روزگار

این هفته یکی از سخت ترین هفته هابود.بیشترین حالت تهوع روداشتم.ولی تواینترنت نوشته بودهفته نهم اوج این حالاته وکم کم این حال بدفروکش می‌کنه که خداکنه.

فرداهم هفته ۹تموم میشه به امید خدا.

دیگه اینکه توشرکت تقریبابه همه گفتم.همکارجدیدکه رشته اولش هم بیولوژی بوده بامن مثل کیس مطالعاتی برخوردمیکنه میگه تواین چندسال اخیر زن حامله ندیده بوده وکوچیک ترین بچه فامیلشونم ۱۸ساله است.خوبیش اینه که دیگه غذامیاره و چه دستپختی وای چقدر عالی.مثلا امروزماکارونی باخامه وشیرپخته بود باسویا وای چقدر خوشمزه دلتون نخواد.البته ناخونکی زدم به همراه یه لیوان پرآب وآب لیمو

نکته اینکه به نظر خودم همه ی غذاهای من بی نمک وبی مزه.همه ی غذاهای اون خوشمزه.

طعم هارودرست حس نمیکنم .همین پریشب یه سوپ شوری تحویل همسر دادم بیاوببین.انقدرشوربودچشمای خودمم دردگرفت تازههه اونجافهمیدم نمکش زیاده.

دلم میخواد مثل زن آبدارچی اینجا اسمشو بذارم مثلاً فائزه.که هرروز مادرش ازصبح میادپیشش ،تازه از راه دور،وتاعصرپیششه وبراش ناهارمیپزه وعصرهمسرش میاد ونازشومیکشه وشام شبشومیپزه .یه کمک میداشتم.تازه ازکارشم استعفاداده.یه کمک درحد۵۰درصداونم قبول.

اختلافمونم باهم واقعاهمون ۲,۳روزه.البته اون تودهه ۲۰زندگیشه. 

حالابماندکه زندگیش پیش ازاین خیلی سخت ترازمن بوده.آدم باید حق روبگه.

از کمک نی نی به مادرش بگم:اول ماه برای برگشتم ازسرکار۱میلیون گذاشتم کنار که بتونم بااسنپ برگردم.رفت روباتاکسی واتوبوس میرم همچنان.

اول هفته مدیرخسیس اهل یه قرون دوزارصدام کرد وحکم جدیدی برای امضابهم دادکه دقیقا حقوق پایه ام توش۱میلیون افزایش پیداکرده بود.واقعااینوجزکمک نی نی  وخداچیزی نمی‌دونم.


گلایه هام:دخترداییم که خیلی باهم صمیمی هستیم بهم تبریک نگفت.جاری وبرادرشوهرم بهم تبریک نگفتن.مادرشوهرم چندان خوشحال نشدوبرام قورمه سبزی پخت که می‌دونه دوست ندارم.اینجاهم کسانی منوخاموش خوندن وتبریک نگفتن.میدونم که شاید بچه گانست ولی تودلم مونده.






این قسمت:حاجی


من همیشه یعنی بعددوران نامزدی دوست داشتم که مثلابعدشام دست دردست همسربریم توپارکی جایی پیاده روی و ورزش.این آرزوموند وموند تاتابستان امسال که همسر بابت عوارض واکسن وناراحتی معده ای که بعدش تشدید شد تصمیم گرفت بعدشام برای پیاده روی بره پارک که کم کم من ودخترم باهاش راه افتادیم ورفتیم.البته شبیه رویاهای من دست دردست نبود چون اون مریض بودوباحال بدی می اومد ولی بالاخره تحقق پیداکرد.

حالا برنامه چی بود.اینودختربرامون چیده بود که دقیقا بی پس وپیش باید عمل میکردیم که اگه یکیشونمیکردیم دخترک دادمیزداشتباه شده:پیاده بریم پارک ,بریم سرقبر شهدای گمنام،دختردعاکنه واسه اون پسر سرطانی .بعدبریم دورپارک رویه نیمکت بشینیم خوراکی بخوریم.بعدبریم محل دستگاه های ورزشی ورزش کنیم اونم باهم ی دستگاه ها بعدم برگردیم خونه.

تواین آمدو شدها باحاجی آشنا شدیم.حاجی کی بود ؟یه شب  که واردگلزارشهداشدیم دیدم کناریه قبرخوابیده.باکلی مشمای ریزودرشت.یه کلاه کاموایی سرش بود که به پشتشم سنجاق قفلی زده بود.فکرکردیم معتادی چیزی باشه وجایی برای خواب پیداکرده، آروم دعامونوکردیم ورفتیم.فرداوفرداهاهم حاجی بود.لباسای مرتبی داشت.کم کم رختخوابشم آورد.جورابای سفیدتمیزیم میپوشید که ازیه کارتن خواب بعیدبود.توتصورمن وهمسرکم کم اینطوری شکل گرفت که حاجی ازخونه قهرکرده ووسایلشو توچندتامشمای کوچیک وبزرگ ریخته واینجاروکرده خونش.یه شب که رفتیم برای دعا،حاجی که بیداربود یه بطری کوچیک شیرروبه همسردادوگفت جوون درشو برام بازکن .خودم نتونستم سفت بوده.دیدیم عجب صدای قوی وگیراییم داره.دیگه مسأله معتادبودنم منتفی شد.تازه برای خودش شیروکیکم خریده بود.

خلاصه اول پاییزشدوهواسردتر.توبساط حاجی فقط یه پتوی رنگ ورورفته بود که ماباکلی ترس ولرزکه نکنه قبول نکنه یه دونه دیگه هم براش بردیم (البته خدامنوببخشه من زیاد رختخواب ندارم یه دونه سایزنوجوون داشتم اونودادم.به سختی قدحاجی روپوشش میداد)که باخوشحالی قبول کردوباصدای گرمش گفت جوونا نذرتون قبول.حالاکدوم نذر؟

دیگه باسرد ترشدن هواپارک رفتنوکنسل کردیم ولی همسر که گاهی می‌رفت می‌گفت حاجی پیداش نیست.نگرانش شده بودیم اون کی بود؟چراازخونش زده بودبیرون؟چراکنارقبرهامیخوابید؟شایدخیلی دلش شکسته بود.شاید پسریابرادر خودشم شهید شده بودن.شاید واقعاجایی نداشت..البته بگم دوسه باریم یه پسرجوون خیلی مودب براش خوراکی آورد.شبیه بسیجیابودشایداونابراش جایی پیداکردن.

ولی می‌خوام بگم تامیتونیدنازپدرومادرپیرتون یاپدربزرگ ومادربزرگاتونو بکشید که شایدیهومثل حاجی دست به یه حرکت عجیب وناگهانی بزنن.

خداهرجاهست محافظش باشه


حالا ازمادام بگم گاهی که بهش سرمیزنم ۱۰تومنم بهش کمک میکنم.اونم خیلییی دعامیکنه ازمسیح بگیرتامحمدو علی و..میگه تک تکشون محافظت باشن.تازه بادستهایی که روبه آسمونن.اون سری توکیفم یه ده تومنی جدیدبود.خوب ده تومنی جدیداخیلی شبیه هزار تومنی هستن. نگو مادام این پولای جدیدونمیشناسه وفکرکرده بهش هزار تومنی دادم.دیدم بعدگرفتن پول هیچ عکس العملی نشون نداد.خودم باشرمندگی گفتم مادام برامون دعاکن.اونم‌گفت باشههه خداخیرت بده وروشوبرگردوند.

تامام.

درحدهزارتومن دعاکرد

بعدکه برگشتم خونه و به  این ماجرا فکرکردم دیدم فرق این ماه وماه قبل درسایزده هزار تومنی بوده خخخخ



دیروز

راستش دیروز رومرخصی گرفتم بابت آلودگی هوا واستراحت .

دخترو بردم گذاشتم مهد وبعدرفتم خونه استراحت کنم ولی فکروخیال نذاشت سرآخرزنگ زدم مرکز سونوگرافی نوبت گرفتم ورفتم وخداروشکرگفت قلب تشکیل شده وصداشو برام گذاشت.خیلی خوشحال شدم خیلییی.گفتم به شماهم بگم همش نک ونال نباشه مطالبم.

خدایاحافظش باش وحافظ همه ی جنین های دیگه


تومرکز سونوگرافی یه بنربودکه نوشته بود:کودک جایی ازقلب شماروپرمیکندکه نمیدانستید خالیست..


رژیمو

وای که دیروزچقدرحالم بدبود.حتی گفتم شاید ختم حاملگیم باشه.اصلانمیتونستم بشینم مخصوصاباکامپیوترکارکنم .زیردلم خیلی دردمیکرد.کمرم.ازاون ورازخونه آبلیمو آوردم و می‌خوردم شایداون حالموبدترمیکردیه سره توراه دستشویی..گاهی مثل این زنای ماه آخری دستمومیزدم پشت کمرمو راه میرفتم.دیگه نمی‌دونم کی فهمیدوکی نفهمید .یه پولی هم ازشرکت اشتباه اومدبه حسابم گفتم الان میرم ازخودپردازدم شرکت براتون برمیگردونم.حالاهی گفتن نرو ها.رفتم دیدم عهههه هواچقدرآلودست.بیشترحالم بدشدازتصوراینکه چقدراین هواالان برای من مضره.کارت به کارت نکرده برگشتم.

دلم نمیخواددیگه برم سرکار دقیقا هرروزمیرم سرکارحالم اینطوریه حالایه کم بهتریابدتر.البته دیشبشم خوب نخوابیده بودم چون همسر دیروزهم آندوسکوپی هم کولونوسکوپی داشت هم استرس هم نتونسته بودم به خاطر اون زیادچیزی بخورم.

متاسفانه جوابشم زیادخوب نبوده‌خداکنه چیزخیلی داستانی نباشه وبامصرف دارورفع بشه.البته جواب نمونه برداریا هفته بعدمیاد.نمیدونم شاید اون بهم استرس وارد کرده بود.سرآخرتوخونه آخرشب مسکن هم (استامینفون۳۲۵)خوردم که فکرکنم نباید می‌خوردم ولی طاقت کمردردمو دیگه نداشتم.

فکرکردم به مدیرم پیام بدم که چهارشنبه نمیام.خیلی سخته .دیشب به این فکرمیکردم که ازتوان من خارجه این حال بد واین دردها واین بلاتکلیفی.یعنی آخرش خوب تموم میشه؟خداکنه این همه زحمت بیهوده نباشه.

ازهمکارجدیدبگم وای هی سوال وسوال وسوال پدرمودرآورده مخصوصاکه رشته اش هم حسابداری نبوده.خیلی دقت می‌کنه که کارشون درست انجام بده حتی یه جزوه دست نویس ازکارهاش وبرداشت هاش ازسندهاوکدینگ تهیه کرده!ولی خوب بازسندهارواشتباه میزنه ومن بایدبراش مفصل توضیح بدم البته کلاسهاشم می‌ره.ازاون ورچون یه سری دارومیخوره که چاق کننده آن رژیم سفت وسخت داره. شانس ما.

درحدی که ناهارش مثلایه سیبه. یاکل روز یه چای.اینم شانس مایه 

اون وراتاق منم که دلم میخواد دنیا روبخورم.یه چیزاییم میارم ولی جلوی اون که هیچییی نمیخوره معذبم حالابازچیزایی میخورم امانصف خوراکیام میمونه مثلادیروزخیلی دلم میخواست آجیل بخورم ولی جلوی اون روم نشدیاپرتقال آورده بودم که گفتم جلوش بومیپیچه و دلش میخواد نخوردم همینطوری توکشوم موند هعییییی.چون تعارفم که میکنم برنمیداره.بنده خداالبته خیلی استرس کارجدیدم داره دراین حدکه حتی یه دستشویی نمیره .البته دیروزبالاخره بعدنزدیک یک هفته رفت

من دو دقیقه راحت بودم وپاهامو درازکردم.

خدایاحالاکه یه بچه جدیدپاش به زندگیمون بازشده حال همسرروخوب کن .نکنه اون زخم هاخطرناک باشن

خیلی هم لاغرشده طفلی.

ازشنبه بایدمیرفتم سونوی قلب ولی گذاشتم یکشنبه بعدی برم.راستی دختردوست مادرم که متولد۵۷هست وپسرش هنوز۳سال نداره هم بارداره .کمی ازمن جلوتر .اول اینکه مادرش میگه مردم میگن دخترم ریسک کرده قبل پایان کرونا اقدام کرده به بارداری(دیگه۴۳سالش بود دیگه کی ایشالله میخواست اقدام کنه حاج خانوم)

دوم اینکه اونم رفته دکتربعدم بیمارستان گفتن نیازنیست سونوی قلب بدی.تازه اون هم دیابت بارداری داره هم تیرویید.دفعه قبلم داشت.پس چرااینطوری میکنن؟نه به زمان دخترکه انقدرسفت وسخت بودن نه به الان که انقدشل گرفتن.

نکنه بابت سیاست های جمعیتیه؟که نکنه کسی اقدام به سقط کنه.یا دفعه قبل کارشون اشتباه بوده.نمیدونم..


حوادث اصفهان چی میگه؟خداروشکرماهوارمونو وصل نکردیم وگرنه هی بایدمیدیدم وغصه می‌خوردم ولی جسته گریخته به گوشم رسیده وبازغصه هاشوخوردم.دم مردم گرم که برای حقشون مبارزه میکنن.حتی اگه برای بار هزارم باشه

 

در آخر دخترو شیرین زبونیش وخاله بازی های خیالیش باعروسکاش که مثلاً دوستهاوبچه هاشن که خیلی شیرینه واسم های عجیب و غریبی که براشون می‌ذاره.

فعلا






 




۷یا۸

شروع هفته هفتم به شمارش من وهشتم به شمارش دکتر.

قبلاً که سربچه اول خیلی دکترای مختلف بازیمون دادن باهمسرقرارگذاشته بودیم اگه بچه دومی درکاربود تابشه دکترنرم وبذارم همه چیز طبیعی پیش بره.خلاصه بعد آزمایش چندروز صبرکردم وبعدتوسایت واطرافمون گشتم ویه دکترخیلیییی  پیرپیداکردم ورفتم  پیشش.خلاصه که دیگه انقدپیربودسن حاملگی منو بایه سری کاغذدایره ای شماره دار،مثل رمل و اسطرلاب درآورد!وبعدسونوکردوگفت دیگه پیش سونوگرافی برای سونوی قلب نرو.یکی دوماه دیگه بیاپیشم.هرچی اصرارکردم سونوی قلب بنویس گفت لازم نیست.برای تسکین دردکمرم هم مسکن نوشت که بعدکه دیدم ایبوپروفن نوشته که برای مادربارداربده اونم روزی ۳عدد.تصمیم گرفتم دیگه پیشش نرم.

ازاون ور هرروز خانوم آبدارچی یه سری مشکلات داشت مثلامیل شدید به خوردن آبلیمو طوری که به گفته آبدارچی مثلاً یه برگ کاهوروبر میداره وگودش می‌کنه وتوش انداخته نصف استکان آبلیمو می‌ریزه واونطوری میخوردش یا ماکارونی هارو داخل آبلیمو غوطه ور می‌کنه ومیخوره.یااین اواخرآبدارچی روازخونه بیرون کرده بود خودش رفته بود زیریه لحاف کلفت تابوی چیزی بهش نخوره چون احساس میکرده همه چی بومیده.

حالاازاون ور هم من توشرکت همش درحال درست کردن آبلیمو برای خودم یافرستادن آبدارچی برای خرید آدامس و شیر و..که قبلاً تامیشداین کارونمیکردم.اصلااین مردشک نمیکنه که من خودم چرااینقدرآبلیمومیخورم.ازاون و رسعی میکنم روزی یه بارباخانوم اون تماس بگیرم ودلداریش بدم که همه چی خوبه ومیگذره.ولی کی منودلداری  بدهههه

هرچی که خودم به خاطر اضافه وزنم نمیتونم بخورم به اون میگم بخورمثلا نوشابه یابستنی که هردوحالت تهوع روکم میکنن.دیروزم رفته بودسونوی قلب که خداروشکراوکی بود.اون پایان هفته هشتمه.

ازخودم بگم.تاکارسنگین میکنم شدیداً کمردردمیگیرم موبایل هم که دستم میگیرم یاکارباکامپیوتر باعث  شکم دردم میشه.تصمیم گرفتم یه دکتردیگه برم که برام سونوی قلب بنویسه.آهان قبلش بگم که باخانه بهداشتم تماس گرفتم اوناهم گفتن سونوی قلب دیگه لازم نیست.اگه ساک حاملگی دیده شده ، مستقیم برو غربالگری اول.ولی من  اصرار داشتم این کارو بکنم پس باز گشتم ودورخونه مون این باریه دکترجوون که صبحها هم ویزیت میکردپیداکردم و رفتم پیشش.خوب من تازه ۶هفته بودم این بارفکرکنم دیگه دکتره خیلی جوون بودچون گفت با دستگاه سونوگرافی خودم صدای قلبشو برات می ذارم گفتم دکترالان خیلی زوده .مخصوصا با دستگاه شماکه نمیشه حالاشاید دستگاه های پیشرفته بتونن اصرارکه میتونم خلاصه مارواغفال کرد وسونو کرد وگفت نشنیدم.

عجیبه نکنه قندیاچربی زیادداشتی وزده به جنین و باعث شده قلبش تشکیل نشهمنومیبینی.انقدرناراحت شدم .بعدمیگه حالاناراحت نباش شایدم بعداتشکیل شد.خودم کردم که لعنت بر خودم باد.اصرار کردم به بازدکتررفتن.

خلاصه یه نامه به سونوگرافی بیرون زدولی خیلی اعصابموخورد کرد.اصلاموقع برگشت نمیتونستم رانندگی کنم ذهنمودرگیرکرده ونگرانم کرده.نامرد

خدایا توکل برتو.یعنی مشکلیه؟

هفته دیگه باید برم سونو.

هعییی پس قدیما مردم چطورحامله میشدن ومیزاییدن؟

خواهرم که دختراولش ۲۰ساله است میگه بعد آزمایش خون دکترگفته ۳ماه بعدبرو سونوگرافی تقریبا مثل غربالگری خودمون.

حالت تهوع دارم هنوز، ولی کمی بهتر شده.

هرروزهوس چیزی دارم.دلتون نخوادیه روز هوس شیرینی دانمارکی(درحالت عادی اصلانمیخورم),،یه روز هوس اناردرشتی که دونه هاش ریزو قرمز باشه وپرتقال ریزی که خیلی ترش باشه.روز بعدتر هوس فسنجون.آهان چندروز پیشم که هوس ترشی که خوردن اونم برای من ازمحالات بود.

دوستان مارودعاکنید..