توخودحجاب خودی

بیام به شادی هافکرکنم .مثل لذت بغل کردن وبو‌کردن نی نی .مثل گفتن گاه به گاه کلمه ماما ازدهنش وقت گرفتاری مثل وقتی که خوابش میاد یا وسط غلت زدن گیرکرده یاگریه داره.بیام و به شیرین زبونی های دخترک فکرکنم مثل اشتباه گفتن کلماتش چندوقت پیش گفت برم تخته بارفوردمو بیارم براتون چیزی بنویسم فکرکنیددد بارفورد به جای وایت برد.اگه سنجش شنوایی نبرده بودیم فکرمیکردم شنواییش مشکل داره ولی نمی دونم چرا اینقدرغلط وغلوط میگه.مثلا میگه به خارط(خاطر) من این کاروبکنید.

یامثلا ازرویاهاش بگم که دوست داره یه شب بخوابه و خواب ببینه که داره بافرشته هابازی میکنه بعدم یه رنگین کمون باشه که ازش سربخوره یا ازبین نورهاش ردبشه.

بیاید تورویاهای بچه هازندگی کنیم.


بعد دیشب با میم که بعدسکته مغزیش توحدود دوسال پیش (تووبلاگم درموردش نوشته بودم همون دوست صبورم که هیچ وقت درددل نمیکرد وهمیشه میگفت همه چی خوبه)تاحالاباهم تلفنی حرف نزده بودیم صحبت کردم دلیل زنگ نزدنم این بودکه میدونستم تکلمش مشکل داره ونمیخواستم ناراحت بشه.

میم که معاون شعبه یه بانک خصوصی بود اما الان علی رغم ناتوانی یه دستش اونم دست راست.ومشکلش توتکلم ،بازبانک باازکارافتادگیش موافقت نکرده وخودش مجبوربه استعفاشده.

هعییی من ومیم که همبازی بودیم وباهم بزرگ شدیم.من متولدمهرواون آذرماه۶۱,ماکه مادرهامونم باهم همبازی بودن.اول من چادری شدم تونوجوانی بعدمیم توزمان دانشگاه.بعدمن چادرمو برداشتم ولی میم ادامه داد.سه سال پیش ،شاید ،اونم چادرشو برداشت ولی بارمحجبه بود.ولی خانواده خواستگارش که همکارشم بود و۳بارم اومدن خواستگاری،به دلیل حجاب میم آخرراضی نشدن ومادرپسر ازدواجشونو بهم زد.چقدرمیم گریه کرد.اونم اونی که اصلا اهل گریه نبود.

اگه میم ازدواج کرده بود اگه مثل من بچه دارشده بود بازم سکته مغزی میکرد؟یادتونه که اون زمان نوشتم دکترگفته یه فشارعصبی زیادروتحمل کرده.هعیییی .حالابازم خوبه که داره بهتروبهترمیشه.

بگذریم 

یه بچه جدید به کلاس ژیمناستیک اضافه شده مادرش خیلی باحجابه اون روز نشسته بودمیگفت شوهرم خواست به دلیل نیازالان کشوربه آنتی بیوتیک .یه مقدارواردکنه ولی فعلا توکارش موانعی پیش اومده.

ماااا شوهرت چه کارست که میخوادنیازکشوربه آنتی بیوتیکو رفع کنه؟

یادم باشه بعداازاین جلسات ورزشی کلاس دختربنویسم


نظرات 5 + ارسال نظر

ای خدا منم خیلی نی نی دوست دارم

خدایاااااا

خوش‌به‌حالتون واقعا

ممنونم.ایشالله قسمت خودتون اگه ندارید واگه دارید هم دوباره..

لیلی سه‌شنبه 17 آبان 1401 ساعت 18:26 http://Leiligermany.blogsky.com

منم یک دوستی دارم که ام اس داره و الان روی ویلچر هست و یک دستش مشکل داره.خیلی دختر گلیه و حرف زدن باهاش ارامش بخشه که خودش میگه بالاوپایین رفتن بیماری اونو به خدا نزدیک کرده
از بس ما عادی هستیم یکی می بینیم راجع به مسائل مالی گنده حرف می زنه تعجب می کنیم

خداهمه مریضاروشفابده،ادم بادیدنشون غصه میخوره حالابازخوبه که دلش آرومه.
اره باباعجیبه این حرفاورقم ها

راسینال دوشنبه 16 آبان 1401 ساعت 15:12 http://flicka.blog.ir

سلام
تازه با وبتون آشنا شدم ، چه دختر شیرینی دارید
خواهر زاده من که بچه بود همه چیز رو سوم شخص میگفت
مثلا ن گشنشه :)) تازه گشنشه هم نه ، گشتَنه ! خیلی زبونشون شیرینه ولی کم کم بر میگرده
برا دوستتون اتفاق نادری بوده چون معمولا برعکسه ! به دختر معمولی گیر میدن که محجب شو ! کلا چیه این اجبار؟!

خوش اومذید،چه بامزه خداحفظش کنه.وبتون کاملا رمزیه چطوربابد درخواست رمزداد؟

لیمو دوشنبه 16 آبان 1401 ساعت 14:00 https://lemonn.blogsky.com/

ای جانم به نی نی و دخترک که با همین چندخط توصیفشون دلم واسشون رفت.
امیدوارم همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشین و دنیامون بشه به خوشگلی تصور دخترک، خوشرنگ و پر از عشق.

ممنون عزیزم ایشالله قسمت وروزی شما
امیدوارم بشه ها

علیرضا دوشنبه 16 آبان 1401 ساعت 14:00 https://malikhulia.blogsky.com/

نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
حافظ

بله قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد