امید

چقدرحالم خوبه وبهترم 

شاید بابت این بادکولرکه به صورتم می خوره یا احساس خوشایند بهبودی.انگارکه احساس می کنی مریضی ازتنت رفته یاضعیف ترشده.شاید برای رسیدن ماه شهریورکه ازماه های موردعلاقه ی منه...


خداروشکرکه دخترکوچولو فردای نوشتن اون پست خوب شد وتاحالا گرچه پیش من بوده که بسیارعطسه کردم وآبریزش وتب و..دیگه مبتلا نشدکه خدانکنه دیگه...

می خواستم دکترنرم وهرکی می گفت می گفتم کرونا نیست ولی سرآخر دقیقا غروب روزعاشورا که کمترین احتمال بودن دکترهست رفتم دکتر واونم گفت اگه اطرافتون کرونایی نیست احتمالا سرماخوردگیه واکسیژن خونمم99بود. ولی باز ازش یه تست خواستم که گفت اگه حالت بهترشد نرو ونده.منم اصلااا قصددادنشو نداشتم که دوباره باخودم دو دوتا چهارتاکردم که انگارخوب شدنم طول کشیده ونکنه کرون باشه.بعد یاداون خانم همکارافتادم که بچه 1.5ساله داره.اگه داشته باشم وندونم وبه اون انتقال بدم بعداون به بچش وچه وچه...

بازباگردن کج امروز رفتم تست بینی وحلق دادم که چقدربخش بینیش سخت بودمخصوصا که همسرالکی بهم گفته بودتا ته مغزت فرونمی کنن اون بیل بیلکو. ولی کردن وخیلی دردداشت

فرداعصرجواب میاد.

حال روحیم خیلی بهتره وامیدبه زندگیم بیشترشده شاید چون دوباره گوشیم سوخت(گریه حضاردوهفته هم نشده که حدود 2ملیون خرجش کردیم بابت تعویض صفحه).دختربطری آبشو که انگاردرش شل بود بهم دادومنم گذاشتم توکیفم نگوکه درش بازشده وگوشیم توآب غوطه ور.الانم روشن نمی شه ومن بعد5سال دارم ازلب تاپ استفاده می کنم.تمام پست های قبلی روباگوشی نوشته بودم.

دیگه گوشی ندارم اخباربدروچک کنم.


راستی من خیلی کم کابوس می بینم ولی روز اول مریضیم کابوس دیدیم که گفتم تعریفش کنم

خواب دیدم رفتم سوپری که پچ پچ بخرماولا سوپری داغون .بعدم فروشنده هاش دوتا داعشی .بعدم آقای تنابنده هم داعشی شده بود وبااونا همکار.دسته جمعی می گفتن بهت پچ پچ نمی فروشیم.این بود کابوس من

همسرتا فرداکه بازاربازشه ویه گوشی جدیدبرام بخره یه گوشی قدیمی گوش کوبیشو بهم داده .وای خدا ازاوناکه بادکمه تایپ می شه.اولاکه هیچ شماره ای ندارم باهاش تماس بگیرم یا اسمس بزنم.اتفاقی یکی ازهمکارا حالمو پرسید وای باچه بدبختی شاید بالای5دقیقه تلاش کردم تا دوسه خط تایپ کردم وبراش فرستادم.قدیم چه کارمی کردیم ما؟چطور بادوست پسرامون چت می کردیم بااین گوشیا


خداکنه جواب آزمایش فردامنفی باشه بتونم برگردم سرکارم.

مرسی ازدوستانی که حالمو پرسیدن


ای که ازکوچه معشوقه مامیگذری

شنبه ظهرازمهدتماس گرفتندکه بیاکه حال دخترت خوب نیست.به طرفه العینی رفتم ودیدم دخترازیه چشمش اشک میاد وازبینیش آب وتب و..گفتن برش نگردون مگه باگواهی سلامت.رسیدیم خونه تبش روگرفتم۳۸،تب برخارجی داشتم دادم سریع اومدپایین.خوابش بردکمترازیک ساعت دیگه باگریه بلندشدسریع بردمش دکتراونجا۳۸.۵بااینکه یه دوزکامل داروگرفته بود.دوباره کلی دارو ونظردکترروی کرونا.یادم بودکه دیشبش هواخیلی سردشده بودوماکولروخاموش نکرده بودیم بلندشده بودم وروی خودم پتوانداخته بودم ولی روی دخترنه.چون خیلی گرماییه.دکترگفت هرسرماخوردگی کروناست.بردیم خونه وحالش خوب بودوحتی میگفت چندروزبیرون نمیرم تا کسی رومریض نکنم.که فکرکنم تومهدیادشون دادن.صبحها توی پارکینگ میدویدیم که حوصله اش سرنره وهوس بیرون نکنه.عجیب اینکه هنوزکمی ابریزش بینی داره درحالی که بایدتاحالاخوب شده باشه.وازامروز صبح من هم بدن دردوکمی گلودرددارم که نمیدونم بدن دردازدویدن بادختره یاازکرونا

خلاصه انگارکه کروناگرفتیم ومیسوزم که اول شهریورشرکت برامون وقت تزریق واکسن گرفته بود که باتوجه به نوع فعالیت شرکت مشمول زدن واکسن میشدیم.

ازحال روحی بخوام بگم خوب واوکی .حتی به درگیری ریه ومرگ احتمالی هم فکرکردم ولی نگرانم نکرد.به آینده بچه بدون من..بازمثل قدیم نترسیدم..

یه بیخیالی خیلی خوب دارم.حال هردومونم تقریباخوبه.فقط نمیدونم توروزهای دیگه هم اینطورباشیم یانه.

البته به دخترتامیتونم مایعات میدم.شیر،شربت.اب پرتقال،شیرموز،سوپ.آب.شربت تقویتی.

خودمم ویتامین سی وآب.

خداکنه درگیر بیمارستان وصفهای طولانی تست واسکن نشیم.شماکه این متنومیخونی دعاکن که برامون آسون بگذره.

این وسط مدت کوتاهیه که گیاه خوارهم شدم وگرچه به طورکامل رعایت نمیکنم ولی مثلابرای دخترجوجه درست میکنم وخودم نمیخورم .یاخوراک گوشت برای اون ونون وچیزهای دیگه برای خودم.

همسرخداروشکرخیلی بهتره واون واکسن نیم بندی که زده شایدمصونیت بده بهش درمقابل ما..نمیدونم...دیگه خودش رعایت کنه مغزم نمیکشه.

دیگه دربندزندگی هم نیستم زیاد..نه که افسرده باشم نمیدونم شایدم زیادی افسرده شدم.خبرمریضی هاومرگ های پیاپی..


دیگه اینکه امروز روزبرگشت آزادگان به کشوره.یکی از همسایه های ماهم آزاده بودواقعاچه انسان خوب وشریفی بود وسکوت وسکوت..نمیدونم ازاول انقدرساکت بود یاسالها اسارت اینطوریش کرده بود.ولی یادمه که شب بود وداشتیم توکوچه لی لی بازی میکردیم که دخترش باخوشحالی پیشمون دویدوگفت بابام اومدوماباباش رودیدیم که روی دوش مردم می اومدوتازه فهمیدیم پدرش اسیربوده چون تاقبل اون بهمون گفته بودپدرش سفرخارجی رفته..چه خوشحالی نابی داشت اون لحظه اون دختر..الهی که همیشه دل همه شادباشه

توصیه نمیشه برای خوندن

خوب این متنوبیشتربرای خودم گذاشتم وتوصیه نمیکنم برای خوندنش ولی خوب تودلم بودودلم میخواست بنویسم  ادامه مطلب ...

بیابرگردازتنهایی...

عنوان کلیپیه توی تلگرام ازدیروز دارم نگاهش میکنم وگریه گریه البته درخفا..

کلااشکم اومده سرمشکم(اصطلاحودرست گفتم؟) ازاتفاقات مختلف...


بگذریم اونارودیروزنوشتم امروزشنبست وبیایدباانرژی ،تااونجاکه میشه شروعش کنیم.

البته بگم حال مادرهمکار بهترنشده که هیچ بدترهم شده..حالانمیدونیم چی بشه به مرحله ای رسیدیم که میگیم حداقل همکارمون ازاونجاسالم بیرون بیاد.چون چندروزه که سرفه میکنه البته دکتربهش گفته به خاطرزدن ۳ماسک روی هم برای مدت طولانیه.

ودیگه اینکه این خانوم شغل استراتژیکی توشرکت داشت که الان بارش افتاده رودوش ما،کلی مبلغ  تنخواه دستش بودکه الان داریم ازجیب خرج میکنیم تامزاحم اون نشیم دیگه دیشب بعد۳هفته بهش پیام دادم بیزحمت مقداری ازاون تنخواه روبه حساب یکی دیگه ازتنخواه دارابریز که دیگه این پیام منوسین نکرد.باورکنید همه پولاروقاطی پول دواودرمون خرج کرده رفته.حالاعیب نداره مافعلاازجای دیگه تامین میکنیم.

دیگه اینکه خواهرم هم روحیه خوبی نداره تواستان گیلانه واطرافش کلی مریض، مواردفوتی ازدوستان وهمکاراش،دوسه روزه آهنگ شاددانلومیکنم وبراش میفرستم یاعکسای مهد دخترک رو.ژست های خنده داردخترک رو جلوی دوربین.

دیگه چه کنیم...ازهمسربگم بالاخره فهمیدکه عفونت معده داره وداره چرک خشک کن میخوره وآمپول میزنه وشکرخدابهتره.

رفته مطب دکترش امپول تزریق کنه که ازاون وربادکترم یه مشورتی کنه میگه فاطمه مثل شرایط جنگی همه سرم به دست روی صندلی هانشسته بودن یادرازکشیده بودن اتاق تزیقات حتی ابدارخونه پربود.فکرمیکنیدکجا امپول زده؟بهش گفتن برو توآسانسور ایستاده بهت تزریق میکنیم

ازدختربگم وشیرین زبونی هاش و همراهیاش.حرفای قلمبه سلمبه ای کا میزنه.اینکه پاشومیندازه روپاش ومنوصدامیکنه ومیگه بیاپیشم کمی باهم صحبت کنیم وبعدکلی خاطره خیالی تعریف میکنه مثل دیدن سگ آبی توجنگل که غذاش لباس بوده مثلا..


حرف های دیگه ای هم هست..فعلامجال نیست

اهنگ پیشنهادی روز:طرف توبارون نمیاد ؟ازعلیرضاطلیسچی


ماحصل

سلام علیکم 

اینجانب باشادی اعلام میدارم که جواب ازمایش قند مجدد وهمینطورقندسه ماهه منفی شد.

قندمجدد۱۰۲،سه ماهه تا۶ برای منفی جاداشت که من دقیقا۶شدم یعنی لب مرز،یعنی که همچنان باید رعایت کنم ولی خداروشکرکه ازمرحله خطرجستیم

خداییش فکرمیکردم بااین همه رعایتی که کردم به خاطراسترس ودرگیری این روزها،چون شنیدم فشارعصبی قندروبالامیبره ،احتمالا دوباره قندم بالاباشه که خوب نبود..ولی من باقلواخوردن روکنارگذاشتم،یه روزی باقلواخط قرمزمن بودولی وقتی مریض شدم دیدم زیادارزشی برام نداشته وسلامتی خیلی واجب تره


دخترکوچولوفیلمهای مهد رونگاه میکنه وچون روزهای فردنمیره،میبینه که مثلا بچه هاکلاس زبان داشتن واون نبوده یاتوحیاط فلان بازی روکردن واون نبوده بهم میگه بیشترمنوببرمهد

من اول خوشحال شدم چون اگه اون مهدباشه من به خیلی کارهای دیگم میرسم ولی بعد یه نه بزرگ اومده تووجودم ،انگاردخترکوچولو رو تاحالا حفظ کردم وفقط وقتی خیلی واجب بوده جایی سپردمش ولی  حالا برای کاری که خیلی واجب نیست میخوادکه بره انگاریه تیکه ازوجودم قراره بره..

نمیدونم احساس میکنم هنوزخیلی کوچولوئه که هرروزمهدباشه(۳سال ودوماهست)ازاون ورعاشق بازی های گروهیه..نمیدونم