روز نو

ساعت تقریبا نه ونیم صبحه وبقیه هنوزخوابن.تپلو ودخترکوچولو وعمه وهمسر.

من طبق معمول خیلی ازصبحها،دنبال مفهوم زندگیم،دنبال که چی وچراها هستم.ازپنجره شهر سفیدوگچی اینجارونگاه میکنم وباخودم میگم چرااینحاهستم ویادم میادکه اونجااذیت بودم.شایدبلدنبودم که زندگی کنم .شایدبه دیگران زیادی مجال حضوردرزندگیمودادم(مادر،مادرشوهر،خواهرشوهر)انگارکه اعتمادبه نفس کافی نداشتم که اون زندگی تمام وکمال برای منه.

حالاکه دورشدم میبینم چقدررر آزاردهنده بوده دخالت هاشون ومن تازه میفهمم ونمیخوام دوباره این موضوع تکرارشه.

بچه ها دارن بزرگ میشن.دخترکوچولو دیروز،پنج سال ونیمش پرشد وتپلو ماه دیگه یک سال ونیمه میشه ان شاالله..

یه هیچ بزرگ توسرمه.

گاهی اوقات که به آدمهای گذشته فکرمیکنم ،فکرمیکنم که اوناالان زنده ان یامردن؟این خیلی عجیبه،ولی خوب ازخیلی ازاتفاقات ودیدارها،سالهاگذشته.

دیروزپیش آرایشگرهندی بودم وگفت که دختر۱۵سالشوگذاشته هندو اینجاتنهاکارمیکنه،مثل سرایدارما که دخترای یک وپنج سالش وزنش هندن واون تنها اینجاست وعکس دختراش روکه نشون داد،کوچیکه عجیب شبیه بامزه بود.فکراینکه اون هربارمارومیبینه یاددختراش می افته.رنج تنهایی این آدمها .

فکرکارمندفیلیپینی برادرشوهرکه سرکاربهش گفتن مادرت فوت شده واون فقط گریه کردوگفت یه روزبهم مرخصی بدیدو میدونست که نمیتونه تافیلیپین بره وچشم انتظاری توبگوحتی کالبدمادرش ازنیومدن پسرش.

فعلا همینا دیگه


نظرات 2 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 12:04

هیچوقت نمیفهمم دوری خوبه یا بد...

واقعا

لیلی یکشنبه 12 آذر 1402 ساعت 16:40 http://Leiligermany.blogsky.com

چقدر دور بودن از خانواده و چشم انتظاری برای دیدنشان سخته.
آدم وقتی زندگی مستقل بدون مامانم و مامانت رو می پشه می فهمه تصمیم گیری به تنهایی و خودمختاری و استقلال و کلی چیزهای خوب یعنی چه

بله واقعاایناشایدسالی یه باربرن یه سری بزنن وبرگردن.
بله استقلال واحساس بزرگ شدن هم خیلی خوب وجدیده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد