یازدهم اسفند۱۴۰۱

انقدرحرف هست که آدم نمیدونه ازچی بنویسه،ازتلخی ها؟ازشیرینی ها؟

بیام وازنی نی بنویسم که مثلا من ندیدم همه ی تلخی های اطرافمو.


نی نی هشت ماه وچندروزه شده،سینه خیزمیرفت وحالا کمی به عقب چهاردست وپامیره،کمی،میره گوشه وکنارخونه ودرخفاتمرین چهاردست وپارفتن میکنه ولی فعلاموفق نشده.

انگاریه سنسورتو بدن نی نی هاهست که مثلا اگه به فلان ماه رسیدن فلان کاروبکنن.

مدتهاست درگیردندون درآوردنه وچقدرم لثه اش دردناکه ولی هنوزموفق نشده.لثه اش خیلی محکمه وچندروزپیش که یه تکه کوچیک پنکیک بهش دادم مثل آدم بزرگا هی گازای کوچیک میزدوبقیه پنکیک و میخورد.چقدرم بامزه دهنشو صدامیده وغذامیخوره.


حالامیبینم که بچه بزرگ ترچقدرتوزودترراه افتادن بچه بعدی موثره،نی نی خیلی رشدهاروبه خاطرخواهرش میکنه.میره پیشش و مثل یه آدم بزرگ باهاش همراهی میکنه وکلی چیزازش یادمیگیره 

ولی دخترکوچولواین روزهاخیلی اذیتم میکنه.حسودی،غذانخوردن،دادوبیداد،خریدهای بیخودخواستن،انرژیموخیلی میگیره،حسادتش مدت کمیه شروع شده همزمان باشیرین شدن وبه حرکت افتادن نی نی،

گاهی ازشدت ضعف چشمام سیاهی میره ،هفته پیش یه نوروبیون زدم‌.یه بسته قرص ویتامین ب هم گرفتم که بخورم‌.همینطوری بدون چکاپ.باتوجه به سابقه قبلیم وریزش موهام.

دودفه دکتربرام‌چکاپ نوشته وهردوباروقت نکردم برم انجام بدم.

نی نی هفته پیش یه تیکه روبان خورده بودکه خداروشکربه موقع فهمیدیم وازدهنش بیرون آوردیم‌.پریشبم یکی ازگلهای مصنوعی توی گلدون رودرآورده بود میله ساقش روجداکرده بودوداشت گلبرگ هاروبالذت میخورد.ازمیله ساقه یه تیکه فلزهم بیرون زده بود.۱۰تومن صدقه گذاشتم کنارکه فلزیامیله روتوچشمش نکرده بوده.

راستی شرکت مبلغ عیدیموکامل واریزکرد.به خواست همسرفرداش زنگ زدم ازمدیرعامل تشکرکنم.چقدرانرژی منفی ازصداش گرفتم.شایدفکرکرده بوددرخواستی دارم که زنگ زدم.گفتم‌کارهاچه خبرگفت خیلیی خوب وعالی درجریانن.هههه تامابودیم که همه چی به هم گره خورده بود.یعنی بارفتن من همه چی حل شد؟شاید...

به چیزی فکرمیکنم که حتی به ذهنم نمی اومداین کاروچندبارازدوستان وبلاگی بهم گفته بودن وگفته بودم نه واونم اومدن پرستاربه خونست.

ماتوخونه دوربین مداربسته نداریم وخونه هم اونقدرهاجمع وجورنیست.ازاون وربچه هاروبه کی میشه سپرد؟

هفته پیش وسط مریضی دخترکوچولو وبدادایی هاش،مامان گفت راستی دخترخانم فلانی بارداره.همین که گفت خانم فلانی یادم اومددخترکوچیکش تو مهددولتی ای که دختر،اوایل امسال چندماهی میرفت،کمک‌مربی بوده وچقدرم بادخترم خوب بودوخودشم‌مهربون بود.ازنظرمالی هم زیاددرمضیقه(مضیغه؟)هستن.گفتم اونوبگم بیاد درهفته شاید چندساعتی پیش بچه هابمونه.

پریروزشماره مادرشوپیداکردم ویه روزفکرکردم که زنگ بزنم یانه ،انگارحتی نمیتونم برای چندساعتم شده نی نی روبه کسی بسپرم.بالاخره دیشب زنگ زدم،تعجب کردگفت دخترم خودش کارداره،

منم گفتم برای چندساعت وگهگاهی،اونم بعدازسال 

قرارشد خبربدن...

ایشالله که خیره


آهنگ پیشنهادی:مثل تو نه شبیه تو ،توزندگیم کی میاد؟دل کندن ازتوکه خود قلب منی دل میخواد/بمون که عشق فقط به اون چشای خوشگل میاد...

رفتن تومی ارزه به اومدن خیلیا...

دانلود کنید آخرشب ،قبل خواب میچسبه شنیدنش




نظرات 2 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت 00:54 http://Leiligermany.blogsky.com

امان از حسودی .دختر و پسر هم نداره. طول میکشه عادت کنن موجود دیگری هست که اونم سهم داره تو خونه
خدا بهتون صبر بده خیلی تحمل بهونه گیری سخته

ممنون عزیزم

لیمو شنبه 13 اسفند 1401 ساعت 10:49 https://lemonn.blogsky.com/

عزیزم. سلامت و شاد باشن
+ روزهای سختیه واقعا...

ممنون دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد