پراکنده

باد وبارون وهمه چی میاد.باد پرده بالکنو تکون میده،هواحتما سردشده امروز بیرون نرفتم.عصرشایدبرم پیاده روی.دیگه ازوزن اضافه کردن گذشته وانگاردارم چاق میشم وباید براش چاره کنم.این هفته که کلاس شیرینیم تموم شه شاید جاش کلاس ورزش بنویسم.دوروزدرهفته،صبحها

اگه واقعابرم،بعددوسال واندی،اولین کلاس ورزشمه این واسه من که عاشق ورزشم خیلی کمه.دقیقا برخلاف خواهرم که بدش میادازورزش

خیلی دلم میخواداستخرم برم ولی میترسم باسختی جورکنم وبرم واونجاعیب وعلتی بگیرم.آخه آب اکثراستخرافقط دوباردرسال عوض میشن وگرنه شناخیلی آرامش بخشه.توآب راه رفتن هم همین طور


سه شنبه مهمون داشتم وفرداهم عروسی روکه خردادیاتیررفته بودیم عروسیش ،،قراره پاگشا کنم.سرمهمونی سه شنبه نه که برای اولین بارکیک خامه ای هم درست کردم خیلی اذیت شدم.آخه بگومرض داری؟حتمابایدخودنمایی کنی بگی بلدی؟خیلیییی طول کشید و آخرشم خامه ام زیادپف نکرد.چون باراولم بود چم وخم کارونمیدونستم.بایدقبلش یه کیک کوچولوی تستی درست میکردم.البته تا۷۰درصد قابل قبول بودولی خوب تاساعت۱درگیراون بودم تازه بعدش شروع به جمع وجورکردن وپخت وپزکردم.ایش

خوبیش اینه که خونه نیمه تمیزه فرداکه عروس میادزیادکارندارم.یعنی امیدوارم

آهان یکی ازاین اردو خوریامم میخوام بهش پاگشابدم.انقدربدم میادظرف وظروف اضافه بی کاربرد.یکیشم بره یکیه

دیگه چی؟دخترکوچولو کمی عاقل ترشده.بامزه هم همینطور.خداکنه همینطوری پیش برن.

دیگه اینکه یکی ازهمکارای قدیمی همسرداره ورشکست میشه ماهم باهاش حساب وکتاب داریم.همسردیروزپیشش بودمیگفت همین طورطلب کارپشت طلبکارمی اومد.چکهای خودش ودختراوداماداشم برگشت خورده.خیلی دلم سوخت بازاری قدیمی بود.حالاپول جنسای ماهم که پیشش بودبماند.میگن ازپارسال که کمی، کم آورده رفته توکارگرفتن نزول وهمین نزول ها بیچارش کرده.توروخداپول بهره ای نگیرید.هیچ خیری توش نیست.میخواستیم بریم سفر ،یعنی پول مارومیده؟نمیده؟وای جدی یه ریزه نگرانم البته اونقدری نیست ولی خوب مایک میلیونمونم بااحتیاط خرج میکردیم،مخصوصابعد ضررهای دوبی،حالاعیب نداره برم بخوابم پاشم یادم میره.هروقت بامزه یادخترکوچولو به علتی ناراحتند، بهشون میگم شب بخوابیدصبح پاشید یادتون رفته



نمیدونم حق دارم ناراحت باشم یانه؟

یادتونه ماجراهای محل کارمو ؟

چقدر اذیت شدم.

خلاصه بگم چون مرض دارم برای خودم مرورکنم:

من واسه اینکه اون زمان پولشو نیازداشتم وهمین طور بعدتولد دخترم خیلی افسرده بودم باهمکاری دوستم که مدیرمالی هلدینگ بودیه کارمالی سبک پاره وقت تومجموعشون پیداکردم .

البته بعد که رفتم  دیدم خیلی مشکلات مالیاتی دارن که خوردخوردحل میکردم ولی بهم اونقدراهم  فشارنمی اومد.تااینکه تومجموعه یکی ازدوستای قدیمی که توشرکت بغلی بود منو دیدوگفت بیاشرکت ما.اینجابرات کمه وپولش کمه .بیمه نداری و..

خلاصه ازاردیبهشت تاشهریوراصرارکردن(اون ومدیرعامل،که مدیرعاملم ازقدیم منومیشناخت) تامن راضی شدم و رفتم .وهمین طورکه تووبلاگمم نوشتم فهمیدم که زیرمجموعه یک  شرکت بورسی شدن وحسابرسی مداوم ازسازمان حسابرسی دارن واصلانمیشه پاره وقت رفت اونجا.خلاصه کج دارومریزمیرفتیم تااینکه باردارشدم ورفتارمدیرعامل بامن خیلی بد شدوخیلی وقتا جواب سلامم نمیداد.وچندبارم باهم دعوای اساسی کردیم دودفعه اخراجم کردکه بازوربرای هدرنرفتن بیمه زایمان وبیکاریم برگشتم.نیرویی گرفتم که اونم زیرآب زن دراومدوخلاصه وقتی زایمان کردم هیچکی بهم تبریک نگفت.هدیه نداد.تودوماهگی بچه هم بهم گفتن برنگردجات نیروی متخصص !!گرفتیم.خلاصه این سابقه آخرین کار ما

ادامه مطلب ...

خاطره.مجازی

دخترکوچولو خیلی گریه میکنه ومیگه میخوام برم مدرسه.معلممو ببینم .درس بخونم ولی هی کلاسارومجازی میکنن.

نه که یه بارمدرسش نصفه مونده داره باورش میشه که نکنه بازاین اتفاق بیفته.

ای خدا چراهوااینقدرآلودست؟دخترکوچولو آرزوی ساده ای داره .چرابه آرزوش نمیرسه؟

دارم فکرمیکنم برم شمال زندگی کنم.اما امسال شمال هم چندروزی تعطیل بود.میگن بابت استخراج رمزارز،بزرگان،دارن برق روبه هرصورتی تولید ومصرف میکنندوهمین شده که هوااینقدرآلوده شده.

مثل اون که توکشتی نشسته بود وجای خودشو سوراخ میکردومیگفت به بقیه کاری ندارم.

ساعت۴عصره وهنوزنمازنخوندم.روحیه منم اومده پایین انقدربچه هاتودست وپام بودن.بامزه خونه روریخت وپاش میکنه وهی لباسای مختلف امتحان میکنه.چرخ خیاطی جدید روهم بافیلمای کوچیک آموزشی اینترنت راه اندازی کردم ولی بعدکه نخ قرقره روعوض کردم ونخ ماسوره روهم انگولک کردم ببینم مثل چرخای قدیمیه یانه.دیگه نمیدوزه که نمیدوزه.نمیدونم چرا.کسی میدونه؟


یه چیزی ازقدیم افتاده تومغزم حالا وسط این همه کاروباراون چرااومده نمیدونم

هشت،نه ساله که بودم یه خانواده به فاصله یه خونه همسایه مابودن.پدرومادرو دودخترویه پسردوساله.دخترا ۱۱و۹ساله بودن.دختردوم که هم سن من بودخیلی زیبا بود.همکلاسی هم بودیم.البته دوست نبودیم چون خیلی لوس بود.پدرومادرشونم خیلی خوش برخوردومهربون بودن.

یه رنوی کرمی هم داشتن.پدرشون مسوول خرید یه جایی بود.دزدی کرد.گرفتنشو انداختن زندان.(یعنی تادزدی کردگرفتن اینطورنبودکه بره کاناداو کارآفرین بشه واینا یا کاری به کارش نداشته باشن تا شتردزدبشه)

خلاصه خانواده خیلی به مشکل مالی برخوردن.تقریباهیچی نداشتن،مادره به معنی واقعی باسیلی صورتشو سرخ نگه میداشت.همسایه هاکه ماباشیمم باهاشون تقریبا قطع رابطه کرده بودیم(چه سفت وسخت بوداون دوران.طفلی بچه هاش)

یه سالی گذشت.پدره آزاد شد.ماهم تو شیش وبش که بالاخره دزد بودیانبود.که ماشین رنو شو تبدیل به بنزکرد ،ازاونجاهم رفتن ویه جای خوب خونه گرفتن وبای بای

بله باپول دزدی،مثل این فیلما یه مدتی بهش دست نزده بود.حبسشوکشیده بودوبعدخرجش کرده بود.

حالا بعدسالها این سوال اومده توذهنم که اونا عاقبت کارشون چی شد؟آیا بارکج به منزل رسید؟آیا آنهاهنوزپولدارن؟یا بادآورده روبادبرده و سوالهایی ازاین دست

مرایاری کنید..

تعطیلیا

دخترکوچولو چه ذوقی داشت که فردامیره مدرسه ولی بازاعلام کردن که مجازی شده.

البته هواهم خیلی سوز داره.منم بابچه کوچیک دماغ آویزونسختمه ظهرابرم دنبالش ولی بالاخره سرآدم یه بادی میخوره خوبه واسه روحیه.

رفتم خاطرات دی ماه پارسال رو خوندم.کلا مرض خودآزاری دارم.سردردشدم.

ایشالله بلاگ اسکای میزنه خاطراتمو پاک میکنه راحت میشم.

توفکرم یه سری رخت ولباس برای خودم بخرم.پدرم چندسالیه خیلی مهربون شده هربارمیاددیدنمون برامون خریدای مفصل میکنه.پول میده و..دستش دردنکنه ولی به سلیقه خودش برای من لباس میخره.البته ازاین واون میپرسه یاخودش بررسی میکنه سعی میکنه مد روز بخره.ولی خوب سلیقه من  بازمقداری باسلیقه اون فرق داره.مثلا یه کت زمستونی امسال برام خریدمنم دیدم اونو دارم دیگه خریدنکردم.مضاف براون که پولم نداشتم البته.ولی اون روز جلوی آینه گفتم آخه این که سلیقه من نیست.ازشماچه پنهون رفتم یه پالتو فروشی نزدیک خونه،پالتوهاشو دیدم دلم خواست.بعضیاشونم گرون نبودن مثلا ۴۰۰,۵۰۰هم توشون پالتو بود.خوب بخرم دیگه.رنگ ومدل دلخواه خودم که رنگای روشنه هم داشت.مشکل اینه که دکمه چراندارن اینا؟حالا بازمانتوی جلو بازیه چیزی ولی پالتوی جلوبازتواین سوزوسرما چی میگه؟

هرپولی دستم میاد سعی میکنم واسه بچه هالباسای دوقلو بخرم.وای چه حالی میده لباسای دوقلو پوشوندن.

ازپارسال نزدیک عید اولین خریدای دوقلو روبراشون کردم وتاالان ادامه داره.قبلش بامزه کوچیک بود ونمیشد.

مثلا همین چندی پیش دوتا بلوزشلوار دوقلوی بنفش وصورتی براشون خریدم.بعد اون مدل خرگوشی.بعدشم مامانم دوقلوی یلدایی .باز دلم میخواد برم بخرم.

اما ..اما..گاهی انقدرخودموفراموش میکنم که تن بچه هالباس گرم ونرم میکنم وخودم به اندازه کافی لباس نمیپوشم.خوب توکه تن اونا لباس کردی خودتم لباس کافی بپوش دیگه.خودآزاری داری؟کم میپوشی میری بیرون میلرزی؟انگارارزشم پیش خودم کم شده.گاهی به اونا غذاهای رنگین ومفصل میدم دیگه خودم خسته میشم یه چیز الکی میخورم وتمام.حالا بازازقبل خیلی بهترم.

دیگه چی؟ازکلاس شیرینی پزی بگم انقدراستادش بدقولی کردوآلودگی هواشدکه هنوزترم یک تموم نشده.البته من خودم دیگه اعتمادبه نفسم بالارفته ازاینترنت دستوراروبرمیدارم وچیزایی درست میکنم‌

میخوام خمیرمایه بخرم وبزنم توکارنون هاوخمیرهای مختلف.مادیگه ازشیرینی وکیک گذرکردیم دوستان خخخخ

هفته پیش شیرینی نار گیلی درست کردم تعریف نباشه خیلی خوب شد.چقدم راحت بود پختش.این هفته آموزش رولت داشتیم که استاد سرشو انداخت پایین ومثل ...رفت شمال.یه ویس گذاشت که من کاری پیش اومدورفتم شمال.جاش یه روز توهفته بعدو هماهنگ کنید.

رفتن به این کلاس خیلی روحیمو بهترکرد.البته پخت هفتگی خیلی ازم انرژی میگیره.نمیدونم بقیه بچه هاچطوروقت میکنن.وقتی دورهم جمع میشیم هرکسی توطول هفته کلی چیزمیزپخته که به دیگران اعلام میکنه.البته بینشون فقط من بچه کوچیک دارم.اونهاهم بچه مدرسه ای وپیش دبستانی دارندولی خوب بزرگ ترندودوساله نیستند.

گل سرسبدکلاسمون یه خانوم خیلی باکلاسه که ازمن یک سال کوچیک تره ولی بچه هاش۱۶و۵ساله اند.برای مثال تاحالا۱۳بار نون خامه ای پخته!!یعنی۱۳بارشو من خبردارم شاید اززمان آموزش تاحالا بیشترم پخته باشه.این بجز کیک های هفتگی وکوکی هاو..ست.میگه میخوام همه چیزو کامل یادبگیرم بابت اون بارها تست میکنم‌

خوب خونه ت آباد.چطوروقت میکنی؟البته به خودشم میگما.چه میدونم والا.

ساعت صفره.

برم بخوابم




سال نو،حال سابق

چه غمی مرافراگرفته.شاید چون اردندونپزشکی خیلی بیزارم وصبح دیدم انگارداره پرکردگی یکی ازدندونام کنده میشه.وای خداکنه درهمون حالت بمونه،من حال دنبال دندونپزشک گشتن و مخصوصا پول زیاد دادن ندارم.

دکترخودم که چندساله رفته آمریکا.دکتردخترکوچولو هم خیلی گرون میگیره.دکترهمسرهم کارش خوب نیست.حاضرم نخورم ونیاشامم ولی دکترنروم

ماه پیش خواهرشوهر واسه تولدش دعوتمون کردوگفت لباس مجلسی بپوشید.اوه چه تولدی برای خودش گرفته بود.دوستاشم بالباس مجلسی اومده بودن.منم بالخره ازلباسام یکیش اندازم شد!اما چندان مجلسی نبود.

الان یه پیرهن مجلسیم میخوام بعدچندسال،ولی فکرکنم اونم گرونه

دخترکوچولو وبامزه هم می خوان.  دخترکوچولو یه مدت پولاشو هی هدرمیداد.باوعده اینکه اگه پولاتوجمع کنی پیرهن پف پفی برات میخریم.الان داره صرفه جویی میکنه.البته فقط میرفت لپ لپ میخرید.نه اینکه همش درحال خرید باشه.برسازندگان تخم مرغ های شانسی و غیره لعنت.البته براونهایی که چندتا آشغال میریزن تویه بسته دربسته وباپول گزاف میفروشنش،نه مثلا خود مارک لپ لپ ،که اتفاقاتوش چیزای خوبی درمیاد.مثلا بارقبل توش یه عروسک گربه پولیشی قشنگ بود.ولی بازمن اصلا این نوع خرید رودوست ندارم.


حالا اون روز تو وب سرچ‌کردم پیرهن مجلسی دخترانه ،گوشی رودادم دست دخترم گفتم انتخاب کن .نمیدونم از کجا یه پیرهن خیلی زیبااا پیداکرد گفت اینو میخوام.شبیه لباس شاهزادگان قدیم بود

هرچی ادامه لینک زدم قیمتی چیزی نبود.حالا مااونو ازکجاپیداکنیم ؟سرچ های من ،ازهمین پیرهن های موجودتو ویترین مغازه هارو آورده بود.

پریشبم بابا نوئل براشون ازاین گوی های کوچولوی پرازآب که تووش یه قایق کوچیک بود آورده بود.البته قیمتشم خیلی مناسب بود.


همسرمیگه داستان بابانوئل رو جمع کن.میگم اون موقع که منم گفتم زیر بالش دخترچیزی بذارم،یعنی دوسه سال پیش،دندونای دخترلق نبودن وفرت وفرت فرشته دندون نمی اومد.

سالی یه باربابا نوئل می اومد وچیزای ساده میذاشت ومیرفت.سال اول دوتا گل سر،سال دوم ،سرمدادی

الان فرشته دندون بیچاره که خداروشکرگفتیم فقط واسه ۴تا دندون میاد.بار اول که یه دوربین کوچیک گذاشته.باردوم یادم نیست.بار سوم یه باربی کوچیک بارچهارمم قراره مدادهفت رنگ بذاره.

دندون چهارمم مدتهاست لقه ولی دخترم حاضرنیست بکنیمش ومیگه خودش می افته.یادمه زمان ما فقط اعلام لقی دندان میکردیم وپدرومادر سریع میکندندش.الان میگن به بچه هاتون فشارنیارید استرس میگیرن

هعییی

سال جدید میلادی آمد.خداکنه مردم دنیا عاقل تربشن وکمترسرهیچ وپوچ باهم بجنگن.