نی نی

خوب اول ازهمه بگم که برای باردوم برام اثبات شدکه بچه دار شدن فرآیندی نیست که خیلی دست خودماباشه وانگارخداباید دروقت مقررومهلت تعیین شده باتوهماهنگ بشه واین اتفاق بیفته. و.اینکه زمان اومدن هرآدمی تودنیا انگارقبلا تعیین شده.دوم اینکه به نظرم آزادی ذهن هم تواین مسأله خیلی تاثیر داره.من توماهی که درگیرتزریق واکسن  ومریضی و مسافرت اونم باهواپیماکه خیلی ضررداره برای بچه داری و..بودم  و به تنها چیزی که فکرنمیکردم این مسأله بود،دچارش شدم.توماه های قبل من خیلی به این مسأله فکرمیکردم وبرای  خودم اما واگرمیچیدم که اکثراهم منفی بود.سومی تاثیر قرص یدوفولیک بود.چهارمی تزریق واکسن که اینجانمیتونم بازش کنم.

خلاصه اینکه ماالان  یه کوچولوی  تقریبا۶هفته ای تودلمون داریم.حالمم آی بده آی بده.گلاب به روتون همش حالت تهوع و مشکلات گوارشی که گفتن باید یدوفولیک روتاهفته۱۶بخوری و به معده من نمیسازه. ازاون ور کافیه یه شکلات دست کسی ببینم سریع هوس میکنم.دیگه ازغذاهانگم یعنی بااینکه حالت تهوع دارم که نمیتونم چیزی بخورم ،چشم هم ندارم کسی چیزی بخوره و به من نده.سردختراصلا هوس چیزی نداشتم گاهی که همسر خیلی اصرارمیکردالکی میگفتم بستنی هوس کردم که تازه اونو هم هوس نکرده بودم .ولی الان یکی باید منو مدیریت کنه که یهو وزنم خیلی بالانره.دراین حدکه یه دفعه که در یخچال شرکت روبازکردم وغذای یکی ازهمکارهارودیدم کم مونده بود درظرف غذاشو بازکنم  وغذاشوناخونک بزنم

یایه بار آبدارچیمون برای خودش نیمرو درست کرده بود تعارف کردکه میخوری گفتم نه ولی انقدردلم میخواست که اشک تو چشمام جمع شده بود و به سختی رفتم اتاق خودم.آخه نیمروکه تودسترس همه هست چرامن بایداینطوری دلم بخوادش؟

جداازاین حال دلم خیلیییی خوبه.احساس عذاب وجدان دوسال ونیمه ام رفته.نمیدونم این بچه موندنیه یارفتنی ولی من سعی خودمومیکنم تمام تلاشمومیکنم که اشتباه دفعه پیشو جبران کنم.برای این حتی توبدحالی وحشتناک میگم خدایا مرسی که فرصت دوباره ای برای جبران بهم دادی.ممنونم که منودوباره مادرکردی حتی اگه ته راه معلوم نباشه.

خلاصه که اینطوری میخواستم به غربالگری اول اینجابنویسمش ولی چون حالم زیادخوب نیست وازاون ورنوشتن وهمفکری باشمادوستان آدمو آروم می‌کنه .گفتم باشمابه اشتراک بذارمش که برام دعای خیر کنید.

شایدم ازدعای خیرشماعزیزان بوده..

چگونه فهمیدم باردارم؟چون برای تزریق دوزدوم مطمئن می‌بودیم باردارنیستیم ،تست بتادادم که عددش خیلی بالا بود.

نی نی کی میاد؟اگه مثل دختر۸ماهه بیادکه دکترگفته امکانش هست اواخرخرداداگه نه اواخرتیر 


خدایا این نعمت روبه هرکسی که خواهانشه وتومیدونی پدر یامادرخوبی میشه بده.






معما

کی حدس میزنه  من چرادوزدوم واکسنمو نزدم وچرا دکترمرااززدنش فعلا منع کرده بااینکه بنده کرونا ندارم؟(۲نمره)

نیروی جدید

بالاخره نیروگرفتیم همون خانوم مدیراداری شرکت روبرو رو که علاقه داشت به حسابداری وچندوقته دوره هاشو می‌ره.

آگهی کردم وچقدر متقاضی بود.برای سه نفرواقعامیخواستم کاری کنم که نشد.نفراول کسی بود که حسابداری خونده بودولی نمی‌دونم چرازیادزرنگ نبود یاچه مشکلی که بعدازازدست دادن کارش تویه شرکت خصوصی خوب که من می‌شناسمش واتمام دوره بیمه بیکاریش الان مشغول کاردرارتفاع بودیعنی فکرکنم تمیزکردن شیشه های ساختمان ها و عکس پروفایلشم پسرکوچکش بود.دوروزتلاش کردبیادولی نتونست مرخصی بگیره ودلم سوخت که بعدعمری درس و۸سال سابقه حالا داره شیشه پاک می‌کنه.البته خودش نوشته بودکاریه که بهش علاقه داره 

دومی که بادیدن رزومش همون اول گفتم نه کسی بود که بعد اسم وفامیلش ،نوشته بود برادرش رزمنده بوده.خوب جنگ ۸سال بوده هر کسی بهایی براش داده.به قول امام علی هرکی کاری کرده برای آخرت خودش کرده.حالاتونوشتی که برادرت رفته جنگ؟

ازیه دانشگاه خیلی گمنام فارغ التحصیل شده بود و سابقه کاریش شامل کارهای مالی ساده ای دریک هتل بود.این یکی رو حتی دعوت به مصاحبه نکردیم وبرایش نوشتم که مشمول استخدام مانمیشه ولی روزبعد بازبایه شماره ناشناس پیام دادوبعدم یه ویس طولانی که بهم فرصت استخدام بدیدمن حاضرم حقوق کمتری بگیرم.مثل چی پشیمون بودم که باشماره خودم آگهی ثبت کردم و گفتم حالامیخوادهرروزبرام پیام بذاره ولی وقتی بهش گفتم مدیرعاملمون گفته نه دیگه پیام نداد.اما بعددلم موندپیشش که شاید خیلی نیاز مالی داشته البته یه شرکت که نیروی مبتدی مالی میگیره روبهش معرفی کردم.

نفر سوم یه خانوم بودمتولد۶۳که هنوززز تحصیلات لیسانسش تموم نشده بود.ازسال ۹۲وبعدکاردانی شروع کرده بودبه گرفتن لیسانس وتاحالایه بار انصراف داده بود وباردوم هم معدلش صفرشده بودچون گفت فکرمیکرده توکرونا نباید بره دانشگاه ودانشگاهشونم تلفن هاشو جواب نمی‌داده.اونم بیشترازاین پیگیری نکرده.

خونشون جنوب شهربود وگفت نیازمالی داره زیرچشماشم خیلی گودافتاده بود.گفت سال۹۲به دلیل سکته مادرش ترک تحصیل کرده.ولی سابقشم جالب نبود وتو۷سال سابقه۵بارجابجاشده بود که اینم گفتم نه ولی فکرکنم خیلی به پول احتیاج داشت که دلم پیش اونم مونده.هرچندکه اگه استخدام میشد بااون شل  وولیش فکرکنم شاید..همه کارهاروزمین میموند.

حالا خانوم جدید رو کم و بیش دوسالیه میشناسم یعنی گاهی توآسانسور وراهرو دیدم وخیلی خوش برخورده ولی کمی پرحرف اتفاقا قصدبچه دارشدنم داره.بهش گفتم حداقل ۳ماهی برامون کارکن بعداقدام کن برای بارداری.حالاخوبه فوریم باردارشه.رییس سکته می‌کنه.راستی خانوم همکارم ازدوبی  برنگشته ودیگه پیام های واتسپ وتماس های صوتی وتصویریشم جواب نمیده .اونم یه غم رو دل رییس جونم .چقدرم باهم شوخی و خنده مشکوک داشتن حالاجواب رییس جونمونو نمیدهالبته این وسطا یه نیروی اداری هم اوکی کردیم که اگه خانوم همکاربرنگشت این خانومه رو استخدام کنیم.خیلی ریزه میزه ولی پرانرژیه.


درآخربشنویدازگربه زرده که خانومش رفته ولی باغچه روکرده پاتوق گربه های مختلف ریزو درشت  و لهو ولعبی راه انداخته بیاوببین.گفتم الان ساکنین آپارتمان بیرونش میکنن ولی یه روزیه خانومه ازتوهمون آپارتمان رودیدم که یه دبه شیرآورده بود و داشت بامحبت برای گربه زرده ودوستان شیرمی ریخت.قیافه گربهه هم خیلی عوضش شده.حالاکی بشه بالاخره با دوستاش بیرونشون کنن.واقعازندگیش شبیه زندگی بعضی از آدم هاست.




مجددا مادران پیر

افتادم رودنده نوشتن نمی‌دونم چرا وقت زیادمیارم این روزها.فکرکنم چون شبها کمی زودتر(زودترازدوازده)میخوابم صبح هازودتربیدارمیشم.

ازشیرین زبونی(به قول خودش شیرین زمونی)های دختربگم تو ظرف خوراکیش فندق گذاشته بودم دیشب هم یه ظرف کوچیک آجیل دستش دادم با ناراحتی فندقش روبه من تحویل داده ومیگه همش برام صندق می‌ذاری من دوست ندارم.

تو کارتون موچولوهاکه درموردچندخانواده مورچست دخترکوچیک خانواده نقاشیش بدبوده و کلی تمرین کرده تابه مسابقه نقاشی برسه ونشده سرآخراسمشو کلاس نقاشی نوشتن وآخریه نقاشی قشنگ کشیده که تونسته بااون تومسابقه شرکت کنه.حالا دختریه نقاشی آورده که زیادم واضح نیست میگه مامان من ازدفترم نکندمش که گوشش پاره نشه توبکنش وبعدم بفرست برای مسابقه نناشی(نقاشی)

بعدشم منوبفرست کلاس نناشی.

حالا من نمی‌دونم این نقاشی ناواضح روکجابایدبفرستم که اونم ناراحت نشه شاید مثلاً بفرستم وازطرف اوناهم هدیه ای براش بگیرم.


چندماه پیش یه پسره گویاشیمی درمانی میکردو۸,۹ساله بود روی تاب محبوب دختر توی پارک بود دخترباعصبانیت رفت سمتش وگفت تاب اونه پاشه ولباسهاشو کشید و..(الان اگه باشه عاقل شده واینطوری نمیکنه)پسرکمی تاب خورد وبعددرسکوت رفت.بهش گفتم چرا اینطوری کردی اون پسر مریضی سختی داره که بابتش آمپولهای زیادمیزنه.باورکنید ازاون زمان تاحالا هروقت که دعاکرده که گاهیم هرشب بوده برای سلامتی اون پسردعاکرده.باخودم میگم میشه خدادعاهای مکرراونونشنوه و پسرک روخوب نکنه؟

ازپارک‌گفتم مجددبگم این همه پدرو مادرمیانسال که گاها تازه نوزاددارشدن منو میترسونه اون روز دم چرخ وفلکی(چرخ وفلکی دوست جدیدما)یه خانومه یه دخترحدود یک ساله رو آورده بود که بپرسه بچه می‌تونه سوارشه یانه باورکنید حداقل۸۰درصدموهاسفید.اصلا حالم گرفته شددیدمش.بنده خداکی فرصت کنه اون بچه رو بزرگ کنه.اون بچه هم همش یه مادرپیرباضعف اعصاب (احتمالا)بالای سرش باشه.

یه خانوم  دیگه هم بود که دخترواقعانازی باموهای لوله شده طلایی داشت باکالسکه اومده بودن.اونم حدودای ۴۰حداقل ،باعینک شماره بالا.پدرو مادردیگه ای مادرحداقل چهل و چندساله پدر دیگه برو بالای ۵۰یابیشتر.سراینکه بایدتواین هواروسربچه کلاه بذارن یانه مشورت میکردن معلوم بودبچه اولشونه.

خیلی دلم میسوزه میگم شرایط ازدواج انقدرسخت شده که دخترادیرازدواج میکنن یا اشتباه میکنن ودیرازدواج میکنن وبعد حالایه عالمه پدرومادرپیرداریم که خودمم احساس میکنم جزئشونم.مادر۲۰ساله کجاوماکجا.ازحاملگی بگیر تااابعدش. وقتی دخترم ۲۰ساله بشه من تقریبا۵۶ساله ام که به نظرم جالب نیست...

راستی این بین پدرنیکا روهم دیدم.یعنی دخترم  بازنیکاروشناخت.ازبس بچه هاتواین سن زودتغییرمیکنن.

یه آقایی که سرش کامل توگوشی بود وتندتندآدامس میخورد.نه خودش ماسک زده بود و نه برای نیکا زده بود.البته الان ماسک نزن هازیادترشدن ولی من خیلی قبل تراونارودیدم.خلاصه که مادرش ازپدرخیلی خوش اخلاق تربود وسرتر

اینم از غیبت امروزمون.












بعدازمدتها

بعدازمدتها شکرخدا آرامش خوبی دارم .راستی که همه چیز به ذهن آدم مربوطه.حالاکه توذهنم افکار خوبه انگارهمه چیز وحتی همه ی دنیا خوبن.

بارون زیبایی که باریده هوای تمیزبعدش.شیرین زبونی های دختر وآروم ترشدن روزبه روزش.

روند نزولی کرونا. مسافرت رفتن ما وبیشترمردم.واکسن زدن ما واکثرمردم..

گردش رفتن ما واکثرمردم...یعنی خدا کنه اینطوری باشه...


از وبلاگ هایی که میخونم:پرسه در آرامش نویسنده خانومی به اسم ایوا 

دعاهای زیبایی برای همه می‌کنه..بااینکه زندگی ساده ای داره که شایدبرای من اون زندگی کسالت آور باشه ولی باخوبی اززندگیش تعریف می‌کنه.وانگارقبلا بیماری داشته که باهمین آرامش درمان یاکنترلش کرده.

راستی مصاحبه چهارشنبه خیلی بدبود خیلی خانوم بااعتمادبه نفسی بادرخواست حقوق خیلی بالا تحصیلات غیرمرتبط.سابقه کار متوسط وهمون طور که گفتم اعتمادبه نفس خیلی کاذب.مثلامیگفت من که اومدم تواین شرکت شمابه جای ۳روزدرهفته ۱روزکه بیاید کافیه.همه  کارهاروبسپارید به من .

خدایا توبه