سلام
به زودی روزجمعه تموم میشه.هفته بسیارپرماجرایی روگذروندم.خیلی اذیت شدم.خارج ازتوان من بود.من احساس آرامش وسکوت میخوام.تو این هفته خیلی کم بود.دخترم همش میخواست باخواهرم باشه.ازاون ورهمسرمیگفت من دخترو تنها جایی نمیفرستم توهم باهاش بمون خونه مادرت.یاخواهرم می اومد خونه ما که کلی باید تدارک میدیدم بااینکه تاکیدمیکردکاری نکنم.صبحهاهم باهم ،یعنی باماشین دخترومیبردیم مدرسه وظهرابازباهم برمیگردوندیم.درحالی که درحالت عادی همسر،صبحها دخترکو میبره.
خونه مادرمم هم احساس میکردم ازهمه سوراخاش بادمیاد تو.اصلا شبها خواب راحت نداشتم روی این بچه روبپوشون،اون یکی روبپوشون.جلوی پنجره ها پارچه بذار،نمیدونم پرده روبکش،دنبال پتوی گرم برای خودت بگردکه آخرم نبافتم وبایه پتوی سفری سرکردم.حالاتواوج این سگ لرزخواهرم میگفت چه گرمه!خودش میگفت احساس میکنم سرده ولی من گرممه،تازه لطف کردبه ما پنجره هاروبازنکرد.توتابستون وزمستون ،ازقدیم این عادتو داره.
بالاخره گذشت.خودم دوسه سالیه خواهرمو زورمیکنم بیشتربیادتهران بیشترباما معاشرت کنه.ماکمترمیریم درواقع ازوقتی سگ خریده یکی دوباری بیشترنرفتیم(طی ۷سال).
باشوهرخواهرم زیاد راحت نیستم.منم حجاب دارم(ازنوع شل حجاب البته)معذب میشم.
خلاصه زورش میکنم بیادبااینکه دیسک کمرو هزارماجراداره بااینکه زیادباهم تفاهم نداریم ولی میگم بیامعاشرت کن حالت بهترشه.درددل کن.براش یه سوپ پختم دوست داشت،دستورشو اینجاهم مینویسم،یه مشت بلغورگندم.نیم مشت ماش،یه مشت عدس،یه مشت جو.(حالا چرابه جای پیمونه میگم مشت نمیدونم)هویج وسیب زمینی و پیازم قبلش خوردمیکنیم وکمی تفت میدیم وبعدایناروکه ازشب قبل خیس کردیم بهش اضافه میکنیم به علاوه ادویه ورب،درآخرم کمی جعفری،کلا بلغورجو وگندم احساس میکنم هرسوپی روخوشمزه میکنن.
دختر تواین هفته برای مسابقه نقاشی انتخاب شد انقدرخوشحال شدم که نگوقلبم اکلیلی شد.ازمدرسه زنگ زدن وگفتن ازروی نقاشی های کلاسی دخترتون.انتخابش کردیم برای شرکت تومسابقات منطقه ای،وای روآسمونابودم.احساس میکردم نقاشیهاش خوبه ولی بعدگفتم شایدهمه بچه ها تواین سن،اینطوری نقاشی میکشن.راستش مدرسشون زیادمسابقه میذاره ولی من اکثرشونو بازنکرده ردمیکنم باخودم میگم این بچه هنوزکوچیکه بذاربازیشو بکنه.شرکت تومسابقات وچالش هاش باشه واسه بزرگیاش.
بقیش فردا:
حالا دیگه خودش انتخاب شد.خودشم خوشحال بود ولی یه موضوعی واسه نقاشی داده بودن ازبازیگوشی نمیکشیدش،انقدرمنو دق دادتابالاخره کشید.حالاامروز رفته ببینم چی میشه.توچهارسالگی ،بعدتولدبامزه کلاس نقاشی نوشتمش،فکرکنم تووبلاگمم نوشتم.معلمش خیلی معلم خوبی بود یکی دوباردقت کردم دیدم اصولی داره همه چی رو یادمیده ولی یه مشکلی داشت خیلی خوش خنده بود.دخترماهم جدیییی،ازش خوشش نمی اومد.یه دفه هم بهش گفته بود برام نقاشی دخترکفشدوزکی وگربه سیاهو بکش باکوآمی هاشون(ازاین موجودکوچولوهادارن)
معلمه پراش ریخت گفته بود من اصلااین کارتونو ندیدم،، توبهم نشونش بده تا من برات بکشم.رفتم دخترو تحویل بگیرم دیدم پشتشو کرده به معلم ونشسته.معلمش غش کرده بودازخنده ماجراروتعریف کردو گفت بعدکه دخترت فهمیده من بلدنیستم دخترکشفدوزکی بکشم باهام قهرکرده وپشت به من نشسته.
الان که نگاه میکنم که دخترکوچولو ،شکرخداچه عاقل شده میگم خداروشکرکه بچه هابارشد جسمیشون رشدعقلی هم میکنن وخداروشکرکه اون روزهاگذشت.
دیگه چی؟ازفواید اومدن خواهرم اینکه کارباچرخ خیاطی رویادم داد.منم چندتا پارچه روتختی داشتم.به علاوه چندپارچه روبالشی ،فعلاکمی دوختم.خیلی حال میده.هم به پارچه های رنگی خریدن علاقه مندم هم به کارباچرخ.فقط مشکل اینه که بامزه تامیبینه میخواداونم بدوزه وبابت اون مجبورم چرخوفقط زمانایی که خوابه استفاده کنم.
کلا خیلی شیطونه .دیروز پیش دستی های چینی خوشگل مجلسی منو گیرآورده وبامدادشمعی آبی روی همشون نی نی کشیده تازه وقتی روی پیش دستی هاروشستم .دیدم پشتشونم کلا آبی کرده.جالبه روی پیش دستی طراحی کرده.ولی پشتشوساده کارکرده.وقتی هم بهش میگی چرااینکاروکردی؟میگه حواسم نبود وفرارمیکنه.
گاهی اوقات واقعاازدست بچه هاکم میارم ومیگم کاش میشد چندروزی تنهابودوبچه هادست آدم مطمئنی میموندن.درعین حال که شیرین وهدیه ی خداوندند.
راستی حاجی بخشی ازپولمونو داد.همسربنده خداچقدررفت واومد,،بهش میگم فعلابیشترازاین امیدنداشته باش.چی بگم
چه عالی که با خواهر وقت میگذرونی. قدرش رو بدون.
انتخاب شدن دخترک برای نقاشی هم مبارک.
سلام عزیزم ممنون.ایشالله شماهم به زودی خواهراتو ببینی.
ممنونممم
ماشالله چه دخترتی هنرمندی، جانم به اونکوچولو بشقاباتو رنگکرده اونم مدل دار
خدا رو شکر با خواهر خوش گذشته، منم البته یکم نظم زندگیم به هم بریزه کلافه میشم حالا بخواد غریبه باشه یا مامانم.
ولی کاش همسرت راضی شه جاهای مطمئن دختر بزرگه رو بذارین بره، خیلی براش تنوع میشه و حس بزرگی پیدا میکنه مثلا تنها بره خونه مامان بزرگا.
سلام بله دقیقا آرامش خودم انگاربرام خیلی مهم شده
همسرم اولامی ذاشت .فکرمیکنم بابت مادرشه چون اون تاالان که خواهرشوهرم۳۸ساله ست یه شبم اونوجایی تنهانفرستاده!
فکرکنم سیگنالهایی بهش میرسه یااونو دیده میگه
خوشحالم که به بخشی از پولتون رسیدین. دلیل استفاده از مشت این هست که معمولا ما تنبلیمون میاد از پیمانه استفاده کنیم و استفاده از دست راحت تر است.
ممنونم.راست میگید
سلام فاطمه جان
خسته نباشیییییی از مهموندارى شکر خدا به دخترت خوش گذشته با خاله جانش
چه خوب چرخ و هم یاد گرفتى
همین یک خواهر و دارى فاطمه ؟
ماشالله به دختر کوچولو هنرمنددددد خیلی عالیه که انتخاب شده
اى جانم به بامزه
باید برنامه ربزى کنى ، آخر هفته در حد ٢ ساعت هم که شده براى خودت تنها باشی
سلام ممنون عزیزم.بله یک خواهرودوبرادر.
آره انتخاب شد ولی چون تومرحله بعدی برنده نشددیروزخیلیییی گریه کرد.
ای خواهر .گاهی میشه وگاهی نمیشه.البته بعضی هفته هادرحد۱ساعت تنهام