برای بی خوابی

پریشب نتونستم خوب بخوابم تمام دیروز سردردداشتم .قرص خوردم(به خاطرشیردهی نمیخورم),چایی نبات،کمی خوابیدم ساعت ۹شب تازه بهترشدن،ساعت ۱۰جزییات شهادت پسر۹ساله روخوندم و دقیقا سردردباجزییاتش برگشت وگریه ،برای منی که خیلی خیلی کم گریه میکنم.بازتاساعت۱ونیم بیداربودم وغصه میخوردم 


دیگه بایداینجاهم ننویسم چون حرفام انقدرتندواتشین شدن که قطعا دامان خودمو وخیلی هارومیگیره 

  به زبان مذهبیون صحبت کنم؟؟:امام حسین به سپاه یزید میکه دلیل اینکه حرف حق من در شمااثرنمیکنه اینکه که لقمه حرام میخورید ودرونتون ازحرام انباشته شده


نظرات مخالف نظرمن تاییدنمیشه.همین


فعلاتامدتی خداحافظ




آنتی بیوتیکی

چی بگم..هرچی بگیم بازحرفای اصلی که دلمون هست نیست.نمیدونم تاکی میشه اینطورادامه دادولی فعلا اینطورپیش برم ببینم چی میشه
یه کم تعریف کنم.من اینطوریم.شایدشماهم اینطوری باشید حالامیگم چه طوری مثلا اسم وتصویرهرکی بیادچلوی چشمم اونم دوسه روزمتوالی حتما براش داره اتفاقی می افته مثال که شاید قبلا هم نوشته باشم اینجا چندسال پیش یه روز مدام اسم یکی ازدوستای دانشگاهم می اومد به زبونم هی هی انگار داره براش اتفاقی می افته. اخرتلفنو برداشتم وزنگ زدم بهش،باپیامک چنددقیقه بعدجوابمو دادکه فاطمه جان پدرم امروز فوت کرده توخاکسپاری هستم. ماااا

یاخیلی موارددیگه که الان توحوصله من برای تایپ وحوصله شما برای خوندن شاید نباشه.
توهفته پیش مدام مدیرعاملمون می اومد جلوی چشمام .اخرین ادمی که ممکنه دلم براش تنگ بشه یابهش زنگ بزنم مخصوصا بااون کاراش،ولی هی یه نیرویی بهم میگفت بهش زنگ بزن.به همسرم گفتم گفت نکنه زنگ بزنیا،بازیه چیزی میگه ناراحت ترمیشی،خلاصهه یه روز صبح زنگ زدم  که برنداشت وپیامک دادبعداباهاتون تماس میگیرم.ازهمین پیامک های آماده.اوف برمن چرازنگ زدم آخه

دوروزمنتظرشدم جواب ندادبه بهونه پیگیری پرداخت بیمه زنگ زدم به مدیراداری هلدینگ که چه کارکنم وکجابرم که راهنماییم کرد.بعدپرسیدم ازمدیرمالی که جای من توشرکتمون آوردن چه خبر؟که گفت لحظه آخرانصراف داده و گفته نهایت بعدظهرهابعدساعت کاریم می تونم بیام یه سری بزنم. 
آی دلم خنک شد.آی خنک شد.درسته که من برنمیگردم ولی خوشحالم که اوناهم بی مدیرموندن.


 دیگه اینکه زبان بدن

 زبان بدن به نظرم خیلی چیزارومنتقل میکنه مثلا خانوم آنتی‌بیوتیکی(همون که شوهرش قراربود آنتی‌بیوتیک واردکنه)باکفشای پاشنه بلند .همیشه یه پاشو انداخته رواون یکی پاش ودستها هم روهم دیگه وباتن صدای بلند صحبت میکنه من میگم این یعنی اعتمادبه نفس زیاد
متاسفانه مادرای دیگه باهاش چپ افتادن وروزایی که اون بچشو میاره کلاس همگی جمع میکنن میرن یه جای دیگه ولو بیرون وتوسرمامیشینن ولی حاضرنیستن بااون همکلام بشن.
حیف نمیشه گفت چی میگن وچه بحثایی میشه ولی کلی بگم مادرا طرفدارمعترضیننیک طرفن  همشون .حتی اونی که یه روزبرام تعریف کردکه دخترشهیده و چقدر سختی کشیده بعدشهادت پدرش که  ازعوارض شیمیایی شدنش توجبهه بوده وچون پدرش زمان مجروحیت برای جانبازبودنش اقدام نکرده بوده بعدشهاد ت هم نتونستن حق وحقوق خاصی بگیرن و چه ماجرای دردناکی داشته ازدواج دختری که نه پدرداره ونه جهیزیه وازشانس پسرتاجرمعروف شهرشونم خواستگارشه واون چقدرخجالت کشیده که دست خالی رفته خونه شوهر.
حتی اون خانوم محجبه که اصلا لوازم ارایشی استفاده نمیکنه چون میگه گناه داره وبه چشماش نهایت سرمه بزنه وبه لبش یه ترکیب عجیب وغریب گیاهی که کمی رنگ داره ومن وقتی ازش به شوخی پرسیدم خداییش اینوازکجا پیداکردی؟گفت تحقیق کردم که یه وقت گناه نداشته باشه،
همه مخالفن وخانوم آنتی بیوتیکی که توخونه ۲۲۰متری دوبلکسش میشینه،همون که شوهرش تو شرکتش هیچ‌کسو بیمه نمیکنه همون که مهاجراستخدام میکنه که راحت بتونه حق وحقوقشونو بخوره .همون که به شوهرش گفته دیگه مستاجری بسه خونه بخرشوهرش گفته یه هفت هشت میلیاردمیذارم رو رهن این خونه برات یه خونه خوب میخرم  موافق

همون که فقط چندساله ازیه شهرکوچیک اومدن تهران وهنوزم لهجه شهرشونو داره  وهم خودش ماشین داره وهم شوهرش هم این دم ودستگاهو بهم زدن.

قضاوت باشما
ماهم قراره دیگه بچه هامونو تااطلاع ثانوی کلاس ورزش ننویسیم.هعیی

همسایه طبقه بالا/ای تا/سرودتیم مل ی/زا بل

گه گاه میدیدم وقتی اینترنتمو روشن میکنم همراه آپدیت برنامه ها یه مربع سفید یاسیاه کوچیک  هم بالای صفحه میادکه من فکرمیکردم اسپم هست واهمیتی نمیدادم بعدکه گاهی برای دیدن وضعیت  گروه قرعه کشیمون وارد ایتا میشدم میدیدم عههه یه عالمه پیام دارم پس چراایتا اعلام نکرده؟پنجشنبه مهمون داشتیم درمورد همین پیام رسانهای داخلی وعدم آلارمشون بود.دخترخالم گفت ایتا یه پیام مربع سفید بالای صفحه میندازه همون که من فکرکردم ویروسه ،بابا خدایان برنامه نویسییی ،یعنی اوج هنرتون این بود؟یه مربع بندازید اون بالایعنی باعلم غیبمون بفهمیم تو ایتا پیام داریم ؟نمیتونستیدمثل همه ی برنامه های پیام رسان لگوی برنامتونو روگوشی بندازید؟

این ازاین 

ماساختمونمون ۴طبقه وبدون آسانسوره ،برای همین طبقه چهارممون سخت اجاره میره،امسالم منتظربودیم که ببینیم آخرکی میاد که بالاخره یه عروس وداماد اجارش کردن.کم سن هم بودن.یعنی به نسبت،کارای عروس دامادی هم میکردن دیگه،شاد وشنگولی ،کارایی که الان به نظرماسبکه ولی بعیدنیست اول ازدواجمون همون کاراروکرده باشیم.کارای منشوری که اینجانمیشه نوشت .ولی بعد اتفاقات این دوماهه یه روزاون وسطا مرد رودیدم که مشکی پوشیده بود وریش گذاشته بود.الهییی دلم میخواست مثل اون روزای اول بخنده و..چقدرزودبراشون گذشت چقدرزودجدی شد.چقدرزودبزرگ وساکت شد،یعنی تواین اتفاقات کسی روازدست داده؟


بازم دلم گرم شدبه جوونا ،بادیدن ویدیوی ورزشکاراونخوندن سرود ملی وفشاری که به خودشون برای نخوندن میاوردن.درسته که سرودملی محترمه وارزشمنده ولی اگه راهی جزاین برای بیان اعتراض نباشه ،چرانبایداین کاروبکنن؟


چندسال پیش تودوران عقدمون فکرکنم یعنی سال۹۵مثلا،،یه مشتری سیستانی داشتیم یه خانوم که استاددانشگاه بودفکرکنم ،به همراه همسرش،یه سفارش ۵۰تایی داشتن که یه قطعشو باید واردمیکردیم.خیلی محترم وآروم صحبت میکردن.گفتیم که شاید تا۲۰روزطول بکشه وبااینکه برای نمایشگاه شهرشون میخواستن قبول کردن که منتظربشن.قرارشد برادرشوهراون قطعه رو ازچین واردکنه بعدازدوبی برای ما بفرسته (به خاطرتحریم خودمون مستقیم ازچین درخواست ندادیم .چون چین میدونه که ماتحریمیم ودستمون بسته وممکنه قطعه ضعیف یااشتباه بفرسته)اونم زمینی.مابااحتساب همه چی گفتیم ۲۰روز امابرادرشوهر پولو گرفت وخرید رودیرانجام داد،طوری که تحویل ماشدفکرکنم ۳۰روز.فکرمیکنم یاازتاریخ نمایشگاهشون گذشت یا به اواخرش رسید ولی طی این مدت این خانوم چقدرنجیب وصبور تماس میگرفت وپیگیربود.ماازاین وربه شدت شرمنده.اون محترم وبدون هیچ توهینی به ما

بااینکه پول روهم همون اول تسویه کرده بود.این تصویریه که من ازمردم سیستان توذهنم مونده:صبور،نجیب وسازگار

تصویرذهن شماچیه؟



توخودحجاب خودی

بیام به شادی هافکرکنم .مثل لذت بغل کردن وبو‌کردن نی نی .مثل گفتن گاه به گاه کلمه ماما ازدهنش وقت گرفتاری مثل وقتی که خوابش میاد یا وسط غلت زدن گیرکرده یاگریه داره.بیام و به شیرین زبونی های دخترک فکرکنم مثل اشتباه گفتن کلماتش چندوقت پیش گفت برم تخته بارفوردمو بیارم براتون چیزی بنویسم فکرکنیددد بارفورد به جای وایت برد.اگه سنجش شنوایی نبرده بودیم فکرمیکردم شنواییش مشکل داره ولی نمی دونم چرا اینقدرغلط وغلوط میگه.مثلا میگه به خارط(خاطر) من این کاروبکنید.

یامثلا ازرویاهاش بگم که دوست داره یه شب بخوابه و خواب ببینه که داره بافرشته هابازی میکنه بعدم یه رنگین کمون باشه که ازش سربخوره یا ازبین نورهاش ردبشه.

بیاید تورویاهای بچه هازندگی کنیم.


بعد دیشب با میم که بعدسکته مغزیش توحدود دوسال پیش (تووبلاگم درموردش نوشته بودم همون دوست صبورم که هیچ وقت درددل نمیکرد وهمیشه میگفت همه چی خوبه)تاحالاباهم تلفنی حرف نزده بودیم صحبت کردم دلیل زنگ نزدنم این بودکه میدونستم تکلمش مشکل داره ونمیخواستم ناراحت بشه.

میم که معاون شعبه یه بانک خصوصی بود اما الان علی رغم ناتوانی یه دستش اونم دست راست.ومشکلش توتکلم ،بازبانک باازکارافتادگیش موافقت نکرده وخودش مجبوربه استعفاشده.

هعییی من ومیم که همبازی بودیم وباهم بزرگ شدیم.من متولدمهرواون آذرماه۶۱,ماکه مادرهامونم باهم همبازی بودن.اول من چادری شدم تونوجوانی بعدمیم توزمان دانشگاه.بعدمن چادرمو برداشتم ولی میم ادامه داد.سه سال پیش ،شاید ،اونم چادرشو برداشت ولی بارمحجبه بود.ولی خانواده خواستگارش که همکارشم بود و۳بارم اومدن خواستگاری،به دلیل حجاب میم آخرراضی نشدن ومادرپسر ازدواجشونو بهم زد.چقدرمیم گریه کرد.اونم اونی که اصلا اهل گریه نبود.

اگه میم ازدواج کرده بود اگه مثل من بچه دارشده بود بازم سکته مغزی میکرد؟یادتونه که اون زمان نوشتم دکترگفته یه فشارعصبی زیادروتحمل کرده.هعیییی .حالابازم خوبه که داره بهتروبهترمیشه.

بگذریم 

یه بچه جدید به کلاس ژیمناستیک اضافه شده مادرش خیلی باحجابه اون روز نشسته بودمیگفت شوهرم خواست به دلیل نیازالان کشوربه آنتی بیوتیک .یه مقدارواردکنه ولی فعلا توکارش موانعی پیش اومده.

ماااا شوهرت چه کارست که میخوادنیازکشوربه آنتی بیوتیکو رفع کنه؟

یادم باشه بعداازاین جلسات ورزشی کلاس دختربنویسم


طلوع صد ند ا

اول اینکه عذرخواهی میکنم اگه کسی ازمطلب پست قبلی ناراحت شد ولی پاکش نمیکنم چون منم ناراحت بودم 

بعدم لانداجان(وبلاگ یادداشتهای لاندا) مطلب خوبی نوشته وارجاع داده به مطلبی که ازرضاامیرخانی توسایت فررو منتشرشده که خیلی خوب تشریح کرده همه چی رو.

ازرضاامیرخانی کتاب جانستان کابلستان روخوندم وبس نمیدونم چرااون دوسه تاکتاب معروفشو نخوندم ولی مطلبی که گذاشته بود روخیلی دوست داشتم.

مطالبی که آشتی جان تو وبلاگش میذاره روهم دوست دارم.

این تفکروتعقلش رو.حتی مطالب سمانه جان تووبلاگش (weronika)که گرچه ازماخیلی مذهبی تره ولی چقدرخوب وعاقلانه مدیریت میکنه اوضاع رو.

که همین اسم ورونیکا شاید ازکتاب پائولوکوئیلو :ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد اومده باشه.یادش بخیریه زمانی چقدرازاین کتابهامیخوندیم.

یه بحث دیگه بحث مهاجرت.حتی توکتاب دینی ما قرآن به صراحت گفته شده اگه عرصه بهتون تنگ شد.زمین من پروسعته مهاجرت کنیدکه دراین صورت گشایش درکارتون حاصل میشه..

ولی دیگه نه به هرقیمتی وبه هرصورتی ،اگه قراره مهاجرت کنیم که بیشترخفت وخاری بکشیم خوب بشینیم سرجامون وناهاروشام مادرمونو بخوریم وسرکارمعمولیمون بریم.مثلا برادریکی ازدوستان سابق ۵سال پیش همراه بایه گروه سوری ،فکرکنم، پناهنده شدبه آلمان.اولاکه وضع خانوادگی خوب(تاجرفرش بودن)چرااینطوری پناهنده میشی که پول خرج نکنی.بعدم دید کاراقامتش جورنشد رفت مسیحی شد.بعدمجبورشد چون توکمپه هرهفته بره کلیسا.هنوزتوکمپه.البته میگه اتاق دارم وحقوق میگیرم واینا .ولی حقوق کمیته امدادی ،اجازه نداشتن کار دائم وانجام کارهای سیاه برای کسی که فوق لیسانس اقتصاد ازیه دانشگاه خوب داره آخه چه معنی داره؟همین جامونده بودی بهترنبود؟فقط ازخجالت اینکه فامیل نگن رفت آلمان ونتونست بمونه وبرگشت؟برگردبیا بابا بی خیال،

بعدم به قول  مهدی یراحی:سفرچرا؟بمان وپس بگیر/زجورشان نفس بگیر