من وگوشی نازمم


سرنیلی که بارداربودم.توهفته۱۸که آزمایش آمینوسنتزو داده بودم وریسک ابتلابه سندروم داون روهم بهم ۱به۱۸گفته بودن،(باید۱به۵۰۰باشه)وخیلی هم نگران بودم.هنوزجواب نیومده بود ویه شب همسرهم رفته بوددندون پزشکی طرفای ساعت۸بهش زنگ زدم که ببینم کارش تموم شده یانه.گفت که خوبه یهو صدای فریادوگازدادن موتوری اومد ومکالمه قطع شد.چنددقیقه بعداون اومد بدون گوشی ولی شکرخداسالم وگفت که گوشیشو موتوریا دزدین.کنارپارک بوده شکرخدادرگیرنشده بود.من بهش گفتم منتظرجواب آزمایش بودیم حالاکه ضرربه مالمون خورده دیگه به جونمون نمیخوره مطمئنم که جواب آمینوخوب میادو شکرخداکه جواب هم سالم اومد.گوشی سامسونگ گلکسی نوت فلان بود.برای اون زمان‌گرون بود.ولی بازیکی دوسالی بودکه دستش بود ومثل گوشی من نونبود

منم روز یکشنبه پیش باهام تماس گرفتن که بازرس پیردفترمرکزی قراره بیادوتوهم بیا.جالب اینکه بازرس میدونه من روزهای زوج هستم بازم روزفردتصمیم گرفته بودبیاد.ساعت ۹درخواست اسنپ دادم تایک ربع بعدش اماچون قیمت هاکاهش پیداکرده بودکسی تاییدنکرد.ازاون وردختربایه کلاه کاموایی که روسرش کشیده بود بالباسای خونه دم درمنتظربودکه ببرمش.سرآخربه همسرگفتم میرم سرخیابون تاکسی بگیرم خیلی دیرشد.دخترگریه شدیدمیکردکه اونم ببرم ولی حقیقت روبگم بهش توجهی نکردم وفقط فکرآبرومو وبازرس بودم که نکنه برسه ومن نباشم.

محله ماخیلی خلوته.سرخیابون هم یک ربعی ایستادم .کسی نگه نداشت گوشی رودرآوردم که به شرکت بگم ماشین گیرم نیومده .به دقیقه نرسید یه موتوری خلاف جهت اومد وخیلی آروم وملایم گوشی روازدستم کشید ورفت.

فقط تونستم یه عه بگم.بعدخیلی آروم برگشتم خونه بدون هیاهو.نه دنبالش کردم نه هیچی.ولی واقعاحس بدی داشتم که انقدرراحت اجازه دادم گوشیموببره ونتونستم دنبالش بدوم.

برگشتم خونه وبه همسرگفتم گفت قضابلابوده .به شرکت زنگ زدم گفتن همین الان بازرس زنگ زده که فردامیاد.

بازحامله بودم باخودم گفتم شایداین بارهم قراربوده بلایی سرنی نی بیادو سرمالمون اومده .زیادغصه نخوردم ولی شاید...ترسیدم.

برام درس عبرتی شدکه قدرعزیزانم روتواولویت بدونم.من اصلابه گریه های دخترتوجهی نکردم ورفتم .حالاضایع بدون گوشی پیشش برگشتم.

گوشی روهمسربرای سالگرد ازدواج وتولدم خریده بودم.۵ماه بیشترنبود بازخوبه اونقدرهاگرون نبودقیمت متوسطی داشت.

هنوزنرفتم شکایت پرکنم انگارفایده ای نداره فقط سیم کارتشو سوزوندم که باورکنیداونم برام سخت بودرفت وآمدهاش.آخه کسی اززن بارداردزدی میکنه؟

البته من پشت به اونا بودم شایدمتوجه بارداریم نشدن.هرکی برام دلسوزی میکنه میگم اونامتوجه بارداریم نشدن.هعیییی

این بودداستان من

نظرات 3 + ارسال نظر
Zahra چهارشنبه 18 اسفند 1400 ساعت 11:48

انشاءالله بلا دور باشه ازتون صدقه بدین. انشاالله خیره.

ممنونم..

غزل سپید چهارشنبه 18 اسفند 1400 ساعت 00:29

سلام فاطمه جان. خوب هستید؟
اول که بابت این دزدی متاسف شدم اما خب کاری هم نمیشه کرد. تنتون سلامت ...
دوم بگم که می‌دونم خیلیییی گذشته اما اجازه بدین صمیمانه و از ته قلبم تبریک بگم به شما بابت بارداری فرزند دوم...الهی که قدمش پر از خیر و برکت و شادی باشه. به سلامتی به دنیا بیاد.
من زمانی که متوجه شدم باردار هستید همون وقتی بود که درگیر بیماری پدر و مادرم بودم و واقعا تحت فشار شدیدی بودم. با این وجود اینقدررر ذوق کردم و خوشحال شدم اما از اونجایی که دلم میخواد هر کاری رو در بهترین حالت و شرایطش انجام بدم تبریک گفتن رو به تعویق مینداختم...ولی دیگه خیلی دیر شد. شرمنده
دختر کوچولوی نازت رو هم ببوس عزیزم...

سلام عزیزم ممنون ازتبریکت

جانان یکشنبه 15 اسفند 1400 ساعت 14:49 http://www.lakposhtesabz.blogfa.com

عزیزم...ناراحت شدم ولی خب ماهم اعتقاد داریم دزد بزنه خوش یمنه

ممنون عزیزم ایشالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد