چندوقته احساس بدی به خودم پیداکردم.احساس میکنم خیلی ساده ام ودیگران فکرمیکنندمیتونندازسادگیم سو استفاده کنند.
دوستان خوبی هم پیدانمیکنم ودوستیهام زودتموم میشن.مثلا باخانوم کرد ودخترش قطع رابطه ایم.بایه مادرهم تومدرسه دوست شده بودم که دخترامون هم کلاس بودن،ازاونم خوشم نیومد.
درمورد خانوم کرد که مااغلب بچه هامونو بعدمدرسه میبردیم زمین بازی وبازی میکردن.بابت اون ماشینم همون حدوداپارک میکردیم.
یه روزهمسردختررو برگردونده بودازمدرسه،دخترهم اون روزمدال زیبانویسی گرفته بودوخیلی ذوقشو داشت.وقتی نزدیک پارک کردن بود.همسرودخترازتوماشین خانوم کردو دخترشومیبینن دخترم باذوق پیاده میشه که مدالو به اونانشون بده،بدون توجه به ماشینا ازخیابون گذشته بوده ورفته بوده نزدیک اونا.اما همسرمیگفت خانوم روشو کرداون وروانگارندیده دست بچشو گرفت ورفت.
همسربعدم کلی دخترمو دعواکردکه چراازخیابون بی احتیاط رد شده.(ایناروتلفنی برای من تعریف کرد)منم هی میگفتم نه امکان نداره اون خانوم خوبیه،آخه گاهی عینک میزنه حتما عینکشو نزده بوده و دختروتشخیص نداده.خلاصه ازاونجایی که دخترکوچولو اصرار داشت مدالشو به دوستش نشون بده من بابامزه اومدم بیرون وبه خانومه زنگ زدم که اگه میشه بیاید بیرون کمی بچه هاباهم بازی کنند.
اونم گفت باشه اومد وگفتم همسرم میگه اومدن دنبالتون ولی شماانگارمتوجه نشدید.اونم گفت چرا همسرتونو دیدم ولی خوب یه سلام کردن چه فایده ای داره ماکه باهم غریبه ایم!(مگه میخواستی چه کارکنی،چطورمن اگه همسرتوروببینم وایمیستم سلام وحال واحوال،تو ولی گازشومیگیری ومیری)چون چندجلسه قبل همسرامونم باهم آشناشده بودن.
خلاصه اون روز گذشت ولی من ته دلم خوشم نیومد.وقتی هم برگشتم خونه همسرکلی نصیحتم کردکه دوستی بااینابه دردنمیخوره ومنم هی میگفتم توکلا بدبینی.
چندروزبعدخانومه زنگ زد میاید محل بازی؟که گفتم هواخیلی سرده ایشالله چندروزدیگه.اونم گفت باشه مثلا فردا،گفتم آره
دیگه فرداشم نرفتیم البته.گذشت وچندروزپیشا من این ورخیابون بودم .اون ودخترش اون ورخیابون.من دست تکون دادم وسلام کردم.اون بایه دلخوری زیاد روشو برگردوند وبی محل رفت.انقدرناراحت شدم.سنگ رویخ شدم.خو چرا؟
شایدم اون روزمابایدمیرفتیم.اما هواسرد بود،بعدم گفتم درحدحفظ ظاهرم شده یه سلام وعلیکی باهم حفظ کنیم.که نکرد.
حالامن اصلاچراکسی که به نظرم مشکل افسردگی داره روبه خودم جذب کردم؟
مورد بعدی یه دختری بوداوایل شروع مدارس خیلی گریه میکرد وتوکلاسشون نمیموند.مادرش ماروروزثبت نام دیده بود وفامیلی مایادش مونده بود .ازتو نرم افزارشادبهم پیام داد که اگه بشه بچه هامون باهم دوست شن که دخترمن سرکلاس بندشه.من به دخترم گفتم وکلی هم باهاش صحبت کردم که این کاروبکنه.چون دختراون خانوم میگفت تومدرسه دوستی نداره ،میخوادبرگرده خونشون.کمی گذشت ودخترش به مدرسه عادت کردماهم کم کم باهم دوستی کوچیکی پیداکردیم.بعدم یه روزاومد گفت پر،یودم عقب افتاده شماکه دوتابچه کوچیک دارید چطوره اوضاع راضی هستید یانه واین حرفا که صحبت کردیم حالابماندکه آخرشم پریود شد.
دیگه تا باماصمیمی شد نه یه روزنه دو روزنه سه روز،دم تعطیلی مدرسه زنگ میزد که بی زحمت بچه منم ازمدرسه بگیرونگه دارمن جایی گیرم تامن برسم.باراول ودوم باروی خوش قبول کردم ولی خیلیم دیرمی اومد.درحدی که داشتن مثلا درمدرسه رومیبستن دیگه.
بعداین روزهاهم سرد،من که یک روزدرمیون ماشین میبردم هرروزباماشین میرفتم وتالحظه تعطیلی مدرسه با بامزه توماشین میموند یم که مثلا سردش نشه،بعد بابت دیراومدن اون خانوم همینطوری توحیاط سردمدرسه منتظرمیموندیم.
اصلا هم معلوم نبود کجاست؟یه بارکه ساعت ۱و۱۰دقیقه بهش زنگ زدم که کی میای؟صداش خیلی خونسردتویه محیط خیلی ساکت بود.گفت دیگه بیام آره.
آخه توکجایی لعنتی؟
دیگه چهارشنبه ای ازساعت۱۲وبیست دقیقه گوشیمو درحالت پروازکردم نگو ۴بارزنگ زده ازدوشماره مختلف،لامصب بازمیخواست آویزون ماشه،دیده که من جواب ندادم.زنگ زده به آبدارچی گفته بچمو نگه دارتامن بیام(نوکربابات غلام سیاه)
خلاصه نزدیک ساعت۱من دیگه تلفنشو جواب دادم گفت بی زحمت فقط دست بچمو بذارتودست آبدارچی،لازم نیست نگهش داری من برم ازاون تحویلش بگیرم.
خو آبدارچیم خودش یکی ازسرویس های مدرسست,دیگه نمیدونم چه شد.
نمیدونم سرکاررفته وبه مانمیگه یاچیزدیگه که یهو اینطوری میکنهولی کلافکرمیکنم شبیه اسکول هام وهمه احساس میکنن میتونن ازم سواستفاده کنن.
واقعا نمیدونم چی بگم فقط این رو میدونم که همه خودخواه شدن. حاضر نیستن کوچکترین گذشت و تلاشی برای بهبود روابط کنن فقط سریع واکنش نشون میدن.
شاید ازاین ورطاقت ماهم کم شده
سلام
به نظرم مسوولیت اصلا در قبال همکلاسی های فرزندتون قبول نکنید .خودشون باید بیان بچه شون رو ببرن.
چی بگم فکرنمیکردم کارهرروزش بشه
سلام فاطمه جان
چه عجیب شدن مردم
واى چطورى دلش میاد بچه خودش و معطل کنه
و چقدر پرو که از شما خواسته
واقعا ضرب المثل یک نه بگو. نه ماه به دل نکش براى این افراد هست
امیدوارم آدم هاى خوش قلب و مهربون مثل خودت سر راهت قرار بگیرن
یه خاطره از بچگیم یادم اومد ، نمیشه تو چند خط بگم
می نویسم به روزى ازش ، در مورد لطف و مهربونى که مادربزرگم نسبت به بچه همسایه داشت
سلام ضرب المثلت کاربردی بود
ممنونم لطف داری،بنویس خدامادربزرگتو رحمت کنه
انگار کار آدما شده سوء استفاده از همدیگه.
جمعه شب که خونه دوستم بودیم می گفت یه دختره تو مدرسه دخترش هست که با هم از سرویس پیاده می شن. دختره هر روز سرش رو می ندازه پایین میاد خونه اینا. اینا هم بهش می گن نه نمیشه بیای و اون فقط سرش رو به علامت میشه تکون می ده و می خواد بیاد تو. یه دفعه کت به برادرش که از دختره بزرگتره و با هم از سرویس پیاده می شن گفته بیا خواهرت رو ببر و اون گفته نه اشکال نداره بمونه پیش شما و کت هم گفته نمیشه بمونه خونه ما و خلاصه به زور بچه رو رد کرده رفته. یه دفعه ام تا اینا بجنبن بچه رفته بالا و تو خونه اینا. شوهرش به دختر گفته نمیشه بیای اینجا، پدر و مادرت نگران می شن و اون از تو کیفش شماره باباش رو داده و اینم زنگ زده و بابا گفته بمونه من ۷ شب میام دنبالش که اینم گفته نه ۷ دیره و نمیشه و خلاصه با چک و چونه تا ۵ مونده. فقطم شکلات می خواسته از اینا خلاصه اسیر شدن از دست این بچه.
من واقعا نمی فهمم این جور چیزا رو. اگر کسی به بچه تعرض کنه چی؟؟؟ چطوری مردم اعتماد می کنن آخه؟ من اصلا نمی فهممشون.
بعضی وقتا تنها بودن بهتر از بودن با آدم بیشعور و خودخواه بخدا.
چی بگم خواهر.چی میشه که بچه بعدمدرسه هم نمیخوادبرگرده خونه.
بنده خدادوستاتون چه گرفتاری شدن
خدااون بچه روکه خونه رودوست نداره هم نجات بده.راست میگی چه دلی دارن.من قبلنا بچه هاروساعتی میذاشتم خونه بازی بعدیه روزدیدم اون پشت چندتاکارگر نامطمئن مردهم کارمیکنن،ازترس اونادیگه خانه بازی نرفتم.یه دفه هم که رفتم همون جانشستم.تازه مربی هم داشت وهی میگفت برو من هستم گفتم نه.درکل من خوبم همه بد
من فکر می کنم گاهی روابط متناسب با انتظارات ما پیش نمی روند.
بله دقیقا
متاسفانه آدم امن پیدا کردن این روزها خیلی سخت شده چون انگار هر کس فکر منافع خودشه و برای دیگران ارزشی قائل نیست !
چرااینطورشدن؟
سلام
واییی مشگل من
نمیدونم مهربونیم یا مردم دار ... همه ازمون سو استفاده میکنن..یه مدته رویمهارت نه گفتن تمرین می کنم ..به نظرت جواب میده
عه شماهم.فکرکردم فقط خودمم تواین دنیا این شکلی..
من که اصلا دلم نمیادنه بگم
حق میدم ناراحت باشی، اصلا آدمهای خوش ذاتی نبودن به نظرم، هر کدوم یه ذجور سو استفاده گر بودن. بهتر که رابطت قطع شده. انشالله دوستان بهتری سر راهت قرار بگیرن نشد هم خود دخترا بهترین دوستتن
ای خواهر،همسرازاول درموردخانوم کردمیگفت کسی که خونشو روزانه اجاره میده بایداخلاق خاصی داشته باشه من قبول نمیکردم.
راست میگی خانواده میتونه بهترین دوست باشه ،توکل برخدا
سلام عزیزم من همیشه اولین نفر وبتو میخونم ببخش که تنبلم در کامنت گزاشتن؛چرا ما اهل وبلاگیا اینجوری هستیمنه کسی باهامون دوست میشه و همه میخوان بهمون رکب بزنن منم مثل تو عزیزم ولشون کن با مادرای بیشتری اشنا شو بلاخره یه هم سلیقه و هم فکر خودت پیدا میکنی
سلام عزسزم چقدرخوشحال شدم ازدیدن نظرت فکرمیکردم کلا خیلی کم ازاینترنت استفاده میکنی به ماهم سرنمیزنی.
شماهم اینطوری؟
ایشالله که غربت وبچه داری برات آسون وخوش بگذره