آرایشگاه

حالاایرانم که بودم دوماه یه بارمیرفتم آرایشگاه ها.حالافوقش چندروززودتر.اما ازوقتی اومدم اینجادغدغه ام این بودکه آرایشگاه روچه کنم؟مخصوصاکه میخواستم تاتابستون بعدی نرم ایران.اطراف واکناف!خونمونم چندتاآرایشگاه بودن که ظاهرشون معمولی بودازهمینا که توایرانم هست.طرف یه هزینه کمی کرده مغازه دم خونشونوکرده آرایشگاه.

بعدم ابروهامم دیده بودن من دسترسی به آرایشگاه ندارم باسرعت رشدمیکردن.

خلاصه باهمسرعقلامونوگذاشتیم روهم،گفت تواینستا بچرخیم حتماآرایشگاه های خوبشون مشخص میشه.گفتم اینطوری گرونامشخص میشن.من هزینه هم نمیخوام بکنم آخه.ازجاری هم پرسیدم گفت من آرایشگاه کلانمیرم ولی قبلنا ابروبوده ۱۰درهم.

حالاجاری تاایران بودآرایشگرمیآوردتوخونه اونم ازمعروفترین آرایشگاه سمت خودمون(تفاوت ارزش پول چه میکنه).

یه روزپاشدم وبه همسرگفتم خوب دیگه من رفتم آرایشگاه هرچی باداباد.همین طورالکی،بامزه رو سوارکالسکه کردم ووارداولین آرایشگاه نزدیک خونمون شدم.ازهمین خونگیا.حالامیترسیدم که یاروبزنه ابروموکلانابودکنه.اول سوال اصلی روپرسیدم که نرخ ابروچنده که گفت ۱۰درهم وباخودم گفتم درسته.دیگه نشستم وچه محیط آروم وباکلاسی،چه آرایشگرمعقولی،گفت هندیه ولی عربی حرف میزدوکمی انگلیسی،درودیوارقهوه ای وتوسی بود.سقف رومشبک کرده بودوکلی پیچک ردکرده بود.چندتاگلدان طبیعی هم رومیزهابود.

اصلاعکس هیچ مدل یاعروسی رودرودیوارنبود(البته الان که فکرمیکنم چندساله توایرانم نیست).خیلی محیط آرومی بود.خانومه هم خیلی آروم.یه لباس ساری قرمزتیره تنش بود بایه گردن سبک طلای زرد دورگردنش.دیگه چشماموبستمونشستم‌وبه خودم دلداری دادم هرچی خراب شد بامدادابرودرستش میکنم.

تفاوتش باایران اینکه اصلاباموچین وتیغ کارنمیکرد.فقط بابند،قبلشم یه پودرگچی زدبه ابروهاوصورتم.نتیجه بسیارزیبا وطبیعی.واقعا ذوق زده شده بودم.کم مونده بودماچش کنم.

آهان وسط کاردوتادخترعرب اومدن قیمت هایلایت پرسیدن.موهاشونم پربود.گفت ۱۰۰درهم که به نظرم ازایران ارزون تردرمیاد.

خلاصه بی ادعاوبدون تبلیغ ماسک های  مختلف صورت وفلان وفلان ازم خداحافظی کرد.

این مساله هم حل شدتوذهنم.خداروشکر

یه سرمای ریزیم خوردم.خداکنه بچه هانگیرن.


هواهوای خاطرات اوست

خوب چی بگم؟هرروزیه شوک به مردم ،یه روز جنگ ناگهانی غزه وبعدش احتمال ورود ایران به جنگ ویه روزمهرجویی،خدارحمتش کنه.

خوب همه ناراحتن من چی بگم.خواهرم یه نقاشی جنگ گذاشته بود ازیه بچه یک سال وخورده ای که نیمی ازخونه اش خرابه وآتیش گرفته و داره باتعجب نگاهش میکنه.بچه پشتش به تصویر بود.عجیب شبیه بامزه خانوم بود.موهای فرفریش و مدل وایستادن بچه های نوپا.

اگه بامزه هم توی فلسطین واون حوالی بود باید چنین سرنوشتی پیدامیکرد.حتی فکرکردن به اینکه ممکنه برای اونم چنین اتفاقی بیفته فشارمو میندازه.

خدابرای مردم اون جغرافیا ،چاره گشایی کنه.


دیگه چی؟همسراومد.باکوله باری ازخوراکی،دلسترعزیزم.کیک یزدی.یه کم سیب زمینی(اینجاهرجاوباهرقیمتی سیب زمینی خریدم شیرین ازآب دراومدن).حلوایی که مادرپخته بودبرای دخترکوچولو .نارنگی و..

ولی به این نتیجه رسیدم که بایداکثرچیزهاروهمین جاخرید.اینهایی که آورده هم اینجانبوده یاباکیفیتش نبوده ولی بایدباورمون شه که دیگه کندیم ورفتیم.حتی نوشتن این جمله هم قلبمو به دردمیاره.

خلاصه.

گفتم؟

دودفه تصویری باهاش تماس گرفتم وهردوبارمادروخواهرش دوطرفش نشسته بودن.

دیگه تماس نگرفتم تاوقتی که دوباره رفت به خونه خودمون سربزنه.


گفتم که بادخترشهیددوست شدم (ازمادرای کلاس ژیمناستیک)واونم قبلا ۵سالی دوبی زندگی کرده بوده؟خونشون به خونمون خیلی نزدیک بود وگاهی غروبامی اومدپارک دم خونمون مینشست به حرف زدن.

اوناهم میخواستن مهاجرت کنن وحتی شوهرش تابستون اومدواقامت گرفت ولی دوستمون چون یه باراومده بودوخوشش نیومده بود،اولش گفت شهریورمیام که هواخنک شه بعدگفت مهربعد آبان،الانم میگه وسط مدرسه بچه هاچطوربیام؟

تازه اون سری چقدرم عشق وحال کرده بود بعدازازدواجش رفته بود وبچه اولشو که ۱۱سالشه اونجابه دنیا آورده .

حالابگذریم

خداروشکردخترکوچولوکم کم داره تومدرسه جا می افته ویه جورایی بایکی دونفردوستم شده.البته ایرانم که بودخیلی سخت دوست پیدامیکردوطرف بایدهمه چی تموم می بودکه اون راضی بشه باهاش دوست شه!مثل موطلایی خانوم که بعددوسه ماه زیرنظرگرفتن ،باهاش دوست شد.

خلاصه ،چندوقت پیشا ازبچه هادرمورد ملیتشون پرسیدن ودخترماهم گفته ما ترانی(تهرانی)هستیم.ظهرکه زن عموش رفته دنبالش معلم گفته ببخشیدمن تران نمیشناسم .کدوم کشورمیشه.

البته من قبلش چندبارگفته بودم ماایرانی هستیم.حافظشونو قربون.

به دخترکوچولو۹تاکتاب هم دادن.کلاس اوله.قراربود پیش باشه ولی کلاس اولی شده.خیلی درس ومشق داره بچم.دقیقاهمون که باهاش مخالفم.هم بایدعربی یادبگیره هم انگلیسی.البته خوبی یادگرفتن عربی اینه که حروفش بافارسی یکیه.ولی یهویی ازوسط بازی وشادی وپارک و..پرت شدبه این شدید درس خوندن که من اصلانمیپسندم که شایدمدل مدارس انگلیسی اینطوری باشه .نمیدونم.

عربی دویاسه تاکتاب،انگلیسی همین طور،ریاضی ،رباتیک و..

هنوزم نمیتونه ک روبگه وشایددیگه بایدببرمش گفتار درمان.البت هنوزته دلم میگم خودش درست میشه.

مثلا دیشب کشک روی میزبود ودخترگفت مامان چراتشت روگذاشتی روی میز؟منم یه تشت کوچولوی صورتی داشتم(خیلی کوچولو) که بچه هاباهاش بازی کرده وگمش کرده بودن باخوشحالی پاشدم که کوکجاست تشته؟

که دیدم به کشک اشاره میکنه

زیاده عرضی نیست.




اردو

دیشب به قول ارسطو شب ناآرومی داشتم‌.استرس قبل اردوی دخترک روداشتمبعدم که ازکانال کولراحساس میکردم بوی موادمخدرمیاد.اونقدرکه با دستمال بینیموبستم.ازساعت۱۲تا۱شب.

قبلشم رفته بودم تو یوتیوب پرونده های جنایی مستندرودیده بودم

 ،اخبارجنگ اسرائیل و..رودنبال کرده بودم.دیگه حسابی ناراحت بودم.چه دنیای بدی،هزاربارم که بگی بازم کمه ازبدیش،بچتو لای برگ گل بزرگ‌کنی و بعد راحت بکشنش،ازدوطرف میگم هم اسرائیل هم فلسطین.هم اون پرونده ها.

صبحم عمو جان که قراربود بیاددنبالمون خواب موند.ساعت ۷وبیست دقیقه من تازه تلفن زدم بیدارش کردم.همش میگفتم دخترکوچولوبرسه به اتوبوس اردو.آخه ازشب قبلش باذوق خوابیده بودوصبح زودم بیدارشده بود وسریع حاضرشده بود.

بهش کلی توصیه کرده بودم که ازمعلمش جدانشه و..اینکه اگه گم شد لگوی مدرسشو ازروی لباس به ماموران آکواریوم نشون بده و..

شبش یه نقاشی کشیده که دوتاآدم کوچولوی به هم چسبیده بودن وحروف انگلیسی که تاحالایادگرفته مثل اس وحروف عربی که یادگرفته مثل ت .ومیگه این دوتا من ومعلمم هستیم که نباید ازهم جداشیم وایناهم نامه به خودمه.


گروه ایهام داره میخونه ،کنسرتشونه.تازه این گروهو پیداکردم.آهنگ بزن باران.سیروان خسروی واون یکی فکرکنم مازیار لشنی،چه قشنگه.تازه من روی مازیار کرش هم پیداکردم.شبیه شوهردوستمم هست.البته این مازیارانگاراصلاح شده وورزشکارشده اون باشه.

تازه به همسرهم گفتم.گفته چشم ماروشن.

ازهمسرگفتم. رفتنی قراربود دوشنبه بره وجمعه برگرده.بعدمعامله بهم خورد وگفت تایکشنبه میام.امروز زنگ زده اگه اجازه بدی سه شنبه بیام

که اجازه ندادم.واا خوش گذشته بهش.

میخواستم بیشتربنویسم.بامزه خانوم نمیذاره

به دخترکوچولوهم خوش گذشت ولی میگفت فقط ماهی دیدم(خوب آکواریوم رفتی),دهنشو آروم میاره جلوی گوشمو میگه هشت پاهم دیدم.انگارهشت پا یه فحش باشه یادیدنش کاربدی باشه :))

فعلا



امروز

امروزم تاحالاخوش گذشته شکرخدا البته عصری بامزه رو یه دعوای ریزی کردم یه کم‌گریه کردولی درکل اعصابم خیلی آروم بود وراحت گذشت.

دیشب سوسیس سیب زمینی خوردیم که سوسیس رووقتی همسرهست چون نمیتونه بخوره و دلش میخوادنمیخوریم وامروزم هویج پلو که اونم چون ادایی یه نمیخورهودخترکوچولو هم خیلی وقتاازش تقلیدمیکنه.

سوسیس رو ازمارک کاله گرفته بودم.خدایی چیه این غذا؟احساس سیری نمیده.بامزه اولین باربودمیخوردوچقدرتعجب کرده بود وسرآخر ازتوغذاش جمعشون کردوبه من تحویلشون داد.

چندروزیه باقاشق وچنگال خوردنو تمرین میکنه وبه نتایجی هم رسیده.البته قاشقو خیلی وقتابرعکس میگیره یاخیلی تمرین میکنه وسرآخرفقط یه دونه برنج به قاشقش میچسبه که باسختی همون یه دونه برنجومیخوره.

یه کارجدیدم یادگرفته واونم‌ خط خطی کردن دیوارها

زودنبود براش این کار؟

تازه تازه ،بهش مدادودفترداده بودیم چندروز پیش دیدم رودیوار،کناردرورودی ،چندتاخط آبی کشیده انقدرذوق کردم گفتم آخییی توکردی این کارو؟همسربیاوببین.

همسراومدولی ذوق نکردگفت خونه امانته دستمون و بادستمال دیواروپاک‌کرد.

بامزه هم یه دستمال مرطوب گرفته بوددستش وباپشتکاردیواروتمیزمیکرد.اینجادیوارها روبابت رطوبت،رنگ پلاستیکی میزنن نه روغنی،اگه خط خطی بشه سخت میره.خلاصه گفتیم متنبه شده دوباره دوروزبعدش منوکشید اتاق خودشون پشت میزوصندلیشونو بهم نشون دادکه یه خط دیگه رودیوارکشیده

جالب اینکه این دفه یه جای یواشکی که جلو چشم نباشه خط کشیده بود.


امروز همسررفته بودبه خونمون سربزنه گفتم فیلم بگیر،آخییی خونمون. خونه ی همیشه شلوغ پلوغ وکوچیکمون.ازپنجره فیلم گرفته بودکه چه بادی می اومدتوکوچه وبرگ درختا زرد شده بود.قشنگ پاییزبود.

گاهی بدنیست ازهمسردورباشم تازگیا زیادبحثم میشه.بذارکمی دورباشیم.

امروزصبح هم بابامزه ،دخترکوچولو روبردیم مدرسه.ساعت ۱۱ونیم ،جاری سرخود رفته مدرسه وگرفتدش وگفت میخواستم خواهرموببرم دکتر،گفتم بچه هاروازمدرسه بگیرم.


دیشبم راحت خوابیدیم ،البته یه کوچولو ترسیدم ولی فقط یه کوچولو.

فیلم رگ خوابم دیدم.چه قشنگ بود.بازی لیلاحاتمی عالی بود.چقدروقتی نورمیخوره به صورتش ،رنگ‌چشماش قشنگ میشه.

آخ آخ یادم رفت،هرشب ساعت۱۰،شبکه تماشا قصه های جزیره میده،اونم دیدم.دیشب گاس پاک اومده بودمدرسه باسوادشه،خاله هتی آورده بودش.آخییی


همسر

همسررفت،تارفتنش تنش ودرگیری بودکه نره،حالاکه رفته آروم شدم.انقدراخلاقم خوب شدهکلی تمیزکاری کردم.یه برنامه مستنددیدم(زندگی کافکا)البته این بخشش حالموگرفت.

گردوشکستم.کوه ظرفاروشستم.برای بچه هاغذاپختم.

مرسی که هستید.شاید لوس به نظربرسه اما برام ارزشمنده که برام پیام گذاشتید.

آهان راستی آرشیو مهرماه وبلاگمو خوندم تاریخایی که به تاریخ امروزنزدیک بودن تومهرماه ها.مهر۹۹,مهر۱۴۰۰,مهر۱۴۰۱ .

همش من درگیربودما،آخی تومهر۹۹تازه کارعوض کرده بودم ودخترکوچولو۲ساله بود.توبعدی واکسن زده بودم ومریضی همسرکمی بهترشده بود.توبعدی نوزادداری میکردم ودخترکوچولو روکلاسای مختلف میبردم.

دیروزصبح رفتم ویوا کلی خرید کردم.فقط مونده بودسیب زمینی وتخم مرغ که چون سنگین وسخت بودآوردنشون نخریدم که عصرهمسرودختربرن خرید.بلکه هوای دخترم عوض شه.غروب برادرشوهرپیام دادکه بریم امارات مارکت.اونجاهم نقطه ضعف ماست فروشگاه رسما ایرانی که کلی کالای ایرانی داره ،مدیروخیلی ازکارمنداشم ایرانی،مشتری هاهم خیلی هاایرانی.

دیگه نگفتیم خودمون خریدکردیم رفتیم اونجاهم کلی خریدکردیم.عذاب وجدان داشتم آخه چیزخاصی نمیخواستیم تازه همسرقراربود بره ایران وخوراکی بیاره .ولی قیمت هاخیلی مناسب بود،توپ والیبال جنس خوب۷درهم.البته نخریدیم ولی خوب بچه هاکلی باهاش بازی کردن.انارو سیب زمینی وسبزی خریدم.خامه وسوسیس و آبلیمو ورب وکلی محصولات نادی وشیرین عسل،شورهم خریدم.

دیدم ایرانین گفتم بهشون کمک شه.سه درهم یه شیشه شور رومیدادن،بعضی محصولات ایرانی اینجاخیلی ارزون ترن.توایران به گمونم گرون ترن.تن ماهی بندرعباس هم خریدم.یادش به خیر یه زمانی  دخترمدیر وقتشو میشناختم وباهم همکلاسی بودیم که ماجرای جالبی هم داشت.شایدیه روزنوشتم درموردش.

خلاصه کارتمون خالی شد.کیک یزدیم دیدم شبیه ایران،۶تاش،۷درهم که دیگه اونو نخریدم.

دخترکوچولوخیلی ماشین سواری دوست داره بابت اون گاهی منتظرعموش میشیم.اونوببره گردش.این ازضعف ماست البته.ولی خیلی دوست داره بافامیل باشه.هم بازی داشته باشه .رفت وآمدکنه واین حرفا،شایدچون توایران خیلی اینطوری بوده شایدم ازبچگیشه.شایدم ازطبع انسان بودنشه بالاخره.

دیگه نازعمو وخانوادش روفعلامیکشیم که مثلا این بتونه باپسراون بازی کنه.

چندروزپیشاتوآسانسور البته ،روزمن بودکه دخترکوچولوروببرم مدرسه ویه آقای محترم بایه دخترکه لباس مدرسه پوشیده بودوهمسن دخترمن بودویه دخترکوچولو که بغلش بودواونم هم سن بامزه خانوم سوارآسانسورشدن،دوطبقه پایین ترازمابودن.آقاهه سلام علیک کردکه اینجامتداول نیست.اصلامردم پشتشونو میکنن به هم.یانهایت یه لبخندی بزنن به هم.باخودم فکرکردم شایددرآینده دخترش بتونه دوست دخترمن بشه.دخترش اتفاقامدرسه انگلیسی همین جامیرفت.کارتش به گردنش بود و رو بند کارت اسم مدرسه رونوشته بود.اون وقت مابدون ماشین بچه معصومو ورمیداریم میبریم یه شهردیگه.اینم ازبی تدبیری خانواده عمو وبی تجربگی واعتمادمطلق مااول کاری به اونا.البته ماتازه اومده بودیم اینجاکه دختروثبت نام کردیم وهنوزجایی روبلدنبودیم ولی اونا خیلی ساله اینجان ووقتی بهشون گفتم،گفتن نمیدونستن که اینجاهم مدرسه داره.

خوب من فعلا برم.بامزه روپام خوابش برد.منتظرم دختربیادوبرم تحویلش بگیرم خداکنه خواب بامزه خراب نشه که احتمالابشه چون بایدبلندش کنم.سوارکالسکه،برم توخیابون واونو تحویل بگیرم،به نظرتون خراب میشه یانه؟


یه پیام خوب ازایران برام اومد.خیلی خوشحال شدم.حالاشایددرموردش نوشتم