به توازدورسلام

خوب من یه کم ازعکس العمل نشون دادن به وقایع عقبم.یعنی ازاون وقت میخواستم بگم ولی تازه الان میخوام بگم که ازوقتی فیلم های ارسالی تلسکوپ جیمز وب رو دیدم احساس مورچه بودن رودارم.یه مورچه تویه جهان بزرگ.ولی واقعا اززیبایی فضا لذت بردم.چقدرعمیق واصیل .خیلی حال داد.ولی احساس تنهایی ودوری وسردی هم کردم.ولی بیشتراحساس مورچه بودن کردم اینکه چقدرضعیف وچقدرشکننده ام.

این ازاین.ازاون وقت میخواستم بگم

دیگه اینکه اسممو کلاس یوگا نوشتم.بعدچندسال برم ورزش.حدودا بعد۴سال.نمیدونم که میشه یاهنوززوده ولی دلم میخوادشروع کنم وازاون گذشته توجمعی باشم.توتایمی که دخترسرکلاس خلاقیته ومن بیرون کلاس بی کارم ثبت نام کردم.

بقیش دوشنبه:

راستی  بیمه ام ثبت شد.

دیروزکلاس یوگارفتم وخوب بود.اولین باره که میرم یوگا وبه نسبت ایروبیک و..چقدرتوش سکون داشت.جالب بود ولی اضافه وزن منوکم میکنه؟

نی نی امروز۵۷روزه شده به نسبت قبل شکرخداآروم تره .ولی بازهنوزخیلی کوچیکه وهنوزخیلی مراقبت میخوادوگاهی بی دلیل خیلی گریه میکنه و..امروزبرای اولین بارتوی کالسکه گذاشتیمش ونزدیک خونه بادخترکوچولو یه دوری زدیم.انگاربراش هنوززوده کالسکه نشینی .اذیت شدانگار.

اگه بتونه توکالسکه بشینه شاید..کلی جاهابتونم برم وکلی کارهابتونم بکنم.

دیگه اینکه برجام‌چی میگه؟ماکه دیگه بی خیالش شده بودیم ولی انگار دوباره روی دوراومد امیدوارم به نتیجه برسه ومردم هم براشون آسایشی فراهم بشه.

دزدی هاکمتربشه وچه وچه.مثلا دیروز صبح زود باقمه دنبال پسرصاحبخونمون کرده بودن که گوشیشو بگیرن.چقدر ترسیده بود.چی بگم فقر داره شکل های ترسناکی به خودش میگیره.این وسط همسرهم تازگیا زیادسازمهاجرت میزنه ومن مخالفم .اما آینده بچه هامون چی میشه اگه توایران بمونیم؟اگه بریم هم زندگی خودمون به نظرم دیگه زندگی نمیشه.سرپیری و شروع کردن دوباره زندگی ازصفر.آخه چرا؟


مهراب قاسم خانی چه جواب قشنگی دادبه بعضی ها


خمیازه بامزه

وای دیدید صدایی که نی نی کوچولوهادرمیارن چقدربامزست؟یه صداهایی که مخصوص نوزاداست.مثلا خمیازه کشیدنشون که قبلش یه صدادرمیارن وبعداتمام خمیازه هم یه صدا یاصداهای وقت شیرخوردناشون.یا کمی بعدازروزای اولشون قان وقون کردناشون.صداهایی که بادیدنت درمیارن که یعنی انگارمیشناسنت و..

نی نی ما امروز۴۸روزه میشه کم کم دیگه نبایدبهش گفت نی نی بایدیه اسم روش گذاشت.

فکرکنم نگفتم (یاگفتم؟)که شایدکمترازیک هفته بعدزایمانم دخترک ازمهدمریضی گرفت درحدیک روز ابریزش بینی وبعدبه من انتقال داد.اما من یه پک کامل سرماخوردگی گرفتم .تب وتب ولرز وابریزش وگرفتگی صداوبدن درد و..

خلاصه همون اول کاری کروناجدیده روگرفتم.داروخونه بهم انتی بیوتیک دادو گفت حتمامصرف کن که باعث شدشیرم کم شه باماسک به نی نی شیرمیدادم.خداروشکراون نگرفت ولی سرمای خیلی بدی تووجودم بود.

وگفته باشم من ازاونام که مدتهاست ماسک نمیزنن ولی یه ماسک یدک توکیفم هست گاهی جایی ببینم کسی حساسه میزنم.مثلا یه دفه بااتوبوس رفتم تابیمه زدم.

به هرحال..اصلامیخواستم‌ درموردچی بنویسم؟اینکه نی نی ما آلرژی شدید داره وبایدامپرازول بخوره باهمین کوچیکیش؟اینکه چطوری فهمیدیم؟ازسوختگی پاش که خوب نمیشد.وجوشهای ریزصورتش که فکرمیکردم ازگرمازدگیه ولی دکترگفت آلرژی به چیزای مختلفه.حتی به شیرخشکش.به اکثرغذاهایی که من میخورم.هعییی بازخداروشکرکه پاش سوخت وباپمادداروخانه خوب نشدکه ببرم دکتروبفهمم که آلرژی داره واذیته  ویه علت گریه هاش همینه.طفل بی زبون من.ولی من هنوزچندروزازامساکم نگذشته هوس ساندویچ کوکتل دودی،پیتزا،آبمیوه های مختلف،شیر وای مخصوصا شیر کردم.حالاتاقبلشم رعایت میکردما ولی چون دکترتاکیدکرده نخور حسابی هوس کردم.ازشیرخشک مخصوص آلرژی بگم که اصلاپیدانمیشه .اگه هم پیداشه قیمتش گزافه.علت شیرخشک خوردنش کنارشیرخودم هم اینه که هم عادت کنه برای بعد۹ماه.وهم شیرمن کفاف شکم نی نی رونمیده ماشالله خیلی پرخوره یاشایدهم شیرمن کم قوت.

گاهی یادم می افته به زودی ۴۰ساله میشم ویهووحشت میکنم ازدیدن یه نی نی کنارم.

دیگه چی؟همسریه ده روزی رفته بود سفرومن چقدرر تمیزکاری کردم.اون هیچی یه جاپیداکردم جنس کادویی کریستال رومیگرفت وعوض میکرد یاکلی ازارزشش کم میکرد وپول میدادکه من ترجیح دادم یه کریستال کادوی عروسی که ازهمون وقت توکمدمونده بود وجعبه بزرگی داشت ودخترعمه ام داده بود وبالای جعبه اش روهم کامل نوشته بودکه دیگه نمیشد به نفربعدی کادوش بدیم.بایه ظرف کیک خوری ،فکرکنم ،که یکی ازدوستام که باهاش زیاد اوکی نیستم واونم جعبه بزرگی داشت(معیارم این بودکه کابینتا خلوت شن هرچه جعبه بزرگ تر.تعویض کردنی تر)روبدم ویه قابلمه چدنی ویه مقدارجنس دیگه بگیرم ازجمله یه بشقاب سرامیکی زردخوشگل. واقعا یه معامله برد برد بود وبسی خوشنودم ازاین کار.

حالاکه فکرمیکنم یه جعبه خیلی بزرگ کادویی هم که میوه خوریه کنارتخت داریم ومیتونم اونم عوض کنم ولی دیگه حال ندارم تااون خیابون برم مضاف براینکه فروشندشم کمی  پرحرف بود .حوصله ندارم فعلا.

وچقدررر تمیزکاری.حتی تابلوهای اتاق پذیرایی روهم عوض کردم که چقدرخوب شدن ویکی دوتاروهم گذاشتم برای  ردکردن.

هعییی فعلا همینا دیگه

یه چیزبگم نمیخندید؟دل نگران تتلو ام.آخه این چه سرووضعیه؟چه سبک زندگیه؟

مخصوصا که یادم میادازاول اینطوری نبوده واتفاقی یه شعرازش شنیدم که زیبابود وصداشم خوب بود.چطورمیشه که به اینجامیرسیم؟

بدون ویرایش نوشتم وپراکنده.

بهترین_خودت باش

این روزها جمله تیترروزیادبرای خودم تکرارمیکنم:بهترین خودت باش

وقتی که غم به سراغم میاد.وقتی که مثلا دلسوزی میکنم که نی نی توبغلمه ودلسوزی میکنم برای همه ی بچه های پرورشگاهی،بچه های رهاشده غیرپرورشگاهی،بچه هایی که اختلاف پدرومادردارن وآغوش گرم ندیدن.بچه هایی که به هرعلت این آغوش روتجربه نکردن.وقتی که به خودم میگم خوب که چی؟آخرش چی؟تهش میخوای به کجابرسی؟باخودم میگم حداقل تااونجایی که میتونی خودت بهترین باش،بهترین ورژنت روارائه کن.بیشترین تلاشت روبکن .نه فقط توبچه داری که توعمرباقی مانده.

وقتی که دخترکوچولو ازکلاس میاد وانقدرپرانرژی که مثلا خلاقیت جدیدی یادگرفته.یاد همه بچه های جنگ زده می افتم .قحطی زده.مثلا تویمن.تواوکراین.یادهمه بچه هایی که میتونستن زندگی بهتری داشته باشن ونداشتن وجوردیگه ای بزرگ شدن وطوردیگه ای عمرروگذروندن.بعدمیگم پس خدایا چراکاری نکردی؟بعدبازمیگم اونا خدادارن بایدازش بپرسیم چرا وچرا وچرا؟بعدتربازمیگم حالاتوبهترین کاری که برای بچه هات میتونی روبکن تاببینیم چی میشه حداقل بعداعذاب وجدان نداشته باشی

ومیگم آینده چی میشه مخصوصا توایران،برای دخترکوچولوکه هی دوست داره بیشتروبیشتربدونه برای آیندش جایی هست توایران؟اگه خارج هم بره که مشکلات مهاجرت و افسردگی و چه وچه .واصلاچراثمره اش رویکی دیگه ببره؟بازمیگم فعلا بهترین خودتون باشید تاببینیم چی میشه.


هعییی .میدونم که شایدزیادی سخت میگیرم.ولی من همیشه ودرپنهان درحال غصه خوردنم.برای آدمهایی که به اندازه کافی شادنیستن وشادی بهشون نرسیده.برای حق های پایمال شده.برای زندانی ها و برای حتی تصادف کرده ها ی فوت شده مثلا.همش چرایی زندگی واتفاقات توذهن منه

چرا همه نبایدشادوخوش وسالم  وبهره مندباشیم تواین دنیا؟

فرداایشالله نی نی ۴۰روزه میشه،سردخترکوچولو خونده بودم که وقتی نوزاد۴۰روزازعمرش میگذره بودنش تواین دنیا روباورمیکنه.

همسرمسافرته ببینم تنهایی میتونم نی نی روفرداحموم وغسل کنم یانه.حقیقت میترسم چون خیلی پرجنب وجوشه ماشالله.حالا توکل برخدا..


تبریک تولد

خوب خوب خوب دیروزبه سختی خودموکنترل کردم که تولد ف روتبریک نگم ودرنهایت موفق شدم.ف ای که نهایت ارتباطمون تواین سالها تبریک گفتن تولدهمدیگه بوده.شایدهمینم خوب باشه ولی آخه همین فقط؟

متنشم اینکه عزیزم تولدت مبارک با استیکر واین حرفا واونم ممنون که یادت بود ویه استیکر وبالعکس.

حتی دیدن بچه های من نیومد.برای این میگم که سردختراول گفت کادویه سرهمی خریدم برای چندماهگیشه(اون موقع دخترتازه به دنیااومده بود)بعدانقدرنیومدکه پیام دادالاناکه بیام دیگه اندازشه.بعدچندماه پیام دادمامانم گفته دیگه الان که بری ولباسو بدی تنگشه وبعدم کلا نیومد.

البته باید ف روبااون زندگی پرفرارونشیبش

درک کرد.ف تواین سالهاکمی شبیه الهام چرخنده شده.

ف متولدیه شهرکویریه.خیلی حساسه که البته مادرشم چندباردیدم واونم همین طوری زودرنج وحساس بود.ف تنهادختریه خانواده پرازپسر،اونم‌پسرای موفق بود که تو۱۷سالگی شوهرش میدن.اما ف که اتفاقامیگه توخانواده مذهبی بوده یه مشکل بزرگ زنانه داشته که به خواستگارش نمیگه که براساس اون مشکل بچه دارنمیشده.خانوادش هم میگن نگو وهمین طوری میره خونه شوهر وشوهرش بعد۳سال میفهمه که چرابچه دارنمیشن وباخفت وآبروریزی تواون شهرکوچیک،مثل آوردن ماموردم در و..طلاقش میده.ف ازخجالت تنهاکوچ میکنه تهران وتنهاخونه میگیره وتنهاکارپیدامیکنه.البته برادرهاشم توتهران دانشجو بودن(پزشکی)،وقتی من باف آشناشدم دوسه سالی بود اومده بودتهران وباهم همکارشدیم.چادری بود.ساق دستی واینا ولی بازبدک نبود یعنی ازته دل اعتقادداشت باتوجه به سابقه شهرمذهبی شون واقعامذهبی بود.ولی کم کم افتادتویه سری جریانهای سیاسی وآشنایی باسیاسیون.ماروچه به سیاست ف؟بااون همه دروغ ودغلی که توشه بااون همه خنجرازپشتی که توشه

حالاوضعیت هایی میذاره که هرکی ندونه فکرمیکنه چه خبره.ماروچه به اغراق وریاکاری در دین ف؟

البته ف تنهاست به دلیل مشکلش یابه دلیل بی معرفتی مردهاکه کمترازدواج میکنن دیگه.به دلیل مشکلات اقتصادی یا به هردلیل دیگه ف هنوز وسالهاست که تنهاست وشایدهمین اخلاقشو عوض کرده.چقدرم دخترگرمیه ولی خوب دیگه شایدقسمتش تنهایی بوده...

خدانگهدارت باشه ف عزیز.تولدتم مبار‌ک


نی نی داری

خوب خوب آزمایش زردی نی نی خوب بود ومیشه گفت ازاین مرحله گذشت.هرچندکه پیش دکتردیگه ای بردیم و این دکترم میگفت زیادی حساسیم ونی نی زردیش زیادنیست.ولی خوب این یه بیماری مهمه به نظرم.وهرچی که مربوط به کبدباشه مهمه.

اینجاپارسال نوشتم هرچندکه کمی مبهم ،که مابرای حدود۱سال کمک هزینه کاردرمانی یه دختریتیم روقبول کرده بودیم که فلج مغزی بود.وخاله اش (پدرومادرش فوت کرده بودن)میگفت دربدو تولدزردی داشته وبهش اهمیت ندادن واین باعث این همه مشکل شده.چه تکلم چه فلج دست وپا وچه..

خلاصه ازاون موقع چشمم خیلی ترسیده.حالابماندکه اونم ماجرایی بود.من ازاول به خالش گفته بودم برای ۱سال کمک هزینه میفرستم واونم قبول کرده بود ولی بعدش قبول نمیکردومیگفت اگه میشه ادامه بدید.حالاماجراش طولانیه.اینکه چراادامه ندادیم و..اینکه خودشون تحت نظربهزیستی بودن.اینکه چندماه نرفته بودن کاردرمانی ولی پولشو ازماگرفته بودن و..

حالابگذریم..

راستی نگفتم که بچه جاری هم به دنیااومد؟اون ۱۵تیر یعنی آخرای هفته۳۵

خوش قیافست.چندروزیم تودستگاه موند.خوشبختانه ازمادرش دیابت نگرفت.ولی همش خوابه(خدابده شانس)مادرش انواع لبنیات رومیخوره وکولیک نگرفته.حالامن دیروز ناپرهیزی کردم وازصبح تاشب خامه .کمی بستنی وشب یه نصفه لیوان دوغ خوردم بچه از۱۲شب تا۵صبح داشت گریه های جیغ جیغی میکرد.جاری دیروزجلوی چشم خودم۴اسکوپ بستنی خوردوگفت هرروزم میخورم ولی بچش مثل برگ گل خوابیده بود بالبخند.

نمیدونم به نژاده چیه که دکترابه مامیگن تا۶ماه اول تولدلبنیات گاوی نخوریم.یعنی به اونانمیگن؟

بعدم اینه که هرحاملگی واقعا ذخیره بدن مادرو تموم میکنه سردخترکوچولو من این ۶ماه لبنیات نخوردنو تقریبا بی خطا انجام دادم ولی سرنی نی احساس میکنم که چقدربدنم کم داره وکم میارم وواقعانیازدارم که لبنیات مصرف کنم.بااینکه گه گاه قرص کلسیم هم میخورم.

نی نی امروز۲۷روزه شد.ازیه طرف خوشحالم برای بزرگ شدنش وازطرفی ازاونجاکه به احتمال بسیارزیادآخرین  بچه منه انگارهرلحظه ای که میره دیگه تکرارنمیشه ودیگه رفته.دیگه نی نی نخواهم داشت دیگه نمیتونم زیرگلوشو بو کنم.دیگه اون معصومیت مطلق یه نی نی روتجربه نخواهم کرد.هعییی عمررفتا.همین مهرماه اگه عمری باشه۴۰ساله میشم.اوه یه ۴۰ساله حتی میتونه مادربزرگ باشه حالاماتازه مادرشدیم...بازم خداروشکر


هنوزم نتونستم مدارک بیمه مو بارگذاری کنم وهمین روزهاانگاربایدحضوری برم بیمه.اونم بااین خواب موندنای صبح که به دلیل بدخوابیدنای شبه.حتی همسرهم درست وحسابی به سرکارش نمیره خیلی شبهابی خواب میشه.

هعییی امیدوارم این بیقراری های نی نی تا۴۰روزگی نهایت ۲،۳ماه باشه.هرچندکه بگم احساس میکنم حتی برای این روزهادلم تنگ میشه.

دوکیلوی دیگه کم کردم.خیلی خوبه که خوب بخوری ولی بازکه بری روترازوببینی کم کردی نه زیاد

جاری اینا اواخراین هفته برمیگردن .احتمالابهمن ماه من بعد۶سال ازدواج وبرای اولین باربرم دوبی،دیدنشون.البته باهمسرهماهنگ کردم که هتل بریم نه خونشون .چون من رومهمون نوازی حساسم دوستان.نمیخوام بعدعمری برم سفرخارجه وزهرمارم بشه.البته شایدم نشه ولی ریسک نکنم بهتره

نهایت  طبق اون ضرب المثله :کم میخوریم وگردمیخوابیم.

دیگه اینکه دختررواین ماه مهدننوشتم .اونم مثل ما هرروزخواب می موند .حالاببینم توخونه نگه داشتنش چطوریه.هرچندکه عصراکلاس نوشتمش.حالاچطورنی نی روبذارم توکالسکه وببرم نمیدونم.آخه نی نی هنوزیک ماهشم نیست.

دعاکنیدواسه ما

سلامی هم عرض کنیم به موج هفتم کرونا