جنگ

اره منم حوادث اوکراین رودنبال میکنم وباهاش خاطرات جنگ خودمون برام یادآوری میشه.هرچندکه زمان پایان جنگ من ۶ساله بودم.ولی بعدخوندم ودیدم وشنیدم وفهمیدم که جنگ چقدربدبوده وچقدربی معنی.این همه کشتن ودشمنی وبعدناگهان آشتی کردن دوکشور ودوباره تبدیل به دوست وبرادرشدن.درحالی که هزارهزار نفرازدوطرف مردن.


روسیه با اون رییس جمهوربوتاکسی که فقط پز ورزشکاربودنش رومیده وبقیه رییس جمهورارومسخره میکنه.که چنین وچندساله فقط خودش ومعاونش نوبتی رییس جمهورمیشن وبعداسمشم انتخابات آزاد ریاست جمهوری میذاره.

من حوصله نداشتم دلیل شروع جنگ روبخونم.فقط چندسال پیش یه مستندتوبی بی سی دیدم درمورداوکراین وجنگی که تومناطق جدایی طلبش جریان داشت.وشرایط جنگی مردم اون منطقه اونم برای چندسال.وفقری که دچارش شده بودن.


من نمیدونم ولی بوتاکسی ها نباید رهبرای جهان باشن به نظرم.اونایی که توبچگی بچگی نکردن وگرمای خانواده رونچشیدن مثل پوتین،معلومه که توبزرگی دلسوزی برای هیچ کس ندارن وعاطفه ندارن و..

امیدوارم این جنگ چندروزه باشه وتموم بشه.ولی مردم اوکراین همون قدرطفلکی هستن که مابودیم.مردم سوریه بودن یامردم آفریقا باجنگهای داخلی شون بودن.همه ی مردم طفلکی هستن نه فقط اوکراینی های خوشگل


بدو بدو

سهم من از خونه تکونی ها پاک کردن قاب پنجره آشپزخونه وشیشه های داخلیش شده فعلاکه اونم دوازده شب دوشب پیش انجام دادم.دنبال کارگرمطمئن بودم اوه ازچقدروقت پیش،نه برای خونه تکونی که انجام امور روزمره و پیدانشد وبگم من هم آدم کارگرآوردن نیستم که سخت معذبم می‌کنه.مخصوصا که خونمون کوچیکه وتنهاکارگری که می‌شناختیم خیلی حراف وفضوله.یکی دیگه هم بود که خونش لواسان بودوبعیدمیدونستم که بیاد.ازاون باید پایه پای کارگرکارکنم که درتوان من نیست.تازه باید طلاهامو ازگوشه کنار اتاق جمع کنم.منظورم گوشواره های رومیزویکی دوتاانگشتره نهایت ولی همونم دیگه..

خلاصه دلم میخواست خودم کارکنم که فعلا نتونستم.آهان یه کم خورده ریزم دادم خشکشویی شست ویه مقدارازلباسای اضافمونم ردکردم.

اما خونه به همون بهم ریختگی سابقه نمی‌دونم همه آنهایی که بچه کوچیک دارن خونشون اینطوریه یانه.ولی جمع ‌‌‌جورکردن من که باکلی سختیه معمولا یک ساعتم دووم نداره.

می‌خوام اسم دختررواینجا نیلی واسم خواهرکوچولوشو نیلابذارم سخته هی بهش بگم دختر.

خلاصه نیلی جان یدطولایی درخراب کاری وبلبل زبونی پیداکرده خیلی دلم میخواد دوباره مهدبذارمش.حتی دیروز براش یه کوله جدیدخرید م که باچه ذوقی وسایل توشو‌چید وگفت فردامنوببرمهدتا نشون دوستام بدمش ولی الکی گفتم که مهدتعطیله.مدتیه خوب شده ولی دکترگفته نبایدبره ازاون ورواقعا شیطون وپرتحرک هم شده وتازگیا کاربااسکوترم  یادگرفته وهمش درجنب وجوشه ماشاالله اوف .که از توان من خارجه .مخصوصا توان این روزهام.باخودم میگم برش دارم بذارم مهد ولی بازیه قول نقی کظم غیض می کنم.

ازاون ور استراحت خودم به نسبت خیلی کمه ونگران نیلاخانومم هستم ونگران اینکه نکنه دوباره برای کیسه آب اتفاقی بیفته.توکل برخدا..

دیگه اینکه جوکارهنوزسنگینه ولی ازامدادهای غیبی اینکه اون روزی که من زودرفته بودم برای ویزیت دکتر،حسابرسا بدون اینکه به من گفته باشن بامدیرجلسه گذاشتن وگفتن روابط شما واین خانم خوب نیست ومیترسیم تودوره بعدی ایشونونبینیم وجواب گوی ما فقط ایشون می‌تونه باشه نه شخص دیگه ای.مدیرم‌گفته من مشکلی باهاش ندارم.

ببین چقدر ماباهم بدشدیم که دوتاغریبه بعدچندروز اینوفهمیدن. اینکه شنیدم دلم گرم شدکه  خدایی که وقتی غایبم ازم دفاع می‌کنه .همه وقتی می‌تونه ازم دفاع کنه.البته همین که بیمم جورشه کافیه .که درمورد مدیر،دل به دل راه داره.منم ازش خوشم نمیاد.پریود رو.


جاری فرنگی روهم ازوقت اومدن فقط یک بار دیدم که یانیلی سرماخورده بوده یاپدرش الآنم که پسراون.وبازبایدهمه ازهم فاصله داشته باشیم.مدیونیداگه فکرکنیدازاین موضوع خوشحالم

ولی همون یه بار که دیدم چقدرماشاالله اوکی بود نه مثل من دردی نه خستگی نه درازکشیدنی.نه شکم بزرگی.واقعانژادبانژادفرق داره.البته اینم بگم که دست به سیاه وسفیدم نمیزنه حتی درحدیک آشپزی کوچیک برای خودشون یابچه کوچیکش،فقط استراحت وریلکس می‌کنه .ولی اگه ندونی اصلانمیفهمی بارداره چون قدشم بلنده وازقبلم چاق بوده.درضمن نی نی شونم پسره.اینم بگم انواع قرصهاروهم میخوره ها.ازتیرویید گرفته تا آمپول هپارین و..ولی من شکرخدافقط ویتامین. .ماجرای تیروییدم بعدامیگم.

خوب من برم حاضرشم.غیبت بسه.

آخ جون تواسفند پرانرژی هستیم.



اول اسفند

همسرازچهارشنبه امیکرون گرفته ومن علاوه بر همه درگیری هام درگیراونم هستم.خداروشکرامروزآخرین روزش انگارحساب میشه،پدرم درآمد.ازاین ور بچه شیطونی که دیگه مهدهم نمیره و وردل خودمه.ازاون ورنی نی تودلی ازاون ور همسرمریض ،ازاون یکی ور کارای پایان سال حسابداری.یه ور دیگه هم هست واونم درگیری های من و مامانم باهم وعدم تفاهم هامون.

خدا کمک کنه.

بازم خداروشکرکه من ودختر نگرفتیم دوباره که هردو تازه خوب شده بودیم.

البته همسرم دائماماسک زده بود ولی انگار یه مصونیت کوچولویی هم ایجادمیکنه این بیماری.

خوابم میاد.دیروز دکتربودم ودکتربهم رژیم داد.هعییی گفت نبایدهمین طوری چاق بشم.تازه کمی ازتهوعم کم شده بودوداشتم ازطعم غذاهالذت می‌بردم. حالابایدرعایت کنم دیگه چه کنم.چون ۳هفته دیگه هم باهم چشم توچشمیم.

دلم مانتوی جدیدبارداری میخواد.ولی ماه پیش خیلی خرجای مختلف پیش اومد ودستمون کمی خالیه.حالایه مانتوهم قیمتی نداره اونم بار داری که جنس ومدل خاصی نیازنداره.

دخترهم برای عیدفقط کفش میخواد.برای اینکه ذوق اومدن عیدروبکنه می‌خوام ببرمش خرید.

راستی دکترگفت مسافرت عیدهم میتونم برم.خداکنه واقعابرام خطری نداشته باشه ولی دوهفته موندن توخونه هم کاملا آدمو میپوسونه ماهم که آدم مسافرتتت 

دیگه چی؟فکراینکه تو بهاربعدی میتونیم بریم خونه خودمون ان شاالله خوشحالم می‌کنه.

فکرخریدن مبلای جدید وطراحی کمددیواری های جدید ورد کردن میزناهارخوری بزرگ وخریدیه کوچولو جاش(ازاول چه فکری کرده بودیم که میزبه این بزرگی خریدیم اونم برای خونه کوچیک)..

خلاصه تغییرات جدید بی حرف پیش 


هعیی اخبارزرد رودنبال میکردم وسریالهای زردمثل نیسان آبی می‌دیدم.واقعاچرااین منوچهر هادی هرسر یالی روانقدرطول میده وکش میاره.بعداززنش استفاده می‌کنه درنقش عاشق یه مرددیگه .درسته که طنزه ولی به نظرم اصلاجالب نیست یه غیرتی چیزی. بعدش ازدیدن من وتو پول روپول می‌ذاره وهرروز پولدارترمیشه وعکسای خندون میگیرن زن و شوهری و..

اخبارزرد زیاده این حالایکیش

 ماهی عیدمون هنوززندست.همسرمیگه خداکنه تاعید دووم بیاره.مثل این پیرهاکه گاهاتادم مرگ میرن وبرمیگردن اینم چندبارتادم مرگ وبی حالی چندروزه رفته وبازم زنده وسرحال شده.الان نمی‌دونم ازشدت پیریه  یا مریضی خاصی که تقریبا دمشو ازدست داده و گاهی که چپه میشه یه روزی طول می‌کشه تا دوباره خودشو راست کنه وتعادلشو به دست بیاره