سال خودراچگونه گذراندید؟


درکل شکرخداسال خوبی بود.گرچه بامریضی شروع شد وکرونا بود ویه جاهایی چقدرم زیادو دراوج.گرچه ازتیرماهش همسرمریض شد وهنوزم خوب نشده .اما من دوباره مادرشدم که بازگرچه سختی داره ولی خداروشکر.

ازلحاظ کاری روابطم بامدیرخراب شد وهمین نیم ساعت پیش هم باهم بحث پیامکی داشتیم.ازلحاظ همکاری،خداروشکر همکارجدیدهم اخراج نشد که حتی فکرکنم ارتقاهم پیداکنه.ازاین لحاظ خداروشکرمیکنم که ماباعث نون بری کسی نشدیم .حالااگه بده یاخوب.من که میرم مرخصی ودیگران میتونن قضاوت کنن.

ازلحاظ دخترکم توسال جدیدبایدمهدجدیدپیداکنم وامیدکه زود این اتفاق بیفته.

درسال بعدی اگرخدابخوادبه خونه جدیدمیریم.که گرچه ازنظرمحله ای پایین تره ولی خونه شیک تریه وجدیدتر.

ازلحاظ کشور.سال بدی بود وچقدرفقربیشترشدوفحشا به همون نسبت.

ازلحاظ جهانی هم سال جالبی نبود ولی آدمی به امیدزندست..چی بگم.

ازلحاظ خانوادگی مادرهامون پیرترو ناتوان ترشدن متاسفانه.اعضای خانواده بیشتردرگیر پول درآوردن بودن تازندگی شاید مثل یک سال اخیرهمه ی مردم ایران.


به هرحال سال نومبارک و ماروحلال کنید.

همین



غمی روی دل

قراربوددخترروتاعیدمهدنبرم اما اوایل اسفندبه سرم زد یه روزتفریحی ببرمش تاکمی بادوستاش باشه.هزینشم روزانه حساب وواریزکنم چون مدیرمهدگفته بود برای بچه های خودمون پذیرش روزانه داریم ولی ازبیرون بچه ساعتی پذیرش نمیکنیم.منم دخترروبا ذوق فرستادم وواقعاهم چقدرم بهش خوش گذشت البته تمام مدت ماسک زده بود.ازترس ابتلای مجددش.

عصروقت گرفتنش به همسرگفتم پولوواریزکنه تامن برم دنبال بچه.وقتی رسیدم مدیرداخلی که همین طوری مثل خورشید پشت ابره ،حاضروآماده جلوی دربودکه خانوم این مبالغ عجیب وغریب چیه میریزیدبه حساب مهد؟گفتم هزینه یه روزتونه.گفت نه حتی برای ۱روزشهریه کامل گرفته میشه.نسخه دکتروازکیفم درآوردم که نوشته بود نبایدتاعیدمهدبره خواستم نشونش بدم دستموعقب زدکه من نمیتونم چیزی بخونم توبگوچی نوشته گفتم نوشته نباید بره مهدامروزم آوردم که دوستاشو ببینه وگرنه برام خیلی راحت بودکه هرروزبیارمش.گفت چنین چیزی نداریم شمابه مدیراصلی زنگ بزن.خیلی ناراحت شدم ازبرخوردش اونم جلوی خودبچه.

زنگ زدم به مدیراصلی اونم گفت یادم نمیادگفته باشم برای بچه های خودمون پذیرش روزانه داریم.منم دیگه هرچی تواین ۱.۵سال تودلمون مونده بودگفتم سمت شغلی خودم وپدرشو.وضعیت مالیمونو.گفتم توکروناکه مهدتون ۴،۵تابچه داشتید التماسمون میکردیدحالاکه شلوغ شده اینطوربرخوردمیکنیدآخه چطوراینطورواضح میگیدکه فقط پول براتون مهمه؟من اصلادارم ونمیدم چون حقتون گرفتن شهریه کامل نیست.بعدگفتم میام وسایل مهدشومیبرم گفت حتما،حتمابیایدببرید.بی تربیت

خیلی دلم برای بچه سوخت چون خیلی محیط مهد ودوستاومربیشو دوست داشت ولی چندوقت یک باراین مدیرداخلی داغی به دلمون میذاشت.

خودمم محیط مهدوباکلاسیشو ومرتب بودن کلاسهاشو دوست داشتم ولی واقعااین یه موردآخرونتونستم تحمل کنم.

تواین مدت یکی دوتامهددیدم.یکی هم باخوددختررفتم ولی حاضرنیست بره ومیگه من خاله ی خودمومیخوام.دوستای خودمومیخوام.نمیدونم چه کارکنم ازاون ورغروروشخصیتم اجازه نمیده دوباره اونو به همون مهدبرگردونم .ازاین ورمهدمناسب باامکانات مهدقبلی پیدانمیکنم .دخترهم اخلاقی داره که دوست داره بین کلی دوست وهمبازی باشه وکلا آموزش گرفتن روهم خیلی دوست داره.الانم فکرمیکنه مهدتعطیل شده که ماوسایلشو پس گرفتیم.میگه صبرمیکنم هروقت بازشدبرمیگردم پیش خاله ی خودم .حتی بادیدن وسایلش کمی گریه هم کردکه قلب منوآتیش زد واین احساسوبهم میده که من باعث شدم اون دیگه نتونه بره جای موردعلاقش.هرچندهمسرهم دیگه راضی نیست ومیگه تواین مدت بارها ماکوتاه اومدیم وازطرف مهدنرمشی نبوده.مثلا ازمعدودمهدهاییه که بچه روباعلایم مریضی پذیرش میکنه(ولی هروقت بچه مامریض بوده البته پسش دادن)وهمینم باعث شدامیکرون اینقدرشدید تومهدپخش بشه.

خلاصه غمیه روی دلم.کاش یه مهدخیلی خوب.بهترازاینجانزدیک خونمون پیداکنم ودخترهم کاملادوباره خوشحال وراضی باشه وراحت محیط جدیدروبپذیره.آمین



مانتو وغیره

دوسه هفته پیش رفتم برای خریدمانتوبارداری ولی اونی که من میخواستم از۵۵۰به بالاشروع میشدوخیلیم جنس خوبی داشت ولی دلم نیومد.همون شب وقت بردن دختربه پارک یه دست فروش مانتودیدم که بزرگترین مانتوصورتیشو(صورتی کم رنگ)به قیمت۱۳۰بهم فروخت.اون موقع خیلی راضی بودم .حتی تاآخرشب .ولی فرداصبحش وقتی دوباره پوشیدم دیدم اندازه یه بارداری سه قلوجاداره خیلی بزرگ وبلنده.تازه دکمه هم نداره عوضش دوتابنددرازبی ربط ازجیب هاش آویزونه.البته من متخصص تغییرات هستم ولی خوب گذاشتمش توکمدوکلایادم رفت که خریدمش.دیروزبه سرم زدازدیجی مانتوبارداری بخرم واولین گزینه هاروانتخاب کردم سرمه ای بادکمه های طلایی.مدل خفاشی به نظرم قشنگه.قیمتشم مناسبه به نسبت(۲۸۰چوب) حالاذوق دارم که یکشنبه بیادو ببینم واقعا اون طورکه کاربران تاییدش کردن خوب هست یانه.فقط امیدوارم کوتاه نباشه که ماروچاق ترنشون بده تواین اوضاع.

بامدیرهم آشتی کردیم.یه نفرهرروزباهاش تماس میگرفته وازمن وبقیه همکارابهش بدمیگفته.اون روزبابقیه همکارابجزهمکارجدیدرفتیم پیشش ودرخواست کردیم قرارداداونودیگه تمدیدنکنه.متاسفانه خیلی اهل غیبت پشت سراین واونه.البته مدیردهن بین ماهم بی تقصیرنیست.مگه بچه است که به کسی مجال بدگویی بده؟

یعنی حتی آبدارچی هم اومده بودوشاکی بود.

ولی بعدش من عذاب وجدان گرفتم ومیگم خوب نیست نون کسی روبریدن.هنوزم بااینکه نیروی خوبی نشدبرامون همینومیگم.

اراون وربه خاطررفتارهاش سندها روازش گرفتم وگفتم فعلابایگانی کنه.سندهاروتوکشوم گذاشتم .دفعه بعددیدم کشوم خالیه وسندهاروبدون اجازه ازکشوم برداشته وداره میزنه اونم غلط وغلوط.

چشم بازاروکورکردیم بااین نیروگرفتنمون.

توخونه این روزهاخیلی لیوان وشیشه و..میشکنه.هرکدوم میشکنه میگم عیبی نداره قضاقدربود ولی به نظرم دیگه خیلی داره میشکنهازاثرات بارداری وبی دقت شدنمه شاید.

هفته پیش جمعه رفتیم واولین کفش پاشنه بلنددخترو باانتخاب خودش براش گرفتیم.صورتی لمه ای باپاپیون بزرگی روش.فقط خدامیدونه چقدرخوشحال بودوذوق میکرد.همون لحظه هم پوشیدشو و باغرورراه میرفت.یاداولین کفش پاشنه بلندخودم افتادم.قرمزورنی.ولی فکرکنم بالای۴سال بودم که اونوبرام خریدن.کلا وقتی باهم میریم خریدیابیرون انقدرنیلی جونم خوشحاله وذوق میکنه ازاین باهم بودن ودیدن مردم ومغازه هاکه نگو.

اخه اونم یه آدمه.یه آدم کوچولو.

برای نیلاهم یه شیشه شیرنوزادی خریدیم.نیلی یادآوری کردکه نی نی شیشه شیرنداره.چون‌میگه وقتی دنیااومدخودم میخوام باشیشه بهش شیربدم وهیچ جوره توکتش نمیره که اونم میتونه شیرمادربخوره ومیگه شیرتوخراب شده وهمین شدکه من نتونستم دیگه بخورم.

هنوزبرام عجیبه که برای نی نی خریدکنیم.من رشته ام ریاضی بوده الانم که حسابدارم وکلا رومدارمنطق هست کارم. منطق ریاضی من‌میگه خیلی بچه دارشدن ودوران جنینی عجیبه وکلاتانی نی رونبینم باورم نمیشه که دارمش وچنین فرآیندی وجودداشته.تازه الان بهترم سردخترکه هروقت توسونونشونم میدادن.باورم میشد واقعیه.چون تقریباتوطول روزتکونیم نمیخورد.

راستی دکتردوباره به همکارجدیدگفته فعلا اقدام نکنه به بارداری اینم دلیل جدیدی برای حسادت هاش.نمیدونم دعاکنیم که حرف دکترغلط باشه یادعانکنیم.آدمی که خیری برای دیگران نمیخواد بچه جدیدی ازخودش تولیدکنه بهتره یابهترنیست.شایدم بچه دارشدن اونومهربون وخوش قلب کنه.


توکل برخدا این ایامم به خیربگذره.



من وگوشی نازمم


سرنیلی که بارداربودم.توهفته۱۸که آزمایش آمینوسنتزو داده بودم وریسک ابتلابه سندروم داون روهم بهم ۱به۱۸گفته بودن،(باید۱به۵۰۰باشه)وخیلی هم نگران بودم.هنوزجواب نیومده بود ویه شب همسرهم رفته بوددندون پزشکی طرفای ساعت۸بهش زنگ زدم که ببینم کارش تموم شده یانه.گفت که خوبه یهو صدای فریادوگازدادن موتوری اومد ومکالمه قطع شد.چنددقیقه بعداون اومد بدون گوشی ولی شکرخداسالم وگفت که گوشیشو موتوریا دزدین.کنارپارک بوده شکرخدادرگیرنشده بود.من بهش گفتم منتظرجواب آزمایش بودیم حالاکه ضرربه مالمون خورده دیگه به جونمون نمیخوره مطمئنم که جواب آمینوخوب میادو شکرخداکه جواب هم سالم اومد.گوشی سامسونگ گلکسی نوت فلان بود.برای اون زمان‌گرون بود.ولی بازیکی دوسالی بودکه دستش بود ومثل گوشی من نونبود

منم روز یکشنبه پیش باهام تماس گرفتن که بازرس پیردفترمرکزی قراره بیادوتوهم بیا.جالب اینکه بازرس میدونه من روزهای زوج هستم بازم روزفردتصمیم گرفته بودبیاد.ساعت ۹درخواست اسنپ دادم تایک ربع بعدش اماچون قیمت هاکاهش پیداکرده بودکسی تاییدنکرد.ازاون وردختربایه کلاه کاموایی که روسرش کشیده بود بالباسای خونه دم درمنتظربودکه ببرمش.سرآخربه همسرگفتم میرم سرخیابون تاکسی بگیرم خیلی دیرشد.دخترگریه شدیدمیکردکه اونم ببرم ولی حقیقت روبگم بهش توجهی نکردم وفقط فکرآبرومو وبازرس بودم که نکنه برسه ومن نباشم.

محله ماخیلی خلوته.سرخیابون هم یک ربعی ایستادم .کسی نگه نداشت گوشی رودرآوردم که به شرکت بگم ماشین گیرم نیومده .به دقیقه نرسید یه موتوری خلاف جهت اومد وخیلی آروم وملایم گوشی روازدستم کشید ورفت.

فقط تونستم یه عه بگم.بعدخیلی آروم برگشتم خونه بدون هیاهو.نه دنبالش کردم نه هیچی.ولی واقعاحس بدی داشتم که انقدرراحت اجازه دادم گوشیموببره ونتونستم دنبالش بدوم.

برگشتم خونه وبه همسرگفتم گفت قضابلابوده .به شرکت زنگ زدم گفتن همین الان بازرس زنگ زده که فردامیاد.

بازحامله بودم باخودم گفتم شایداین بارهم قراربوده بلایی سرنی نی بیادو سرمالمون اومده .زیادغصه نخوردم ولی شاید...ترسیدم.

برام درس عبرتی شدکه قدرعزیزانم روتواولویت بدونم.من اصلابه گریه های دخترتوجهی نکردم ورفتم .حالاضایع بدون گوشی پیشش برگشتم.

گوشی روهمسربرای سالگرد ازدواج وتولدم خریده بودم.۵ماه بیشترنبود بازخوبه اونقدرهاگرون نبودقیمت متوسطی داشت.

هنوزنرفتم شکایت پرکنم انگارفایده ای نداره فقط سیم کارتشو سوزوندم که باورکنیداونم برام سخت بودرفت وآمدهاش.آخه کسی اززن بارداردزدی میکنه؟

البته من پشت به اونا بودم شایدمتوجه بارداریم نشدن.هرکی برام دلسوزی میکنه میگم اونامتوجه بارداریم نشدن.هعیییی

این بودداستان من

هذیان های خواب

قبلاهم گفتم که وقت قصه خواب برای نیلی گاهی خوابم میبره وخوابموقاطی قصه تعریف میکنم حالا بعضی ازاونارو که یادم‌میادبگم َ.مثلا وسط قصه بچه گونه گفتم هواپیماکم تکون میخوره.داشتم خواب هواپیمارومیدیدم ومسافراکه دارن چمدوناشونو بالای سرشون میذارن

یاداشتم قصه پسری رومیگفتم که تصمیم گرفت ازاین به بعدخودش بره حموم وتمیزباشه(نیلی خیلی سخت وباگریه حموم میره)گفتم خانومه هم رفت وواکسنشوزد

یا قصه چیدن سفره هفت سینومیگفتم .گفتم سس روورداشتن گذاشتن توسفرهاون شب باغذاش زیادسس خورده بود ذهنم درگیربود.

یاوسط یه قصه دیگه گفتم رفت به سوپری گفت میتونم ازتلفنتون استفاده کنم؟خداوکیلی اینوازکجاآوردم گفتم؟

یادیشب وسط قصه پسری که دوست داشت لباس دخترونه بپوشه گفتم رفت پیش دوستاش تالباسشو ببینن وکلوچه روبازکرد.کلوچه اون وسط چی بود؟

هرکدوم ارچرت وپرتا رومیگم نیلی انقدرمیخنده که نگووو

گاهیم تکونم میده میگه بیدارشو.البته انگارگاهی باچشای بازم خوابم میبره.

آخه خداوکیلی۶تاقصه قبل خواب خیلی زیاده.اول ۳تابودالان شده۶تا.تازه اگه ظهرم بخوابه اونم چندتاقصه داره.

البته بگم تابتونم نکات آموزشی قاطی قصه هامیکنم واونم خوب یادش میمونه.

نمیشه بچه منم اولاشبابره تواتاق خودشو وتخت خودش بخوابه بعدم خیلی باکلاس من بالاسرش کتاب قصه بخونم وبه نیمه نرسیده اون خوابش ببره ومنم بایه لبخند ملایم اتاقو ترک کنم؟آهان‌موهامم باید سشوارکشیده باشه تواون حالت

پایان هفته ۲۱

چندروز پیش گوشیمودزدیدن.غمش روی دلمه ولی عیب نداره حالابعدامیگم چی شد