ازخونه ی دوم

وقتی اینجاهستم زندگی کلامتفاوته.ریتم زندگی.رفتارخودم.بچه ها.همسرم

حتی انگارازآب وهواست یاچی،حتی ذائقه ام هم متفاوته.اینجاخیلی دلم میخوادنسکافه بخورم.آجیل بخورم درحالی که توایران اصلاا


خونه دم‌گرفته بودوقتی برگشتیم.فکرکنیدباکلاه کاموایی روسربچه هاو نیمچه پالتوهایی که تن خودمون بودبرگشتیم به گرمای اینجاکه البته مهماندارگفت۲۲درجست ولی به نظرم خیلی بیشترمی اومد.

روزاول بچه هابابت خواب خیلی اذیت شدن چون پروازمون ساعت۷بودو۳ماشین اومددنبالمون وخوابشون به فنارفت.مخصوصابامزه که کم خوابه وازاون ساعت پابه پای مابیداربود وتازه توهواپیماخوابید.

اینجاکه هستم توسکونم.موظف نیستم به زدن بعضی زنگ هاوبعضی دیدارهای اجباری

ولی بامزه ازوقتی اومده همون خرابکارسابق شده که لیوان آبشو چپه میکردروفرش وظرف پرازغذاشو پرت میکردروزمین.توایران نمیدونیدچقدرآروم وخانوم شده بود.سرش به تاب بازی وبالاوپایین کردن پله هاوبازی باعروسک هاگرم بود.اصلاغذاشو پرت نمیکرد.مارومیزوسط مبل غذامیخوردیم واونم صندلی کوچیک دسته دارشومیآورد وآروم پیش مامینشست وغذامیخوردیانهایت غذانمیخوردولی خرابکاری نمیکرد.

دخترکوچولوهم ازوقتی اومده جیغ وجیغاش شروع شده ورفتارش متفاوت شده.

اماخبرخوب اینکه دوروزه بچه های این طبقه غروبامیان تومشاعات برای بازی ودیشب این دوتادخترم رفتن.دخترکوچولوی خانوم پوشیه پوشه که بادوچرخه صورتیش میادودوپسرانتهای سالن که ازیه خانواده پاکستانی باکلاس وخوش قدوبالا ان میان بادوچرخه ویه چیزی شبیه دوچرخه.

برای بامزه هم یه تراکتورجورکردن که انگارکه نه حتمابرای بچگی های یکی ازپسرهابوده وسالمه وروفرمونش دکمه های مختلف داره وبامزه بابازی کردن بااوناسرگرمه.دخترکوچولوهم بااسکوترش میره.

خداکنه باهم بازی کنن ودوست شن.

فعلابرم که خونه هنوزبهم ریختست.

دلم گرفته البته

هنوزم توخانوادم کسی منوزیادجدی نمیگیره‌.اینجاهم که هستم زیادی تنهام.

دفه قبل یه درددل هایی بامادرم کرده بودم‌اون روزخونه ی زنداییش دعوت بودم.یعنی خونه ی زندایی مامانم .دخترش یه حرفی بهم زد.جاخوردم.کم کم فهمیدم مامانم همه ی زندگیمو باجزییات براشون تعریف کرده.مامانم تاچندسال پیش این طوری نبودااا.باافزایش سنش خیلی دل نازک شده وهمه چیزوپیش همه کس میگه.خیلی دلگیرم.دیگه بایدسکوت بیشتری کنم.

نظرات 4 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت 10:15 https://lemonn.blogsky.com

مامانها واقعا برای درددل گزینه مناسبی نیستن. نه تنها احساسی رفتار میکنن بلکه بقیه رو هم متوجه میکنن. + آرامش اونجا خیلی هم خوبه به تنهایی فکر نکن.

فدات شم.انگاراکثرماماناتویه ورژنن

سید محسن یکشنبه 24 دی 1402 ساعت 16:01

عادات و ترسهای ما، به ناگزیر مفهوم آینده را ساخته اند.که هر دو، دست آوردی از گذشته هستند.پس گذشته ی نابود شده. قادر به ساختن چیزی در آینده خیالی، نیست
ذهن ما ،در حال فریب ماست

لیلی شنبه 23 دی 1402 ساعت 11:56 http://Leiligermany.blogsky.com

مادرها برای درددل کردن خوب نیستن هم این که غصه می خورن و هم اگر اهل اختلاط باشند برای بقیه لو میدن

هی خواهرر

نجمه چهارشنبه 20 دی 1402 ساعت 16:47

عزیزم
بسلامتی
واقعا بازی بچه ها با هم خیلی خوبه.تابستون ها ساختمون ما هم اینطوری بود.ولی حیف که بچه ها رفتند.
چه مهربونن.واسه اون جوجه هم‌وسیله جور کردن.
نمیدونم حرفامونو به کی بگیم مامان من مشکلش حرص و جوش خوردنه زیاده

سلام عزیزم ممنون،اره ایناهم معلوم نیست تاکی دوام داشته باشن چون سروصداشون زیاده وممکنه بقیه همسایه هااعتراض کنن.ولی همینشم خیلی خوبه.
ای خواهر....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد