هوا

هواانگاریه کم قابل تحمل ترشده.همون ساعت های شب بیرون میریم ولی اونقدرادیگه رطوبت نداره.بامزه خانوم هم سه چهارروزی هست که کفش روقبول کرده وکمی راه میاد.انقدرم بامزه مثل یه اردک کوچولو .گاهیم خلاف جهت مامیره،باراه رفتنش آوازم میخونه.

دخترکوچولوهم قدکشیده تودیوارآشپزخونه ماه پیش قدشو علامت زده بودم ودیروزدیدم بالاترازاون خط رفته.حداقل ۱سانت.خداروشکر


دیگه چی؟خواهرجاری دعوتمون کردبرای تولدش به یه شهردیگه:راس الخیمه.مثل اینکه یکی ازشهرای خوش‌آب وهواشون حساب میشه.به یه جزیره مصنوعی رفتیم پرازهتل بود.جزیره رومیگن خودشون باخشک کردن دریادرست کردن.فکرکردم اندازه یه کف دست باشه جزیرش چون گفتم بالاخره خشک کردن آب دریاسخته.ولی خیلیم بزرگ بود.منویادکیش انداخت.

بهشون حسودی کردم.تواین بربیابون جذب توریست میکنن.ماتوکشورمون بااون سابقه تمدن واون آب وهوای خوش نمیتونیم.حالااون هیچی ،خواهرش که یه کارمندسادست باحقوق متوسط تونسته چهارتاخانواده رویک شبانه روزتویه هتل پنج ستاره مهمون کنه.چنین کاری رویه کارمندتوایران میتونه بکنه؟خلاصه که ناراحت شدم.

البت دخترا حالشو بردن.بردمشون استخرسربازهتل،بامزه روزاول مایونداشت،روزدوم براش تهیه کردم بااون اردک پلاستیکیا که توش سوارمیشن.هردوروقرض کردم ازهمسایه هههه.

فسقلی چه پایی میزد توآب وجلومیرفت.فکرمیکردم نتونه ولی پس راست میگن که بچه های خیلی کوچولو تقریباشنابلدن.

دخترکوچولوهم برای اولین باربودمیرفت استخرخیلی خوشش اومد.

برای اولین بارهم مایواسلامی روازنزدیک دیدم شبیه یه پیرهن کوتاه باشلواربود.اگه میدونستم انقدرراحته شایدتهیش میکردم آخه قدیما توتلویزیون دیده بودم خیلی زشت وبلندوعجیب بود.

خلاصه که خودم شنانکردم البته استخرمخصوص خانوم هاهم داشت ولی گفتم بذارفعلابچه هاخوش باشن.

دیگه چی؟بدجورهوس نون بربری کردم.اونم فقط نونی که دم خونه خودمون میپختن.تپل ونرم بود بانونوای خوش اخلاقمون.انقدرم دلم برای سوپریمون تنگ شده که نگوحتی بیشترازخانوادم!

ازحق نگذریم بعداون ماجراهامادرم چندبارزنگ زدهنوزم میزنه.

دختررومدرسه اروپایی نوشتیم.پولش خیلی زیادمیشه .ولی خوب توسه مرحله میگیرن.

نمیدونم میتونم خودم بهش الفبای فارسی رویادبدم یانه .این خیلی مهمه.

دلم میخوادبرگردم.ولی کشورمم کشورخوبی شده باشه.مردمش دیگه عصبی نباشن وشادباشن.

یه وبلاگ دیدم برای سال۹۲,یعنی ازاون وقت دیگه به روزرسانی نشده بود.لینکاشم همونطوری،آخرین نوشته هاشون برای همون وقتا.

چقدراون زمان مردم شادترمینوشتن.لطیف تر،مودب تر،واضح تر

تواینستاهم خواستم عضو شم.هرچه کردم کدتاییدبرام نیومد.نمیدونم شایدچون موبایلم شماره ایرانه نشد.حالابازم بایدتلاش کنم


همینا دیگه


نظرات 4 + ارسال نظر
Khatoon جمعه 27 مرداد 1402 ساعت 11:40 https://memories-engineer.blogsky.com/

ان شاءالله همیشه به دورهمی و خوشی
خدا بچه ها رو حفظ کنه
اونجا هم مثل جنوب خودمونه فقط شبها میشه بیرون رفت

ممنون.البته حنوب بهتره چون جلگست

لیلی سه‌شنبه 24 مرداد 1402 ساعت 17:24 http://Leiligermany.blogsky.com

خدا رو شکر مهمونی و دورهمی بود و از دلتنگی کاهش پیدا کرده

ممنون عزیزم

ترانه دوشنبه 23 مرداد 1402 ساعت 18:57

خوش باش و لذت ببر. برای بچه هات هم اونجا بهتره. دلتنگی هست ولی کم کم عادت میکنی. از ایران هم که زیاد دور نیستی. چه بامزه از راه رفتن دختر کوچولو تعریف کردی. اینکه بر خلاف جهت راه میره رو تصور کردم و خندیدم.
مواظب خودت باش فاطمه جان

عزیزممم.آره بانمک راه میره.شماهم مواظب خودت باش

لیمو دوشنبه 23 مرداد 1402 ساعت 10:54 https://lemonn.blogsky.com/

دلم هیچ جا رو نمیخواد فقط کاش وطنمون خوب بود، کاش...
+ خداروشکر که خوش گذشته. همیشه به خوشی و آب بازی

آره شایدیه روزاین کاش ها نتیجه بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد