همسر

همسررفت،تارفتنش تنش ودرگیری بودکه نره،حالاکه رفته آروم شدم.انقدراخلاقم خوب شدهکلی تمیزکاری کردم.یه برنامه مستنددیدم(زندگی کافکا)البته این بخشش حالموگرفت.

گردوشکستم.کوه ظرفاروشستم.برای بچه هاغذاپختم.

مرسی که هستید.شاید لوس به نظربرسه اما برام ارزشمنده که برام پیام گذاشتید.

آهان راستی آرشیو مهرماه وبلاگمو خوندم تاریخایی که به تاریخ امروزنزدیک بودن تومهرماه ها.مهر۹۹,مهر۱۴۰۰,مهر۱۴۰۱ .

همش من درگیربودما،آخی تومهر۹۹تازه کارعوض کرده بودم ودخترکوچولو۲ساله بود.توبعدی واکسن زده بودم ومریضی همسرکمی بهترشده بود.توبعدی نوزادداری میکردم ودخترکوچولو روکلاسای مختلف میبردم.

دیروزصبح رفتم ویوا کلی خرید کردم.فقط مونده بودسیب زمینی وتخم مرغ که چون سنگین وسخت بودآوردنشون نخریدم که عصرهمسرودختربرن خرید.بلکه هوای دخترم عوض شه.غروب برادرشوهرپیام دادکه بریم امارات مارکت.اونجاهم نقطه ضعف ماست فروشگاه رسما ایرانی که کلی کالای ایرانی داره ،مدیروخیلی ازکارمنداشم ایرانی،مشتری هاهم خیلی هاایرانی.

دیگه نگفتیم خودمون خریدکردیم رفتیم اونجاهم کلی خریدکردیم.عذاب وجدان داشتم آخه چیزخاصی نمیخواستیم تازه همسرقراربود بره ایران وخوراکی بیاره .ولی قیمت هاخیلی مناسب بود،توپ والیبال جنس خوب۷درهم.البته نخریدیم ولی خوب بچه هاکلی باهاش بازی کردن.انارو سیب زمینی وسبزی خریدم.خامه وسوسیس و آبلیمو ورب وکلی محصولات نادی وشیرین عسل،شورهم خریدم.

دیدم ایرانین گفتم بهشون کمک شه.سه درهم یه شیشه شور رومیدادن،بعضی محصولات ایرانی اینجاخیلی ارزون ترن.توایران به گمونم گرون ترن.تن ماهی بندرعباس هم خریدم.یادش به خیر یه زمانی  دخترمدیر وقتشو میشناختم وباهم همکلاسی بودیم که ماجرای جالبی هم داشت.شایدیه روزنوشتم درموردش.

خلاصه کارتمون خالی شد.کیک یزدیم دیدم شبیه ایران،۶تاش،۷درهم که دیگه اونو نخریدم.

دخترکوچولوخیلی ماشین سواری دوست داره بابت اون گاهی منتظرعموش میشیم.اونوببره گردش.این ازضعف ماست البته.ولی خیلی دوست داره بافامیل باشه.هم بازی داشته باشه .رفت وآمدکنه واین حرفا،شایدچون توایران خیلی اینطوری بوده شایدم ازبچگیشه.شایدم ازطبع انسان بودنشه بالاخره.

دیگه نازعمو وخانوادش روفعلامیکشیم که مثلا این بتونه باپسراون بازی کنه.

چندروزپیشاتوآسانسور البته ،روزمن بودکه دخترکوچولوروببرم مدرسه ویه آقای محترم بایه دخترکه لباس مدرسه پوشیده بودوهمسن دخترمن بودویه دخترکوچولو که بغلش بودواونم هم سن بامزه خانوم سوارآسانسورشدن،دوطبقه پایین ترازمابودن.آقاهه سلام علیک کردکه اینجامتداول نیست.اصلامردم پشتشونو میکنن به هم.یانهایت یه لبخندی بزنن به هم.باخودم فکرکردم شایددرآینده دخترش بتونه دوست دخترمن بشه.دخترش اتفاقامدرسه انگلیسی همین جامیرفت.کارتش به گردنش بود و رو بند کارت اسم مدرسه رونوشته بود.اون وقت مابدون ماشین بچه معصومو ورمیداریم میبریم یه شهردیگه.اینم ازبی تدبیری خانواده عمو وبی تجربگی واعتمادمطلق مااول کاری به اونا.البته ماتازه اومده بودیم اینجاکه دختروثبت نام کردیم وهنوزجایی روبلدنبودیم ولی اونا خیلی ساله اینجان ووقتی بهشون گفتم،گفتن نمیدونستن که اینجاهم مدرسه داره.

خوب من فعلا برم.بامزه روپام خوابش برد.منتظرم دختربیادوبرم تحویلش بگیرم خداکنه خواب بامزه خراب نشه که احتمالابشه چون بایدبلندش کنم.سوارکالسکه،برم توخیابون واونو تحویل بگیرم،به نظرتون خراب میشه یانه؟


یه پیام خوب ازایران برام اومد.خیلی خوشحال شدم.حالاشایددرموردش نوشتم


نظرات 5 + ارسال نظر
لیمو شنبه 29 مهر 1402 ساعت 12:08 https://lemonn.blogsky.com/

روزهات پر از این پیامهای خوب

khatoon چهارشنبه 19 مهر 1402 ساعت 12:28 https://memories-engineer.blogsky.com/

با این تز که گاهی اوقات بهتره مردا نباشن کاملا موافقم واقعا ما خانما گاهی اوقات به این تنهایی نیاز داریم
اگه مدرسه نزدیکتون هست چرا راه دور؟ اینجوری هر دو لطمه میخورید

آره حالاتاسال دیگه ببینم چطوریه

ترانه دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 16:07

فاطمه جان بنظر میاد که داری به شرایط زندگی جدید عادت میکنی. برات خوشحالم. دخترت هم حتما بزودی دوستهای زیادی پیدا میکنه.

ان شاالله عزیزم

جاى همسر سبز و خرم
به نظر من زن و شوهر هر چند وقت از هم دور باشن خوبه
چقدر خوشحال شدم رفتین بیرون
خرید ها هم نوش جونتون
ببینم چى ایرانى خریدی که ارزون تر از ایران بود منم پاشم بیام اونجا خرید
بچه ها همه مثل هم هستن دوست دارم دورو برشون شلوغ باشه
حالا تحقیق کن اگر مدرسه خوبی هست سال دیگه دختر جان و اونجا بنویس اینکه ناراحتى نداره
بی تجربه بودین ، زندگى همینه دیگه باید تجربه کسب کرد

راست میگی دوری ودوستی
کاکائوهای شیرین عسل مثلا
آخه میترسم بازمحیط جدیدو..بترسوندش ولی نزدیکیش قلقلکم میده

سما دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 13:19

سلام
همه اوایل مهاجرت براشون سخته چه پول داشته باشی یا نه .ولی یکی دوسال اوله بعدش جا میفتی.ادمیزاد به همه چی عادت میکنه و از پس همه چی برمیاد اگر بخواد.به این فکر کن که خیلیل شرایط شما ارزوشونه
موفق باشی عزیزم

این اکه بخواد رو راست میگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد