سلام

خوش میگذره..آره..آرامش داریم.البته اگه مامانم بذاره

هنوزم فکرمیکنه قبل ساعت 10بایدبهم زنگ بزنه ومن منتظرم.روم نمیشه که بهش بگم ممکنه این کاربچه هاروازخواب بیدارکنه یاهمسرمواذیت کنه.کلافهمیدم توایران من خیلی کارهاروتوی رودربایستی انجام میدادم.توی رودربایستی مهمونی رفتن ،خریدکردن.پذیرفتن خیلی ها و..

دیروزدخترداییم تماس گرفت .به همسرمیگم من احتیاج داشتم وقتی اونجاتنهام کسی باهام تماس بگیره الان مدام همه باهام تماس میگیرن یاپیام میدن.اونجادرحدیه پیام هم یادم نبودن.

البته شایدتقصیر اونانیست خاصیت دوریه.وقتی جلوی چشم نیستی ازیادها میری.خودمم وقتی دخترخالم مهاجرت کرد ترکیه،فقط وقتی زلزله اومد تماس گرفتم وحالشوپرسیدم.البته بگم که توایرانم باهم درارتباط خاصی نبودیم .ولی حالامیگم شایدخیلی تنهاومنتظربوده طفلی اونم.

ازمهاجرت بگم.خواهرم میگه این اداهای مهاجرت سخته واینا روفقط توداری درمیاری،البته باجملات مودبانه میگه،کلاخیلی مودبه والان به ذهنم رسیدکه مثلا اون اصلا فحش بدبلده یانه.ها؟

مثالم میزنه دخترعموهامون که یکی آلمانه ویکی کاناداببین چقدرراضین.

حالامن نمیفهمم اون ازکجامیفهمه اونااینقدرراضین.چون رفتن وبرنگشتن،مگه برای مسافرت؟چون اونجاملک دارن؟

دخترعموم که آلمانه تویه شهرکوچیکشه .خودش میگه شبیه یه روستاست.یه عکسم ازش دیدم تویه میدون قدیمی ،دوریه آبنمایه عکس داشتن.البته عکسوچندسال پیش دیدم.اینجابروبیایی داشت.ماما بود.نمیدونم خدامیدونه.

همسربانون سنگک برگشت.

فعلاخداحافظ

ایران

خداروشکرکه امروز برگشتیم ایران.

بیشتربرای شادی بچه هاوسرگرم بودنشون میگم.البته خودمم کم‌کم داره دلم گرم میشه.

الانم برادرزادم که۷سالشه خونمونه ودارن باهم خاله بازی میکنن.

بامزه بعدمدتها آدمی غیرمادیده وخوشحال وسرگرمه.

وقتی خونه رودید خیلی تعجب کردوبراش جالب بودانگاربه یادش نمی اومد ومی اومد.سریع کالسکه اسباب  بازی روپیداکردویه عروسک‌جورکردوسریع شروع کردبه راه بردنش.مادری کردن ازبچگی تووجوددخترهاست انگار.دخترکوچولوهم یه دل سیرتاب بازی کرده وبااسباب بازی هایی که یادش رفته بودداره ودوباره دیده سرگرم بوده.غروبی مادرم وخانواده برادرکوچیکه اومدن بهمون سرزدن وغذاآوردن.

چقدرتنهابودم اونجا.تلفنمونم این ماه تمدیدنکرده بودیم.

کلی سوغاتی خریدم برای همه.مثلاقراربودهیچی نخرم این بار.ولی بازنتونستم خودموکنترل کنم‌.بااینکه اکثراوقتی اقوامون میرن سفرچیزی برامون نمیخرن.یااگه بخرن یه بارمیخرن وباردوم نمیخرن.ولی واقعاقیمت هامناسب بودوحیف بوداون همه چیزخوشگل خریداری وپخش نشن بین همه.

خودمم ۲تامانتو ،جلوبازو هندی.النگوی خنزپنزری،گیره سرهای باگل فلزی،یه رژ لب که حیف پول اصلارولب کشیده نمیشه.یه تی شرت دیزنی،یه تی شرت دیگه .دمپایی روفرشی و..اون لا.لوهای خریدبرای دیگران  خریدم.


غمگینم.شایدازعوارض مریضی باشه.شایدازعاقلی باشه.وقتی رسیدم دریخچالو بازکردم فقط بو میداد.درفریزروبازکردم کلش کپک شده بود.نصفشوپاک کردم نصفش مونده.رختخواب های خاک‌گرفته.تمیزکاری زیادی درپیش دارم.کمدوکشوی لباسهاموبازکردم تقریبایادم رفته بودچی دارم وچی ندارم.

هواخیلی سرده.یخه.واقعاسرده یامافکرمیکنیم،یابرامون سرده.

برم به بچه هاشام بدم.

بایدکتونی هم میخریدم.خجالت کشیدم ازهمسر،بیشتروقتهابرای خرج کردن پول خجالت میکشم.البته همینطوری هم خریدمیکنم وکارت میکشممم.الان تا برای بچه دخترداییم هم خریدکردم.همینطوریییی باخجالتتتتت


ای خدا

مریض شدیم،هرچهارتاییمون به نوبت.اول همسر تب ولرز ومریضی،دوروزبعدبامزه خانوم دوروزبعد دخترکوچولو وحالامن،بامزه نصفه شبی لرزکرد،ازدرون میلرزیدخیلی ازاین حالتش ترسیده بود.

آخرسرهم من گرفتم.سردردهم دارم‌.اونهاهم داشتن.دخترکوچولو امتحان دیروزشو که قران بودنتونست بره بده.دوشنبه وسه شنبه هم آخرین امتحان هاروداره.

همه بهتریم.دکترنرفتیم.دکترکودک خوب پیداکردیم،حالاکجا؟توهمین آپارتمان خودمون.ولی ایشالله لازم نشه بریم.بازمن دکترای ایران رو بیشترقبول دارم.هنوزم بیمه اینجا رونداریم.

دوشنبه پیش عمه رو راهی خونه برادرشوهرکردیم.امروزصبح که علایم من مشخص نبود زنگ‌زدیم که بیا که خوب شدگفت یکی دوروزدیگه میام.چون ظهرمشخص شدمنم گرفتم.

پنج روزی پیشمون بود.هم خوبی داشت هم بدی،بهترین خوبی اینکه بچه هاازتنهایی دراومدن ویه آغوش گرم دیگه جزماداشتن ومن یه کم وقت آزاد برای خودم پیداکردم.وهمین طوردرجوارش کلی خرید رفتیم که درحالت عادی نمیرفتیم.

بدیش هم اینکه یه کارایی میکردعجیب ،مثل کندن ساعت ازدیوارودرآوردن باطریش(گفت خوابش نمیبرده وتیک تاکش اذیتش میکرده).

کم کردن شعله غذا وخبرندادن به من.آبگوشتم بااین کارش حسابی آبکی شد.عدس پلومم خیلی دیرپخت چون تشخیص داده بودشعله بایدکاملا ملایم باشه .

ازوقتی فهمید آب وبرق اینجاگرونه مدام برقاروخاموش میکرد.یادرمصرف آب خیلی افراطی صرفه جویی میکرد.مثلا برق راهروروخاموش میکردکه باعث میشدمسیرعبوربچه هاخیلی تاریک شه.هی هم بهش میگفتم عمه جون آب ازسرماگذشته بااین صرفه جویی هاچیزی درست نمیشه ولی گوش نمیداد.هی اون خاموش میکردهی من روشن،هی،هی

دیگه چی؟دیروز وامروز ازگوشی همسردیدم تواینستا خیلی ازاین آدمای اقامت جورکن،تبلیغ خوب بودن دوبی رومیکن هی ازارزش پولشو وخوبیاش میگن.ازبدی هم میگن گرمی هوا

اولن بگم فرقه بین گرم بودن هوا وبدی آب وهوا،اینجا به معنی واقعی کلمه بدی آب وهوا داره.بیمه عمومی نداره.بازنشستگی نداره.کارمنداساعت کارطولانی ومرخصی اندک دارن.حامل های انرژی بسیارگرونن(به علت ارزون بودن ماشین همینه).آموزش وپرورشش پولیه وکیفیت مدارسش پایینه.ازهمه مهم تراقامتش دوساله است نه دائمی.

همه چیزمتکی به برقه،اگه فقط یه روزبرق این جزیره قطع شه همه ازش میرن.

همین.

البته خوبیم زیادداره..

فعلا


روز نو

ساعت تقریبا نه ونیم صبحه وبقیه هنوزخوابن.تپلو ودخترکوچولو وعمه وهمسر.

من طبق معمول خیلی ازصبحها،دنبال مفهوم زندگیم،دنبال که چی وچراها هستم.ازپنجره شهر سفیدوگچی اینجارونگاه میکنم وباخودم میگم چرااینحاهستم ویادم میادکه اونجااذیت بودم.شایدبلدنبودم که زندگی کنم .شایدبه دیگران زیادی مجال حضوردرزندگیمودادم(مادر،مادرشوهر،خواهرشوهر)انگارکه اعتمادبه نفس کافی نداشتم که اون زندگی تمام وکمال برای منه.

حالاکه دورشدم میبینم چقدررر آزاردهنده بوده دخالت هاشون ومن تازه میفهمم ونمیخوام دوباره این موضوع تکرارشه.

بچه ها دارن بزرگ میشن.دخترکوچولو دیروز،پنج سال ونیمش پرشد وتپلو ماه دیگه یک سال ونیمه میشه ان شاالله..

یه هیچ بزرگ توسرمه.

گاهی اوقات که به آدمهای گذشته فکرمیکنم ،فکرمیکنم که اوناالان زنده ان یامردن؟این خیلی عجیبه،ولی خوب ازخیلی ازاتفاقات ودیدارها،سالهاگذشته.

دیروزپیش آرایشگرهندی بودم وگفت که دختر۱۵سالشوگذاشته هندو اینجاتنهاکارمیکنه،مثل سرایدارما که دخترای یک وپنج سالش وزنش هندن واون تنها اینجاست وعکس دختراش روکه نشون داد،کوچیکه عجیب شبیه بامزه بود.فکراینکه اون هربارمارومیبینه یاددختراش می افته.رنج تنهایی این آدمها .

فکرکارمندفیلیپینی برادرشوهرکه سرکاربهش گفتن مادرت فوت شده واون فقط گریه کردوگفت یه روزبهم مرخصی بدیدو میدونست که نمیتونه تافیلیپین بره وچشم انتظاری توبگوحتی کالبدمادرش ازنیومدن پسرش.

فعلا همینا دیگه


خریدها ورسیدن عمه مبارک

خوب خوب اول ازخریدهابگم.اولش خریدهای دونه ای 1ونیم درهمیم رسید(مخصوص اف روز۱۱,۱۱) که بعدکه بقیه رسیدن فهمیدم ایناعالی بودن.یه پک36تایی گوشواره که حداقل یه سایزازتوعکسش کوچیک تربود.یه کوله کوچولوی برزنتی بچگونه ویه کیف دم دستی که خوب بودن.شب خریدازنون که دواربودرسید بازش کردم چشمتون روزبدنبینه ،مگه فقط جوراب توش میذاشتی وگرنه هیچی توش جانمیشد.حالااون هیچی ،عکسای سایت چقدرزنده وخوش رنگ،کیفیت واقعی،رنگی که فرستاده بودن انگاربازیافتی،انقدکوچیک بود یه قاشق مرباخوری گذاشتم کناریه طبقه وباهاش عکس گرفتم وفرستادم واسشون ونوشتم من تواین چی میتونم بذارم؟

فرداش اومدن پسش گرفتن.اینم بگم ازبی دقتی منم بودوگرنه بازرفتم عکسای سایت رومرورکردم دیدم سایزرونوشته بودن.من ندیدم.


عصرش خریدای جمعه سیاهم که همانا سه کیف مجلسی بودن رسیدکه یه آقای سیک(درست میگم؟ازاون هندیاکه موهاشونومیپوشونن)برام آورد.منم ازهمون دم درمیگفتم اشتباه شده.آخه یه بسته سبک دوزاری گذاشت تودستم که هیچ جوره توکفم نمیرفت توش سه تاکیف مجلسی باشه.انقد ناامیدکننده بودکه گذاشتمش رومبل ورفتم به بقیه چایی خوردنم ادامه دادم.ولی همسراومدوباذوق بازشون کرد ویکی ازیکی بدتروبی کیفیت تر.توعکس،حالت چرم داشتن،درواقعیت ازبدترین نوع پلاستیک،اونم چی؟بازم خیلی کوچولو.

این دفه کناریکیشون یه قاشق چایی خوری گذاشتم وعکس گرفتم وتونظرات سایت گذاشتم.

خوشبختانه نوشته بودبه زبان اصلیتونم میتونیدنظربذارید ماترجمه به انگلیسی میکنیم که منم دیگه هرچی تونستم نوشتم:حیف پول ماکه هدردادید،بی کیفیت ترین چیزی که دیدم .امتیازمنفی و..

تازه نوشته بودپس هم میگیریم که دوبارکلی تلاش کردم وتاآخرین مراحلم رفتم ودرنهایت تاییدنمیشد.

انقدناامیدبودم که یادم رفته بودیه چایی ساز خوبم باز ازنون سفارش دادم که پریروزغروب که درواکردم ،دیدم پشت دره.

بالاخره به آرزوم رسیدم ،دروواکردم ویه بسته پشتش بود.

این یکی خوبه چون تقریبابه قیمت خودش خریدمش نه باتخفیف زیاد.

کیفا چه بدبودنا یادش که می افتم میخوام آتیش بگیرم.مخصوصاکه ازکارت همسر خریدکرده بودم دلم برای پول اون میسوزه.

عمه خانومم ازپنجشنبه ظهرپیش ماست.جاری هیچی نشده کم آورد وازروزقبلش هی پیام میدادکی عمه روبیارم(قراربوددوشنبه بعدی بیاردش)

تازه همه آشپزی هاروعمه کرده توخونشون .


عمه خانوم بهترازاون چیزیه که فکرمیکردم.خیلی توکاراکمکم بوده،بچه هارونگه داشته،ظرفاروکلی شسته،کلی چیزمیزبرامون آورده ولی خوب عشق خریده ویه لحظه روپابندنیست.

همش سوغاتی،میگم عمه حداقل برای خودت وخونه ات خریدکن.چقدربرای نوه هاخریدمیکنی.

پیش پای شماداشتیم درموردپدیده گرم شدن کره زمین وآب شدن یخهای قطب جنوب حرف میزدیم.کلی باسواده .ولی الان برادرشوهراومده برددش دوبی چون یکی ازنوه هاش بهش سفارش داده ازفلان مارک برام لباس بخر.

راستی بچه های منم خیلی بغلش میکنن،دخترم میگه منویادمادربزرگم میندازه.طفلیا اینجاانقدتنهابودن یه آدم جدیددیدن کلی روحیشون عوض شده.

خانوم دکترقوری میگفت زیادبه عمه نرس،خوش میگذره بهش ،زودبه زودمیاد،ولی بااینکه چنین قصدی نداشتم،  نمیتونم جلوی خودموبگیرم مخصوصاکه فهمیدم قند هم داره.راه به راه خوراکی جورمیکنم فرومیکنم تودهنش میگم قندتون نیفته