سالی که گذشت

سالی که گذشت اگه کلی وشخصی بگم باعث بالغ ترشدنم شد،دوباره مادرشدم یه موجودپربرکت که زندگیمونو بااومدنش ازاین روبه اون روکرد.یه دخترتپلی خوش خنده ی پرروزی  که امیدوارم مشابهش قسمت همه ی آرزومندا بشه، روزهای سختی دربچه داری برام میگذره اما خوشحالم که ان شالله این روزابگذرن وروزهای خوش تروآسون ترش برسن.

20شهریوربودکه کسی که خیلی دوستش دارم ومسوول خانه بهداشتمون هم بود،بچه دومش روبه دنیاآوردخدامیدونه من وهمه ی مادرای گروه چقدرخوشحال شدیم،جالب اینکه تمام مدت بارداربودولی مانفهمیده بودم بااینکه رفت وآمدم داشتیم به اونجا،اون سالها منتظردوباره بچه دارشدنش بودکه بالاخره این اتفاق افتاد،کسی که طی این سالهامثل یه خواهرمهربون کنارتک تک مامادرهای بی تجربه مونده بود.توکرونا سختی بسیارکشیدوپدرش رودرآغوشش ازدست داد.یادم میاداون شب،همه ی مامادرها توگروه واتسپیمون بارهابهش تبریک‌ گفتیم، اما 25ام همون ماه اون اتفاق برای مه سا افتاد وسربندش ماه هااعتراض وقتل و زندان ودرگیری و..برای مردم کشورم.بعددوباره کاهش ارزش پول ملی وچه وچه.

کاش توگروه سیاسی کشوربودم تاتواداره کشورکمک میکردم کاش توگروه اقتصادی کشوربودم تاازلحاظ اقتصادی کمک میکردم.

چی بگم بگذریم.

توسالی که گذشت بهم اعلام کردن که کارمو هم ازدست دادم حالابعدتعطیلات برم برای گرفتن بیمه بیکاری یاهرچیزی که پیش بیاد.ولی میدونم که سرکارم برنمیگردم چون بچه هاآسیب میبینن،سردختراول این کاروکردم وحالااین تجربه رودارم که مادرحداقل تا2,5یا3سالگی بایدخودش بالای سربچه باشه وبچه نباید توخونه مادربزرگ هابزرگ بشه.

تواین سال همسرازنظرجسمی بهترشدولی خوب نشد،ازلحاظ اقتصادی سال خوبی برامون بودخداروشکر.

بعدازماجرای مسمومیت دانش آموزا،باتوجه به نزدیک بودن مدرسه رفتن دخترم، بالاخره تصمیم به مهاجرت گرفتم ومیتونم بگم 50درصدکارهاروهم تاحالاانجام دادیم،ولی بازهم کورسوی امیدی دارم که یهو همه چیزبهترشه،اگه نه ،واگه اتفاق خاصی نیفته وخدابخواد،امسال آخرین سال حضورما توایرانه که بایدازتک تک لحظه هاش لذت ببریم.

امسال بارش خوب برف وبارون داشتیم که بابتش وبابت سیراب شدن زمین هاازخداسپاسگذارم.

خیلی چیزهای دیگه حتما اتفاق افتاده که الان فراموش کردم..

ماروببخشید..اگرگاهی تندنوشتیم یانظرات تندی دادیم.


سال پربرکت وبی دغدغه ای داشته باشید ان شاالله..


۲۳اسفند

آرامش خونه،صدای نفس های عزیزانم که خواب هستن،فروش خوب همسر،تعادل نسبی بازار،موهای کوتاه شده من 

یک سال گذشت،چقدراتفاق دراین سال افتاد،فکرمیکردم پارسال غمگین ترازامسال بودم ولی آرشیواسفندموخوندم ودیدم نه خوب بودم بلکه حتی بهتر،که هدف به دنیا آوردن نیلی روداشتم.دیدم‌که اسم بچه هارونیلاونیلی گذاشته بودم.نی نی ازمرحله نی نی بودن دیگه گذشته وهمون نیلی اگه بگیم شایدبهترباشه.

ازسینه خیزبه مرحله چهاردست وپارسیده ونرسیده،میخوادبلندشه وبره.البته خیلی وقته میگه منوبلندکنیدوراه ببرید(تاتی کردن)ولی الان یه هفته ایه که کشف کرده میتونه پله هاروبگیره وتکیه گاه کنه وبلندشه وچقدرم خوشحال میشه وقتی خودش بلندمیشه وبه ماهم با ذوق نشون میده.بالاخره دوتادندون پایینش جوونه زد،واقعاچندماهی اذیت بود.البته هنوزم کامل درنیومده.

اخلاق نیلاکمی بهترشده.من هم کمی قاطع ترشدم.مثلا سعی میکنم همون یه نوع غذاروبپزم .نهایت اون ازبرنج سادش بخوره.البته گاهی، وگاهیم دلم نمیاد.کیک وپنکیک روالکی گفتم آردمون تموم شده.نون خامه ای که عاشقشه رومدتیه نخریدم وگفتم باعث میشه نتونی غذابخوری واونم انگارعقل رس شده وقبول کرده.تاقبل این انگارنمیتونست تحلیل کنه ولج میکرد.شیرموزپاکتی هم مدتیه نخریدیم که جلوی غذاشومیزدواونم قبول کرده.

درعوض نیلی،ماشالله، سنگگگ بذاری جلوش میخوره انقدرم باسروصداوآب وتاب که بیاوببین.دهنشوصدامیده انقدربامزه،آدم خوشش میاد.هشت ماه وهجده روزشه.


چندروزه که هردوشون شکرخداخوب شدن ،دوهفته گذشته بازبه مریض داری گذشته،

وای حتی دردورترین تصوراتم هم این آینده رونمیدیدم که صفحموبازکنم ودرمورد مریضی بچه هاوبچه داری و..بنویسم.اصلاهنوزگاهی برام عجیبه این زندگی که دارم وساخته شده.

دیگه چی؟دیروز بعدبالای یک سال هم سوارمتروشدم هم به محل کارهمسررفتم.توشیشه های متروخودمودیدم باچشم های گودرفته که معلومه کم خوابی دارم.تازه کلی آرایش کرده بود،کلی برای من البته :کرم پودرو ریمل ورژ،

تازه فهمیدم مادرم چراانقدرنگرانمه ،ولی من خوبم ،غذاخوب میخورم فقط فکرکنم بیخوابی اینطوریم‌کرده.عیبی نداره.میگذره.

کاش کشور انقدربرامون دغدغه ایجادنکنه تاذهنامون آزادباشه واززندگیمون لذت ببریم.

همسردست تنهاباسرشلوغ،سرکارش بود،قبل اومدنم هم دوسه باری زنگ زده بودکه زحمت نکش من امروزکارخاصی ندارم .ولی وقتی رسیدم داشت دورخودش میچرخید,کمی کمک کردم وکمی تمیزکاری،یه پیگیری مالی و برگشتم.

همسرتاقبل این تحریم هاکلی نیروداشت ،حالاخودشه ویکی دوتانیروی پاره وقت که گاهی کمک هستن وگاهی نیستن،این شاید نمادی ازوضعیت مالی کل کشورماباشه.


دیگه چی؟بامقوله مهاجرت کناراومدم.دیگه قلبم فشرده نمیشه ازش.بالاخره اولویت، آینده بچه هاست.تاببینیم چی میشه.


باپدرم کمی بحث کردم.اسمسی،میگه نباید پرستاربیاری خونه، خطرناکه خودت تحمل کن.اصلاچرابچه دوم آوردی که گرفتاربشی؟منم گفتم خودت چراانقدربچه آوردی؟میگه اونوقت امکانات ماکامل بود.شاخ های من دراومده بود،امکانات کامل رودقیقایادمه چه چیزهایی بود.لااله الاالله..بذاردهن مابسته بمونه،بذارمودب باشیم...


عجب...

فعلا...



سال خوبی داشته باشید،دست خدابالای سرتون 




۱۸اسفند

سلام
چه غمی داشتم.غم های مختلف،غم مدرسه نرفتن دخترا واتفاقات وحشتناکی که می افته،توچه کشورترسناکی داریم زندگی میکنیم.بدتراینکه یادمه یک سال قبل به قدرت رسیدن طالبان توافغانستان،مشابه همین اتفاقات اونجا می افتاد.
انقد غمگینم که به جشن پایان سال دخترتومهد رفتم وچه جشن مفصلی وچه سازوآوازی چه آهنگ های شادی ویه آن به خودم اومدم که حتی یه لبخندم نزدم بااون آهنگ شادحتی یه خنده به لبم نیومده بود.فقط دختروتوردیف بچه هاصندلی آخردم درنشونده بودم وخودم توردیف مادرا اخرین صندلی نشسته بودم که اگه بمبی ،چیزمسمومیت زایی زدن،بابطری آبی که آوردم ودستمال سریع جلوی مسمومیت دختروبگیرم وازدرفرارکنیم بریم.
به کجارسیدیم؟واقعا ترسناکه 

چه غمی تودلمه،کماکان،حالاکه نزدیک ۱نصفه شبه ومن خونه مادرم هستم بابچه هاو همسرمسافرته...چرااینقدرغمگینم؟
کاش بهتربشم..
فعلا

یازدهم اسفند۱۴۰۱

انقدرحرف هست که آدم نمیدونه ازچی بنویسه،ازتلخی ها؟ازشیرینی ها؟

بیام وازنی نی بنویسم که مثلا من ندیدم همه ی تلخی های اطرافمو.


نی نی هشت ماه وچندروزه شده،سینه خیزمیرفت وحالا کمی به عقب چهاردست وپامیره،کمی،میره گوشه وکنارخونه ودرخفاتمرین چهاردست وپارفتن میکنه ولی فعلاموفق نشده.

انگاریه سنسورتو بدن نی نی هاهست که مثلا اگه به فلان ماه رسیدن فلان کاروبکنن.

مدتهاست درگیردندون درآوردنه وچقدرم لثه اش دردناکه ولی هنوزموفق نشده.لثه اش خیلی محکمه وچندروزپیش که یه تکه کوچیک پنکیک بهش دادم مثل آدم بزرگا هی گازای کوچیک میزدوبقیه پنکیک و میخورد.چقدرم بامزه دهنشو صدامیده وغذامیخوره.


حالامیبینم که بچه بزرگ ترچقدرتوزودترراه افتادن بچه بعدی موثره،نی نی خیلی رشدهاروبه خاطرخواهرش میکنه.میره پیشش و مثل یه آدم بزرگ باهاش همراهی میکنه وکلی چیزازش یادمیگیره 

ولی دخترکوچولواین روزهاخیلی اذیتم میکنه.حسودی،غذانخوردن،دادوبیداد،خریدهای بیخودخواستن،انرژیموخیلی میگیره،حسادتش مدت کمیه شروع شده همزمان باشیرین شدن وبه حرکت افتادن نی نی،

گاهی ازشدت ضعف چشمام سیاهی میره ،هفته پیش یه نوروبیون زدم‌.یه بسته قرص ویتامین ب هم گرفتم که بخورم‌.همینطوری بدون چکاپ.باتوجه به سابقه قبلیم وریزش موهام.

دودفه دکتربرام‌چکاپ نوشته وهردوباروقت نکردم برم انجام بدم.

نی نی هفته پیش یه تیکه روبان خورده بودکه خداروشکربه موقع فهمیدیم وازدهنش بیرون آوردیم‌.پریشبم یکی ازگلهای مصنوعی توی گلدون رودرآورده بود میله ساقش روجداکرده بودوداشت گلبرگ هاروبالذت میخورد.ازمیله ساقه یه تیکه فلزهم بیرون زده بود.۱۰تومن صدقه گذاشتم کنارکه فلزیامیله روتوچشمش نکرده بوده.

راستی شرکت مبلغ عیدیموکامل واریزکرد.به خواست همسرفرداش زنگ زدم ازمدیرعامل تشکرکنم.چقدرانرژی منفی ازصداش گرفتم.شایدفکرکرده بوددرخواستی دارم که زنگ زدم.گفتم‌کارهاچه خبرگفت خیلیی خوب وعالی درجریانن.هههه تامابودیم که همه چی به هم گره خورده بود.یعنی بارفتن من همه چی حل شد؟شاید...

به چیزی فکرمیکنم که حتی به ذهنم نمی اومداین کاروچندبارازدوستان وبلاگی بهم گفته بودن وگفته بودم نه واونم اومدن پرستاربه خونست.

ماتوخونه دوربین مداربسته نداریم وخونه هم اونقدرهاجمع وجورنیست.ازاون وربچه هاروبه کی میشه سپرد؟

هفته پیش وسط مریضی دخترکوچولو وبدادایی هاش،مامان گفت راستی دخترخانم فلانی بارداره.همین که گفت خانم فلانی یادم اومددخترکوچیکش تو مهددولتی ای که دختر،اوایل امسال چندماهی میرفت،کمک‌مربی بوده وچقدرم بادخترم خوب بودوخودشم‌مهربون بود.ازنظرمالی هم زیاددرمضیقه(مضیغه؟)هستن.گفتم اونوبگم بیاد درهفته شاید چندساعتی پیش بچه هابمونه.

پریروزشماره مادرشوپیداکردم ویه روزفکرکردم که زنگ بزنم یانه ،انگارحتی نمیتونم برای چندساعتم شده نی نی روبه کسی بسپرم.بالاخره دیشب زنگ زدم،تعجب کردگفت دخترم خودش کارداره،

منم گفتم برای چندساعت وگهگاهی،اونم بعدازسال 

قرارشد خبربدن...

ایشالله که خیره


آهنگ پیشنهادی:مثل تو نه شبیه تو ،توزندگیم کی میاد؟دل کندن ازتوکه خود قلب منی دل میخواد/بمون که عشق فقط به اون چشای خوشگل میاد...

رفتن تومی ارزه به اومدن خیلیا...

دانلود کنید آخرشب ،قبل خواب میچسبه شنیدنش




ازهمه جا

ازچیزایی که منع کردمو الان مثل چی دنبالشم کدوتنبله یاهمون کدوحلوایی،چقدرتوبچگی یاحتی همین جوونی خوردنشو توسط مامانم وخواهراش مسخره کردم وهی میگفتم آخه این چی داره که میخوردیش اونم انقدربااشتها.حالادربدرشم .اون روز خونه دوستم یه دونه کوچیک تزیینیشو دیدم وشرح حال خود ،گفتم.گفت سربچه دومش اونم لبنیات نمیخورده ودکتربهش گفته بوده جای لبنیات کدوتنبل بخورکه چندین برابراوناکلسیم داره.برای منم حتما همینه که انقدرمشتاق شدم .گاهی لبنیات میخورم وگاهی نه میگم شایدهنوزبرای نی نی مضرباشه.جالبه که کلسیم داشته نمیدونستم


دیگه چی؟ دیروزمربی مهد دختربهم گفت انرژی داری که بچه هاتوبزرگ کنی؟میتونی باهاشون بازی کنی؟اون کمک مربی هم کنارش میگفت آره خداکمکش میکنه.منم میگفتم آره مگه چیه؟

 نگو دفه پیش که ازم پرسیدن چندسالته ومن گفتم ۴۰،نشستن پشت ماحرف زدن که سنش بالاست واینا.خودش گفت واسه سن وسالت گفتم،چون سنت بالاست.

یعنی انقدرناراحت شدم که نگو.یعنی ۴۰سال خیلی بالاست؟مردم توچهل سالگی بعضاهنوزازدواج نکردن.بعدم اون قدیم بودکه چهل سال بالابود نه ورزشی نه اصلاح الگوی خوردنی،ازدواج تو سن پایین وفرسوده شدن تاچهل سالگی.

کل انرژیمو گرفتن دوتایی

بعضیا واقعانبایدباهاشون گرم گرفت بایدمثل مادرای دیگه فقط بچمومیذاشتم وپس میگرفتم.البته خودشون بودن که هربارمنومیدیدن دورنی نی جمع میشدن.همینطوری اخلاقش خوبه ها ،ولی کوته فکر .حالاحتمابایدبه زبون می آوردی این حرفو؟

اولین کسی بودکه بهم گفت سن وسال داری،الان احساس خانومای جاافتاده رودارم دیگه باید لباس طوسی بپوشم ویه گوله کاموابگیرم دستم به بافتن ویه عینک نزدیک بینم به چشمام بزنم


دیگه چی؟باورکنید ازوسطای بهمن ماه که میشه فرشته های مخصوص ایران ،یه اکسیر خونه تکونی توفضا میزنن.وای همش میخوام پاشم یه جایی روتمیزکنم.ازهمون تاریخا به بعد..بااینکه مستاجرم واخرین سال بودنمون اینجاست وباخراب کاری های دخترمیخوایم دیوارارورنگ شده تحویل صاحبخونه بدیم بازدلم میخوادپاشم همه چی روبسابم.

ازخراب کاری های دختربگم دیوارکنارتابش که گچاش نیمه ریخته چون بعضا تاب بهش میخورده

.پشت دراتاق خودشو ازبالاتاپایین برچسب زده.

تودیوارپذیرایی یه آدم خیلی بزرگ بادست وپای بلندبامدادکشیده که هرچی باصابونم شستم نرفت.دیوارای اتاق خودشو بامدادشمعی کشیده بودکه باصابون پاک شدن.آهان باچسب مایع نقاشیشو یواشکی پشت دراتاق به دیوارچسبونده که کنده نمیشه و..

حال صاحبخونه رووقتی میخوادخونه روتحویل بگیره خریدارم.اونم صاحبخونه حساس ما.

 

درآخر،چه خوب که مسوولین فهمیدن اگه دم مردم رونبینن جامعه جهانی هم اونارو هیچ به حساب میاره.مثال:سفرچین،عدم برگزاری نشست توافق هسته ای و...این بایدبرای همه درس عبرت باشه.