بهتر

خوابم نمیبره ..ازساعت1ونیم بیدارم.شاید جای خوابم عوض شده.بادختراومدیم خونه مامان وهمسریه مسافرت چهارپنج روزه رفت.ازمطلب قبلی تاحالا حالم خداروشکرخیلی بهتر شده.البته انگارنبایدهنوزهیچ حبوباتی بخورم.بعدچندماه چندروز پیش قیمه درست کرده بودم اونم باچه ذوقی  که باخوردنش باز حالم خیلی بدشد.

به ذهنم به گمونم خیلی مربوطه.الان که خونه مادرم آرومم.گرچه مادرم همیشه مادرایده الی برام نبوده،البته باید دید دخترمن هم منو مادرایده آلی برای خودش خواهد دونست یانه، ولی انگار خونه ی اون ازخونه ی من آرامش بخش تره وامن تر.

دختربرای رفتن پدرش چه گریه ها که نکرد.دل پدرشو خون کرد ازاون هایی نیست که باکادو ووعده جایزه گول بخوره.اغلب اوقات که ازش می‌پرسیم چی میخوای میگه چیزی نیاز ندارم.دقیقا این جملشه: چیزی نیاز ندارم و مشغول بقیه بازیش میشه.گاهی هم میگه شیرموز کوچولو 

ازکسایی که بامن حامله ان بگم  .دختردوست مادر،غربالگری اولش رورفته که گفتن مشکوکه و براش آزمایش تکمیلی نوشتن،البته من فکرکنم به خاطرسنش این آزمایش رونوشتن.دفه پیش گفتم چهل و سه ساله است و..این باربگم که فکرنکنیدیه آدم سن داربی جاذبه باشه ها.کلادیرازدواج کردوپدرپولداری هم داره خودشم آرایشگربود.درحددرست کردن عروس توآرایشگاه های معتبر.ظریف وخوش قیافه وخوش صدا.همسرشم ازش ۴سال کوچیک تره.هرچه پدرپولداربودهمسربی پول.باهمه نداریهاش ساخت که به نظرم برای دختری که تونازونعمت بوده خیلی سخته .همسرش بارهاشغل عوض کردوهردفه شغل پایین تری.توتهران نتونستن بمونن والان ساکن پردیس هستن.ولی این دخترهمچنان امیدبه زندگیش بالاست وزندگی روسخت نمیگیره.سربچه اول که پول همین سونوگرافی معمولی و..روازپدرومادرش میگرفت.سردومی دیگه شوهرش می‌تونه خرج کنه.فقط نکته ای که منوآتیش زدوهیچ‌جوره نمیتونم هضمش کنم اینکه شوهرش گفته  برام بچه سوم روهم بیاراخه سن زنتو نمیبینی؟شرایط خودتونمیبینی؟چمدونمایشون حدودادوهفته ازمن جلوتره

حامله بعدی فائزه زن آبدارچی،باسه روز اختلاف(جلوتر)،بعدازسفرهای استانی مکرر بالاخره به خونه برگشت.خونه خودشون شهرری،یک هفته رفت تهران.یک هفته کرج .یک هفته اسلامشهر و..خلاصه خواهربرادراهرکدوم یک هفته نگهش داشتن تا آشپزی نکنه واستراحت کنه.مثل اینکه دوسه روزه بوی غذاحالشو بدنمیکنه وبرگشته خونش.ای حسودی میکنم بهشخوب بوی غذاحال منم بدمیکنم.آشپزی که بدتر.حالا عیب ندارد دیگه گذشت.باورکنید آبدارچی بالای ۹۰درصد غذاهاش نیمروبود.بیچاره حساب کنیدچندروزه که هرروز داره نیمرومیخوره.البته گاهیم املت که زیادفرقی نداره.

اشتهای عجیب و غریب  وهوس های منم فروکش کرده ووزنمم شاید۱۰روزه ثابت مونده.اولاهربارمیرفتم سرترازو یه عددنشون میداد.

خوب حالا ازاین بحث خارج شیم.


خداروشکرکه شب یلدای امسال رودیدیم وخداروشکرکه مردم بعد۲سال میتونن این شبو‌جشن بگیرن.خداروشکربابت شوری که دختر داره وتازه فهمیده یلداچی هست وتومهدهم براشون جشن میگیرن.خداروشکربرای همین شادی های کوچیک وخنده هایی که رولب مردم میاد.یادپارسال همین موقع بیفتیم که چه حالی داشتیم.شکرکه اون روزها گذشت.درسته که دست خیلی هاخالیه ولی همین که سرسفره یلداهستن نه درگیربیماری و بیمارستان خیلی خوبه.حالاآدمم مگه معدش چقدرجاداره اونی که سفره لاکچری هم میندازه اندازه یه وعده می‌تونه بخوره.خیالتون راحت 

میگن عکس ازسفره هاتون نگیریدومنتشرنکنید .درست..ولی ماچرابایدبریم اون عکسارونگاه کنیم؟اگه نگاه کنیم اون عکس بعدی وبعدی روهم می ذاره.درواقع بهش جون میدیم(ازاون جون های بازی های کامپیوتری)

من که ازاول اینستانداشتم والانم ندارم.حالایه روز باید درموردنداشتن اینستا،فیس بوک و..بنویسم








دخترکوچولو

دخترنازوشیرین زبونم خداحفظش کنه خیلی شیرینه این روزا خوب نمیتونم بهش برسم چون حال خودمم خوب نیست اونم خیلی باهام راه میاددیگه بغلش نمیکنم .حتی وقت خوابم خیلی وقتا کم میارم وزودترازاون به خواب میرم.کلی برام تمیزکاری می‌کنه ولی بازبه خاطر کودکیش کلی ریخت وپاش داره که باعث میشه خونه بیشتروقتا شبیه میدون مین باشه.همسرهم نسبت به دفعه پیش خیلی باهام راه میادوخوش اخلاق تروسازگارتره.من اماهنوزحالت تهوع دارم.لبنیات به طور کلی نمیتونم بخورم(کمی پنیر گوسفندی شاید یابه زور شیرداغ)گوشت فقط گوسفندی،برنج نه،شیرینی جات نه،ترشی جاتم دیگه نه،طعم خیلی چیزا واحساس نمیکنم یاکم میفهمم،مثل نمک،طعم نون سنگک،طعم مرغ،پنیرپیتزاهم که جزولبنیاته ونمیتونم بخورم،انگارتویه حالت مسمومیت مداومم که دیگه خسته ام کرده.

بازخداروشکر دیروزبارون وبرف خوبی اومد..کمی دلخوشی ایجادمیکنه دیدن بارون.

داشتم میگفتم خیلی دوست دارم ماست بخورم اونم بانعنا ولی حتی اون طوری هم اذیتم می‌کنه.فکرمیکنم گرفتن کرونا وبعدم تزریق واکسن تواین سردشدن بدنم بی تاثیر نبوده.همش دوست دارم فلفل بخورم یاخرما.

این وسط نازک دل هم شدم این که خانواده همسرهربارمیپرسن جنسیت بچه چیه وبرادرشوهرهرباربااون تبریک نگفته هربار کنجکاوی می‌کنه ناراحتم می‌کنه .بااینکه دلم میخواد یعنی ترجیحم اینه که فرزندبعدی هم دخترباشه که دوتا دخترباهم بزرگ شن ودوست و همراه هم باشند ولی چون مادرشوهرتاکیدداره که ایشالله بچتون دختره .وایشالله بچه بعدی برادرشوهرپسر،من لجم گرفته و چیزی غیراون می‌خوام.

هربار میرم خونشون انواع خوراکی های بی ربط وباربط رومیزمیذاره وباخواهرشوهربا حالت کارآگاهی بررسی میکنن که من تمایل به خوردن چی بیشتردارم تا بررسی کنن که بچه دختره یا پسر.

کاش دردماهم این بود .یا دردمردم جهان.دنیای بعضی آدمها چقدرکوچیکه.خدابه مافرصت وامکانی بده که بچه هامون و دل بزرگ تروروشن ترازاونهاتربیت کنیم.

راستش دلم میخواد فرزنددوم هم سالم به دنیا بیاد وهردوبچه جوری بزرگ شن که در آینده واقعا و واقعا به دردمردم دنیابخورن.واقعاچاره ساز مردم باشند وکاره ای بشن.

آمین 

همسراومدبدون ویرایش نوشتم





پای توگیرم

سلام دوستان 

خوب کلی اتفاق افتاده طبق معمول.اول اینکه من از گروه مامانا که توش عضوشدم یه دکترجدید پرتکرارپیداکردم(بارها ازش توگروه تعریف شده بود)دوشنبه آخروقت همونو رفتم.حالابماندکه چقدر بهم فشار اومد.ساعت۵.۵بهم وقت داد.ساعت دو مرخصی گرفتم بااسنپ رفتم دنبال دختر رفتیم خونه یه کم درازکشیدم که یادم افتادبهش قول دادم آبگوشت درست کنم.(ازغذاهای بسیارموردعلاقه دختر),دوباره پاشدم غذادرست کردن تا۴که همسراومد ومن اسنپ گرفتم وتا۵وربع طول کشید که برسم .آدرس توجردن بود هواچه کثیف ،به قول همکار مشهدیمون چه همه ترافیک.افتضاح .تازه آخرشم توجردنو پیاده رفتم که برسم.۱.۵ساعتم اونجانشستم که نوبتم شه(تلفنی گفته بودن مدت انتظاریک ربعه).انقدرم بی قرار همه مثل بچه آدم نشسته بودن من ازشدت کمردردنمیتونستم.پامیشدم هی راه میرفتم بعداحساس میکردم ماسک فشارمیاره میرفتم بیرون توهوای  آزادماسکمومیکندم.

دوباره برمی گشتم صندلیمو عوض میکردم یه جای راحت ترمینشستم.یه کتاب برداشتم وکلیشو خوندم.۳بارآب خوردم،خلاصه فکرکنم رواعصاب همه راه رفتم تااا نوبتم شد.

فکرکنم حداقل ۲۰دقیقه ای بادکترصحبت کردم خیلی باخونسردی ومهربونی همه روویزیت میکرد.به نظرم خیلی دکترخوبی اومد،خیلی بهم اعتماد به نفس داد ولی کلی نکات هم گفت مثل اینکه یادیگه نرم سرکاریادورکارشم یا تومحل کاردرازکشیده کارانجام بدم(فکرکنید باوجود این همه همکارآقا .آدم فکرمیکنه توخونشه درازکشیده که مثلاً تلویزیون تماشا کنه)یا اینکه نهایت مدام بین کاردرازبکشم که دیگه این آخری روتونستم.یعنی گفتم باشه زیراندازمیبرم وتواتاقم می ذارم.

همش میگفتم مگه خطری داره حاملگیم ؟می‌گفت نه ولی رعایت کن.

حالا هم آزمایش دارم .هم سونوهای مختلف و..دیگه پیش اون یکی نمی‌رم.اون روز اتفاقابه منشیش زنگ زدم که ساعت ویزیتو عوض کنم گفت اسمتوثبت نکردم.نوبت بعدی آزاد اواخر دی ماهه.که گفتم نخواستم اصلا.

توکل برخدا.باچه مصیبتی ولی برگشتم.اسنپ تاییدنمیکرد.تاکسی نبود.حتی رفتم توایستگاه اتوبوس نشستم ولی اتوبوس نبود.تازهه خانم دکتر گفته بود رفت وآمدت نبایدبیشترازیک ربع طول بکشه.ولی اون شب بازم  کلی راه رفتم که به جایی برسم که ترافیک تموم شده وبتونم یه تاکسی معمولی تاجایی بگیرم.

دیروزم مثلاً بازیراندازرفتم ولی ازدفترمرکزی برامون بازرس اومد،از۹.۵تا۲یک نفس جواب اونومیدادم.ساعت۱بازورفقط یه دستشویی رفتم.نه چیزی خوردم نه استراحتی چیزی، کلی هم بلند شدم و نشستم ومدارک بهش دادم.زیراندازم پشت میزم روی زمین پهن کرده بودم.دقیقا وسط کارتعمیرکارپرینتراومد وگفت باید پرینترتونو بردارم گفتم خودت جداکنش و ببر.رفته پشت میزم وبندوبساط خوابمو دید.بنده خدا تا کردنشون وگذاشت یه گوشه

فرداهفته ۱۰,تموم میشه.باورکنید چندروزه تکونای بچه رو احساس میکنم.انقدرکارمیکنم بیش فعال نشه اون.

آهان دخترم  دیروز باآبریزش بینی ازمهد اومد.خداکنه امروز سرماخورده نباشه و به  ماهم انتقال نده.مخصوصاکه پدرش دوشنبه مسافره.ماهم که دستمون زیر سنگ.

راستی جواب نمونه برداری همسرم اومد.اونطوری که ماانگلیسیشو‌خوندیدم واون طوری که یه دکتراینترنتی گفت خداروشکرفقط زخم ومیکروبه توی معده.البته نوشته بعضی زخم هاقدیمی وبعضی جدید هستن. وروده سالمه.من می ترسیدم خطرناک ترازاینا باشه.فعلا آنتی بیوتیک میخوره.چقدرم خوردنش براش سخته طفلی وبهش فشارمیاره ولی ایشالله باهمین داروها حل بشه.دکتراصلیش اوایل دی نوبت داده.تازه اون وقت اون نتایج رومیبینه خداکنه همیناروبگه.

اگه کارموکناربذارم شرکت خیلی کاراش به هم گره میخوره و باتوجه به زیرمجموعه بورس بودن برامون بده. نیروی جدید هم هنوز راه نیفتاده(هنوزم مثل طوطی هرروز هزارتا سوال میپرسه واقعا بااین حالم جواب دهی مداوم به اون خیلی سخته).

ازاون ورم گرچه دکترمستقیم نگفت ولی فکرکنم کارکردن ورفت وآمدبرام خطرناکه.

ازاون ورتجربه سردختربهم میگه اگه خونه باشم مدام باگوشی سرچ های بدمیکنم خودمو مضطرب میکنم.

حال چه کنم.

راستی دکی گفت دوز دوم رو پایان هفته چهاردهم بزنم.مصرف استامینفون هم بیخطره.چه پرماجراشد واکسن زدن ما.


التماس دعا 

خودمم برای همه مردم دعاکردم توی هرخونه سفره شادی پهن باشه.آمین




گذشته

آخ که پریروز چه روزسختی بود.مشکلی داشتیم تواداره مالیات که بایدحتمامن هم می‌بودم.بعدازناهاربامدیرعامل وراننده راه افتادیم و قبلش برو دفتر مرکزی امضا بگیروبعدبرو دارایی وهی طبقاتوبالاوپایین کن وچک وچونه بزن .تازه این خوب بود برگشتنی دیدم ایستگاه مترونزدیکه گفتم منو دم مترو پیاده کنید که دیگه اسنپ نیازنیست.نگو اینم پله داره اونم کلی .مسیرم چقدرطولانی بود .تازه خط عوض کن دوباره کلی پله برگردبالا.پیاده بروتامهد .پیاده بیاتاخونه.خلاصش کنم ازساعت۴,که رسیدم خونه تا شب که خوابیدم روی یه کاناپه درازکش بودم بادردزیاد.حس های بد.گرم وسردشدن.تازه از همسرم دلخور بودم دیگه بدتر.

حتی مدیرم که زنگ زدتوان جواب دادن نداشتم وندادم‌. خیلی بهم فشاراومد.باخودم میگم چه نازک نارنجی شدم.یعنی بهترمیشم؟

دفعه قبل که هی روبه بدتری میرفتم خداکنه این دفه بهتر باشه وفقط سختیش سه ماهه اول باشه.

خوبیش فقط این بود ازمترو کلی خریدارزون کردم .جوراب فانتزی برای دختر،ظرف غذاهای بامزه،لباس برای خودم،هل!تازه کلی هدایای یلدایی هم داشتن الان پشیمونم که چرانگرفتم قیمت بعضیاشون فقط۱۰تومن بود،حالادیگه کی بشه که من دوباره برم مترو.چرامن اون تل هندوانه رونخرید م آخه.

از تغییر دکترم بگم.سری قبل گفتم که به پیشنهادهمسر به صورت اتفاقی پیش دکتر زنان خانوادگیشون رفتم که همون زمانم خیلی کلاس داشت وگرچه به شدت پولکی بود(درحدی که ازیه بیمارستان خصوصی به دلیل گرفتن زیرمیزی بیرونش کرده بودن)ولی واقعا تشخیص ودرمانش عالی بود.وهمونم فهمیدکه من کیسه آبم سوراخه وبادرمان اون تونستم ادامه بدم.همون وقتم کلی برای ماکلاس می ذاشت وبااینکه خیلی وقتا بیکاربود مریض ها روپشت دراتاق منتظرمیذاشت ،گاهی چندساعت وتواتاق به کارای شخصیش می‌رسید.نمیدونم شایدم حق داشت که بعضی روزها ازصبح تا شب مطب بود وسهامداریه بیمارستان شده بود که فقطم اونجاکارمیکرد.

حالاهمسرمیگه پیش اون بروکه مطمئنیم تشخیصاش ودرمانش درسته.شنبه زنگ زدم نوبت بگیرم منشی گفت دوشنبه ساعت۹شب بهتون زنگ زده میشه بهتون اطلاع داده میشه کی بیاید،حالادکترتاکی هست تا۱نصفه شب،مطب کجاست؟به من خیلی دوره 

خوب بابچه که نمیشه رفت.منم تنهایی اون وقت شب اسنپ بگیرم میترسم.این چه مدل نوبت دادنه؟یعنی واقعااینقدرسر تون شلوغه؟

دلم میخواد نرم .ازاون ورمیگم نکنه مشکل دفعه پیش تکرارشه واون هم از معدود دکترایی هست که می‌تونه حلش کنه.ایشش

یه روز نو شروع شد ان شاالله که روز خوبی برای همه  باشه.


الان که فکرمیکنم احتمالا دکتره رونرم.








سریال های که میبینم


ازاون جایی که دنبال خندیدن بودم جوکر روازفیلیموشروع کردیم اولش خیلی بی‌مزه بودطوری که همسرازنیمه رهاکرداما روزبعدکه من خودم شروع به دیدن کردم خیلییی خنده داربود،قسمت دومشم دیدم انقدرمیخندیدم که اشکام همین طورمیریختن.چقدربیژن بنفشه خواه وخیلی های دیگه بامزن.مخصوصا اون آقاپیره.حالانمیدونم شماهم اینطوربخندیدیانه،شایدم هورمون های من بالاپایینن ولی دیدنشو توصیه میکنم.

دوم سریال جزیره،قسمت اول ودومش هیجانی بود آرایش غلیظ خانوماش اذیتم می‌کنه واون ابروهای کلفت نامرتب چی میگه آخه،ولی امان از ارشد باکلاس،خوبه اگه پسردارمیشم شبیه اون شه،پولداری هم توش زیاده که اذیتم می‌کنه ولی درکل دوستش دارم.


سوم نیسان آبی،جمشیدهاشم پور تودوران نوجوانی ازعشقای من بود،وای چه باکلاس بود قوی و خوش صدا،طنزش گاهی قویه گاهی ضعیف ولی دوستش دارم وباهاش میخندم.قیافه ممدچاخان توبچگی چه خوشگل بوده.چقدرم نقشهای این چنینی به یکتاناصرمیاد.دیدنشو توصیه میکنم.فقط همسروقتی مهران غفوریان رومیبینه باغصه  میگه این چرااینطوری شده منم واقعابابت تکیدگیش غصه میخورم.خداکنه سلامتشو به دست بیاره نکنه خانومش مجبورش کرده عمل معده کنه ها؟

ولی ..اینکه واقعا اون خونه های فقیرانه ودرب وداغونی که اینا دارن توش بازی میکنن وجود خارجی دارن ویه عده واقعااا دارن اون حاشیه شهربااون وضعیت زندگی میکنن خیلی ناراحتم می‌کنه.