هرروز

هرروز باخودم میگم امروزبه وبلاگم میرم ویه ماجرای عادی روروایت میکنم.مثل افتادن سنگ کلیه همسروماجرای جالبش یا درباره نی نی یادخترکوچولوچیزی نوشتن. ولی هرروز اتفاقی توکشورمی افته که روا نیست من ومن ها بی خیال همه چیز بیایم و ازروزمرگی هامون بنویسیم.حداقل تامدتی،حالا یا شاهچراغ باشه یا پسرارا کی یا او.ین یا هرچی..ماهمه داریم انگارپوست میندازیم وبزرگ میشیم وتغییرمیکنیم.کاش هیچوقت بدی نبود تاهمه توجهان پرازخوبی وشادی زندگی میکردیم.کاش هیچ وقت نفتی نداشتیم یا حتی موقعیت استراتژیک خاکی درمنطقه خاورمیانه که نه روسیه به ماطمع کنه نه انگلیس وآمریکا.بذارن کارخودمونو بکنیم .افتادن خودمون وبرخواستن خودمون.

این وسط چه ناراحت میشم وقتی می بینم بعضی دوستان خارج نشین چه بی خیال از زندگی عادی وپرازخوشی شون مینویسن .درحالی که حتی یه مطلب یااشاره هم درمورد ایران وایرانی ننوشتن.همون ها که حتی سبزی قرمه خورشتشونو هنوزازایران سفارش میدن ومثلا برای چکاپ دندون پزشکی شون هنوزبه ایران میان.وچه خوب که این افراد بی رگ وریشه رفتن که رفتن که اگه هم بودن مطمئنا به دردنخوربودند،ببخشید که رک نوشتم.

وبعداین وسط بعضی ایرانی ها هم ازترس اینکه گربه شاخشون نزنه همین طوردارن ادامه میدن ازمثلا نوشتن درموردباریدن  اولین باران پاییزی یا تغییردکوراسیون خونه یاازشیرگرفتن بچه و چه وچه که ایشالله گربه شاخشون بزنه اساسی،ترسوها.اتفاقا آدم ازچیزی که میترسه سرشم میاد.

ولی ولی ولی ...

هیچی...

به امیدروزهای بهتر





شجاعت

شجاعت چیزیه که من ندارم اگه داشتم باید سال88توخیابونامیبودم ولی نرفتم وبه زندگیم که همچین زندگی ای هم نبودچسبیدم و دیدم چه جوونایی رفتن وچه زندگی هایی تباه شد.الانم که دیگه سنم سن اعتراض نیست وتازه این مدل اعتراض رودیگه شاید نپسندم ومیخوام همه روباهم به صلح برسونم که بازفکرکنم ازاثرات سنه.


ولی بازبه ذهنم میادکه اونابودن که برای مثال عادل روازتلویزیون بیرون کردن .اونابودن که تعطیلی رو ازتولدائمه برداشتن وروشهادتشون گذاشتن که مردم همش درحال عزاداری باشن. اونا دوست ندارن مردم شادباشن یاقهرمانی داشته باشن.اونابودن که درمقابل فرارمغزهاسکوت کردن بلکه خوشحال هم شدن.اونابودن که 20تا20تاچمدون سیسمونی ازخارج آوردن.

اوناهستن که حتی توهمین وبلاگ های کوچولوی مامیگردن وسرک میکشن وتهدیدمیکنن.

همیشه خودمو باهوش دونستم ولی دیگه نه درحد شریف،دوست داشتم برم دانشگاه خوب ولی حتی به شریف فکرهم نمیکردم میدونستم که درحدش نیستم .نهایت هوش من شاید به دانشگاه تهران میرسیدکه واقعاعاشقش بودم وبه عشقش درس میخوندم.

به بچه های شریف حسودی میکردم که حتی قیافه هاشونم بامافرق داشت

چندوقت پیش بعدحمله به شریف یکی وضعیت گذاشته بود که دانشجوی شریف دوسال دیگه هرجای دنیاکه بخواد پذیرش میگیره اگه تلاشی میکنه واسه من وتوئه.

بعدامروزدیدم که سرسلف دانشگاه دوگروه بسیجی ودانشجوی عادی چه دعواهاباهم میکنن.البته شایدهم بدنباشه دعوا کنن که بعدازدعوا حرف زدن رویادبگیرن.بازبه شرطی که دوکفه ترازو مساوی باشه.یکی قدرت حکومتی نداشته باشه. جوونن دیگه.بذارجوونااعتراض کردن حرف زدن وخیلی چیزای دیگه یادبگیرن.ولی ازاینجاکه من ایستادم وتجربه زندگی دارم وازاولین سال دانشگاهم 21سال میگذره یعنی اندازه عمریه آدم ،میبینم که هیچ چیزتواین دنیا ارزش دعواودرگیری،حق وحق کشی ،وستمگری نداره.

چی بگم...

بابابچسبید به این روسیه که همه چیزمونو داره میبره وفریادها روسراون بزنید.برفرض که ازماپهبادخریده باشه بایداینطوری آبروریزی کنه؟چندماه پیشم مانع امضای برجام شد.شمامیدونستید وقت جنگ ایران وعراق ،ایران ازچه کشورهایی سلاح میخریده؟برید ویکی پدیا روبخونید تا فک تون بیادپایین