوابه و خواب ببینه که داره بافرشته هابازی میکنه بعدم یه رنگین کمون باشه که ازش سربخوره یا ازبین نورهاش ردبشه.
بیاید تورویاهای بچه هازندگی کنیم.
بعد دیشب با میم که بعدسکته مغزیش توحدود دوسال پیش (تووبلاگم درموردش نوشته بودم همون دوست صبورم که هیچ وقت درددل نمیکرد وهمیشه میگفت همه چی خوبه)تاحالاباهم تلفنی حرف نزده بودیم صحبت کردم دلیل زنگ نزدنم این بودکه میدونستم تکلمش مشکل داره ونمیخواستم ناراحت بشه.
میم که معاون شعبه یه بانک خصوصی بود اما الان علی رغم ناتوانی یه دستش اونم دست راست.ومشکلش توتکلم ،بازبانک باازکارافتادگیش موافقت نکرده وخودش مجبوربه استعفاشده.
هعییی من ومیم که همبازی بودیم وباهم بزرگ شدیم.من متولدمهرواون آذرماه۶۱,ماکه مادرهامونم باهم همبازی بودن.اول من چادری شدم تونوجوانی بعدمیم توزمان دانشگاه.بعدمن چادرمو برداشتم ولی میم ادامه داد.سه سال پیش ،شاید ،اونم چادرشو برداشت ولی بارمحجبه بود.ولی خانواده خواستگارش که همکارشم بود و۳بارم اومدن خواستگاری،به دلیل حجاب میم آخرراضی نشدن ومادرپسر ازدواجشونو بهم زد.چقدرمیم گریه کرد.اونم اونی که اصلا اهل گریه نبود.
اگه میم ازدواج کرده بود اگه مثل من بچه دارشده بود بازم سکته مغزی میکرد؟یادتونه که اون زمان نوشتم دکترگفته یه فشارعصبی زیادروتحمل کرده.هعیییی .حالابازم خوبه که داره بهتروبهترمیشه.
بگذریم
یه بچه جدید به کلاس ژیمناستیک اضافه شده مادرش خیلی باحجابه اون روز نشسته بودمیگفت شوهرم خواست به دلیل نیازالان کشوربه آنتی بیوتیک .یه مقدارواردکنه ولی فعلا توکارش موانعی پیش اومده.
ماااا شوهرت چه کارست که میخوادنیازکشوربه آنتی بیوتیکو رفع کنه؟
یادم باشه بعداازاین جلسات ورزشی کلاس دختربنویسم
هرروز باخودم میگم امروزبه وبلاگم میرم ویه ماجرای عادی روروایت میکنم.مثل افتادن سنگ کلیه همسروماجرای جالبش یا درباره نی نی یادخترکوچولوچیزی نوشتن. ولی هرروز اتفاقی توکشورمی افته که روا نیست من ومن ها بی خیال همه چیز بیایم و ازروزمرگی هامون بنویسیم.حداقل تامدتی،حالا یا شاهچراغ باشه یا پسرارا کی یا او.ین یا هرچی..ماهمه داریم انگارپوست میندازیم وبزرگ میشیم وتغییرمیکنیم.کاش هیچوقت بدی نبود تاهمه توجهان پرازخوبی وشادی زندگی میکردیم.کاش هیچ وقت نفتی نداشتیم یا حتی موقعیت استراتژیک خاکی درمنطقه خاورمیانه که نه روسیه به ماطمع کنه نه انگلیس وآمریکا.بذارن کارخودمونو بکنیم .افتادن خودمون وبرخواستن خودمون.
این وسط چه ناراحت میشم وقتی می بینم بعضی دوستان خارج نشین چه بی خیال از زندگی عادی وپرازخوشی شون مینویسن .درحالی که حتی یه مطلب یااشاره هم درمورد ایران وایرانی ننوشتن.همون ها که حتی سبزی قرمه خورشتشونو هنوزازایران سفارش میدن ومثلا برای چکاپ دندون پزشکی شون هنوزبه ایران میان.وچه خوب که این افراد بی رگ وریشه رفتن که رفتن که اگه هم بودن مطمئنا به دردنخوربودند،ببخشید که رک نوشتم.
وبعداین وسط بعضی ایرانی ها هم ازترس اینکه گربه شاخشون نزنه همین طوردارن ادامه میدن ازمثلا نوشتن درموردباریدن اولین باران پاییزی یا تغییردکوراسیون خونه یاازشیرگرفتن بچه و چه وچه که ایشالله گربه شاخشون بزنه اساسی،ترسوها.اتفاقا آدم ازچیزی که میترسه سرشم میاد.
ولی ولی ولی ...
هیچی...
به امیدروزهای بهتر