۲۳اسفند

آرامش خونه،صدای نفس های عزیزانم که خواب هستن،فروش خوب همسر،تعادل نسبی بازار،موهای کوتاه شده من 

یک سال گذشت،چقدراتفاق دراین سال افتاد،فکرمیکردم پارسال غمگین ترازامسال بودم ولی آرشیواسفندموخوندم ودیدم نه خوب بودم بلکه حتی بهتر،که هدف به دنیا آوردن نیلی روداشتم.دیدم‌که اسم بچه هارونیلاونیلی گذاشته بودم.نی نی ازمرحله نی نی بودن دیگه گذشته وهمون نیلی اگه بگیم شایدبهترباشه.

ازسینه خیزبه مرحله چهاردست وپارسیده ونرسیده،میخوادبلندشه وبره.البته خیلی وقته میگه منوبلندکنیدوراه ببرید(تاتی کردن)ولی الان یه هفته ایه که کشف کرده میتونه پله هاروبگیره وتکیه گاه کنه وبلندشه وچقدرم خوشحال میشه وقتی خودش بلندمیشه وبه ماهم با ذوق نشون میده.بالاخره دوتادندون پایینش جوونه زد،واقعاچندماهی اذیت بود.البته هنوزم کامل درنیومده.

اخلاق نیلاکمی بهترشده.من هم کمی قاطع ترشدم.مثلا سعی میکنم همون یه نوع غذاروبپزم .نهایت اون ازبرنج سادش بخوره.البته گاهی، وگاهیم دلم نمیاد.کیک وپنکیک روالکی گفتم آردمون تموم شده.نون خامه ای که عاشقشه رومدتیه نخریدم وگفتم باعث میشه نتونی غذابخوری واونم انگارعقل رس شده وقبول کرده.تاقبل این انگارنمیتونست تحلیل کنه ولج میکرد.شیرموزپاکتی هم مدتیه نخریدیم که جلوی غذاشومیزدواونم قبول کرده.

درعوض نیلی،ماشالله، سنگگگ بذاری جلوش میخوره انقدرم باسروصداوآب وتاب که بیاوببین.دهنشوصدامیده انقدربامزه،آدم خوشش میاد.هشت ماه وهجده روزشه.


چندروزه که هردوشون شکرخداخوب شدن ،دوهفته گذشته بازبه مریض داری گذشته،

وای حتی دردورترین تصوراتم هم این آینده رونمیدیدم که صفحموبازکنم ودرمورد مریضی بچه هاوبچه داری و..بنویسم.اصلاهنوزگاهی برام عجیبه این زندگی که دارم وساخته شده.

دیگه چی؟دیروز بعدبالای یک سال هم سوارمتروشدم هم به محل کارهمسررفتم.توشیشه های متروخودمودیدم باچشم های گودرفته که معلومه کم خوابی دارم.تازه کلی آرایش کرده بود،کلی برای من البته :کرم پودرو ریمل ورژ،

تازه فهمیدم مادرم چراانقدرنگرانمه ،ولی من خوبم ،غذاخوب میخورم فقط فکرکنم بیخوابی اینطوریم‌کرده.عیبی نداره.میگذره.

کاش کشور انقدربرامون دغدغه ایجادنکنه تاذهنامون آزادباشه واززندگیمون لذت ببریم.

همسردست تنهاباسرشلوغ،سرکارش بود،قبل اومدنم هم دوسه باری زنگ زده بودکه زحمت نکش من امروزکارخاصی ندارم .ولی وقتی رسیدم داشت دورخودش میچرخید,کمی کمک کردم وکمی تمیزکاری،یه پیگیری مالی و برگشتم.

همسرتاقبل این تحریم هاکلی نیروداشت ،حالاخودشه ویکی دوتانیروی پاره وقت که گاهی کمک هستن وگاهی نیستن،این شاید نمادی ازوضعیت مالی کل کشورماباشه.


دیگه چی؟بامقوله مهاجرت کناراومدم.دیگه قلبم فشرده نمیشه ازش.بالاخره اولویت، آینده بچه هاست.تاببینیم چی میشه.


باپدرم کمی بحث کردم.اسمسی،میگه نباید پرستاربیاری خونه، خطرناکه خودت تحمل کن.اصلاچرابچه دوم آوردی که گرفتاربشی؟منم گفتم خودت چراانقدربچه آوردی؟میگه اونوقت امکانات ماکامل بود.شاخ های من دراومده بود،امکانات کامل رودقیقایادمه چه چیزهایی بود.لااله الاالله..بذاردهن مابسته بمونه،بذارمودب باشیم...


عجب...

فعلا...



سال خوبی داشته باشید،دست خدابالای سرتون 




نظرات 4 + ارسال نظر
جانان یکشنبه 28 اسفند 1401 ساعت 16:59 http://Lakposhtesabz.blogfa.com

عید مبارک و تعطیلات خوبی داشته باشین

ممنون عزیزدلم شماهم همین طور

لیمو یکشنبه 28 اسفند 1401 ساعت 11:49

دیگه وقتی راه دیگه ای نیست همه راضی میشن به همین...
ای جان به نی نی و نون سنگک خوردنش
امیدوارم سلامت و شاد و درکنار هم باشین

ممنونم شماهم کنارخانواده محترم به همین صورت

ویرگول چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت 00:56 http://Haroz.blogsky.com

واییییی فقط تصور سنگک خوردن اون فسقلی دلمممم رو برد کلی
امیدوارم خواب نی نی جان یا جوری تنظیم بشه تو بهار که بتونی کم خوابیت رو جبران کنی
امیدوارم دختر کوچولو هم غذا خوردنش بهتر بشه که کمتر حداقل اذیت بشی
والا به یه جایی می رسوننت که مهاجرت میشه آرزو، بی لیاقتهای بی کفایت
نگو از والدین که می تونم خودم رو بزنم تا ساعتهاااااا

اره سنگک یاهرچیزی روبالذت میخوره.مثلادیروزبهش عدسی دادم بالذت وسروصدامیخوردسرشم تکون میدادکه یعنی به به.
ان شاالله..
بله به اونجارسیدم.بعدمسمومیت دانش آموزای دختر،دیگه باچه اطمینانی بچه هاروبفرستیم مدرسه،بچه هایی که بااین سختی داریم بزرگ میکنیم

ترانه سه‌شنبه 23 اسفند 1401 ساعت 18:23

آرامشت پایدار فاطمه جان
گود افتادرگی چشمهات خوب میشه اگر درست بخوابی. موقتیه.
پس شما هم دارین به مهاجرت فکر میکنین؟ کجا؟ کانادا؟

ممنون عزیزم.برای شماهم همین طور
امیدوارم خوب شه...
نه ان شاالله امارات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد