این قسمت:زیبا

سال ۸۷بود.من ۵ماه ازشرکت مرخصی بدون حقوق گرفته بودم که برم برای امتحان فوق لیسانس بخونم.سال پیش رتبه ام نزدیک قبولی بودوامسال فکرمیکردم بااین مرخصی ،حتما قبول خواهم شد.

برای اولین بارتوعمرم تصمیم گرفتم تویه کتابخونه عمومی ثبت نام کنم وازصبح تاغروب اونجا درس بخونم .

حالاچرا؟خونه خودمون که خلوت وساکت بود؟چون دوست نادونم گفته بود توکتابخونه درس خوندن خیلی بهتره.

خلاصه شروع کردیم وشمابگویک سوم خونه اونجادرس میخوندم،نمیخوندم.

 

ادامه مطلب ...

بالاخره روزه

سلاملیکم

خوب چندروزی هست بامزه دیگه روزاشیرنمیخوره وانقدحال من بهترشده که خدابدونه.انگارچندتاجون به جونام اضافه شده.اخلاقمم خیلی بهترشده.

دیگه یهویادماه مبارک افتادم وگفتم بایدروزه بگیرم.یهورفتم توجو ش دراین حدکه امروزکه اینجاروز 18امه،جز18روهم شروع کردم به خوندن.

صبحم پاشدم سحری خوردم.نمیفهمم اذان اینجاچطوریه؟توسایت زده بوداذان صبح۴ونیم ولی چهاروده دقیقه اذان گفت.

یکی دولقمه نون وپنیروکره خوردم ویه  موزویه سیب،فکرکنم همینابود.آهان شربت آلبالو هم خوردم واذان گفتن.انقدم خوشحالم که روزه گرفتم خدابدونه.تاالانم که ساعت۱شده،گشنم یاتشنم نشده خداروشکر.

هوادوباره اینجاخنک شده بادسردیم میاد.فکرکنم بخشیش متاثرازهوای ایرانه.

دیگه اینکه عجیب که همه روزه میگیرن وکاملاهم روزه نخواری رورعایت میکنن.(حداقل اینجاکه ماهستیم).

یه ویدئو دیدم ازیه پاساژتوایران که مردم خیلی راحت بودن.کسی هم نمیتونست به روزه خواری اعتراض کنه.

چی بگم.کاش گذاشته بودن دین وایمان مردم ماهم سرجاش بمونه.

دیگه اینکه یه کم که هواگرم شد کلی پشه وسوسک پیداشون شد.اصلاخیلی ناجور .تازه ما ازوقتی اومدیم دوبارازطرف شرکتی،سم پاشی کردیم.ولی بازسوسک ازبیرون میاد.پشه هاشونم انقدلاجونن، ولی وقتی میزنن،ورم های بزرگ ایجادمیشه وچقدطول میکشه تاخوب شه.مخصوصابچه هاخیلی اذیت میشن.

انگارساس هم اینجازیاده.به خاطررطوبت زیادهواومحیط.

خلاصه همش بایدتمیزکاری عمقی کنیم ،مخصوصامیگن ممکنه ساس ایجادشه واینا.اگه اسمشو درست گفته باشم.

پشه هافک کنم به خاطرعدم بهداشت ازطرف بعضی ملیت هایت که انقدرآلودگیشون زیاده.

مچ پای دختررو وقتی بیرون بود،زده بودن تاسه روز چه تورمی داشت،کم مونده بوددیگه ببریم دکتر،خداروشکربهترشد.البته مجبورشدم یه پمادکورتون داربراش بزنم.وهمشم یخ میذاشتیم روش،الانم آرنج منوزدن


دیگه اینکه برای اولین بارتوعمر۴۱سالم،سبزه گذاشتم.چون توایران یامادرم میذاشت برام یاازبیرون میخریدم.سبزه عدس گذاشتم. که خیلی هم  خوب شد.ماشالله سریع رشدمیکردمیرفت توآسمون.اصلاخیلی عجیب بود.انگارهوای مرطوب اینجابهش میساخت.یعنی من دوشنبه،دوروزقبل عید تازه عدس خیس کردم واینطوربگم که امروزکه نهمه،دوروزه انداختمش رفته،انقدبلندشده بود.

شایدم نشونه برکت باشه که ایشالله باشه.


فعلاهمینا

به راننده همون پول توافق شده رودادیم .ولی واقعاچرا؟


سال نو

آی زورم میادبنویسم.

حس اینکه توایران عیده وتعطیله وهمه مشغول عشق وحالن(شایدم نباشه ها)ولی مااینجا عیدبرامون یه روزعادی بوده.

حتی دخترامتحان علومم داشت که بازعقلم رسید رفتم به معلمش گفتم فرداعیدمونه اگه میشه پس فردا باامتحان کامپیوتراین امتحانشم بگیرکه گفت باشه .خیلیم تعجب کردکه عیدچی واینا،پاکستانی وسوری ن دوتامعلماش،بابا بغل گوش ایرانید یعنی نمیدونید توایران جشن نوروزمیگیرن؟

تازه گوگل کردم دیدم توبخشایی ازپاکستان هم مراسم عیدنوروزدارن.


دیگه اینکه درواپسین ساعات قبل تحویل سال،دندون دخترخیلی آروم افتاد ودخترباروی خوش آورد وتحویلمون داد.کمی پنبه گذاشتیم وکمی خون اومدولی فکرکردم الان خون به پامیکنه وحسابی میترسه ..نه خداروشکراینطورنشد.البته ازصبحش میگفت  دردمیکنه وکلافش کرده بود.

شبم فرشته دندون همون دوربینه روآورد وگذاشت ودندونو برد.

دوربینه خیلی باحاله چراغش روشن میشه و اسلاید پخش میکنه.

روزاول عیدهم خونه برادرشوهررفتیم ومنم خیلی وقت بودهوس ماهی قزل کرده بودم که شکرخداهمونوداشتن وفکرکنم توخوردنش زیاده روی کردم(چون ناهاروساعت۵,آوردن وحسابی گشنه بودم.)تازه امروزکه روزپنجمه کمی حالت مسمومیتم رفع شده.

برادرشوهرم اخلاقای عجیب داره مثلا حدود ساعت۳تازه اومدخونه وماازکی اومده بودیم وگشنه وتشنه منتظرش بودیم.رفت تواتاق و یک ساعتتت نمازخوند.یعنی میگفت دارم نمازمیخونم.بعددوباره برگشت ودقیق ۱ساعت بامادروخواهرش صحبت کرد.حالاما درحال غش وضعف ،همسرزخم معده دار.دوبچه کوچیک.درسته که میوه واینابودولی هیچی جای غذارونمیگیره.بعدسرمیزغذازنش اعتراف کردکه ۱۲صبحانه خورده بودن.

حالابعدشم میخواستیم زودبرگردیم چون دخترفرداش دوتاامتحان داشت واون گفته بود ماروبرمیگردونه،بازرفت تواتاق دوساعت خوابید،بعد اومدیه چایی خوردبرگشت یک ساعت ونیم نمازخوند.

یعنی قشنگ هربارمیریم خونشون به غلط کردن می افتم که دیگه هرگزپامو اونجانذارم.

البته ازحق نگذریم کادوهای خیلی خوبی برای همه مون تهیه کرده بودن.ولی بابرادرش که شوهرمن باشه دوسه جمله اگه کلاحرف زده باشه.اینم ازتنها فامیل ما دراین کشور.


راستی دوست چین رفته مون شایدبرگرده همین جا.خیلی توچین داره بهش سخت میگذره که البته حقشه چقدرگفتیم بی گداربه آب نزن.حالاهم بهش میگیم یه باره برگردایران ،میگه نه حیفه تااقامتم اعتبارداره بازیه کم امارات باشم.کلا خیلی بیقراره.

دیگه چی؟

خوب من مسموم شده بودم وبی اعصابم  بودم وتپلی هم تازه دندون نیشش دراومده بود و قبلش چقدرپشت هم شیرمیخورد وبیتاب بود و اذیت کرد .دیگه یهو ازپریروز ناگهان تصمیم گرفتم ازشیربگیرمش.یک سال ونه ماهه شده وواقعا دوباره برگشته به خیلی زیادشیرخوردن.

فعلادوروزونیم گذشته وتقریباموفق شدم.هردوشب دوباربیدارشده وناخودآگاه شیرخورده.اماطی روز بدش میادونمیخوره.امیدوارم موفق شم.خیلی ازم وقت وانرژی میگیره.واقعاهرکاری سنی داره .

مورد بعدی،راننده.

حالاکه داریم حساب وکتاب میکنیم سه برابر رقمی که توافق کرده بودیم،پول میخواد.خیلی ناراحتم کرده.همسربدتره.میگه هزینه اقامت زنم اینجازیاده.البته مااحتمالاهمون رقم توافق شده روبدیم ولی چقدربده دورو بودن.چقدرماباهاش صمیمانه رفتارمیکردیم.حالابه ماچه خرج شمازیاده.

میگه نه من درست نفمیده بودم شماچی گفتید یاشایدشما درست نفهمیدید من چی گفتم.تازه پول بنزینم جدادادیم.

به قول همسر،خوب با تاکسی میرفتیم می اومدیم بی منت تازه کمترم میشد.

چی بگم

دیروزتصویری زنگ زدم به خواهرم،رفته بودتهران پیش مادرم.مادرم بعدسالها،امسال نرفته شمال .چون گفته میخواد روزه هاشوبگیره.ولی اون سالی که من نامزدبودم هرچی گفتم نروزشته.من تنهانمیتونم بمونم گفت خوب یابروخونه شوهرت(همون نامزد)یابامن بیا.من نمیتونم نرم. 

خلاصه توهمون دودقیقه که حرف زدیم داشتن غیبت بعضی فامیلارومیکردن(گرچه خدایی زیاداهل غیبت کردن نیستن).

بهو دیدم چقدرمن دیگه ازاین فضاهادورشدم.گفتم کاری ندارید؟خداحافظ.

اصلادیگه این حرفابه من چه؟




سالی که گذشت،سال پیش رو

توایران که بودم هرآخرسالی،بایدیه انشای سالی که گذشت مینوشتم تووبلاگم.ولی اینجا تغییرسال زیادبرام معنی نداره.منتها چون دیدم خیلیا تووبلاگشون چنین چیزیو نوشتن،ماهم دست به کارشدیم.


پارسال این وقتها،بدترین حال روداشتم ،اتفاقات بعدمرگ م.هسا و چه وچه تارسیدبه مسمومیت مدارس و مدرسه روشدن دخترم و منی که بارهاهمسربهم گفته بود مهاجرت کنیم(برخلاف نظرسالهای اول ازدواجمون ) ومن که انقدرناراحت بودم که به یک باره قبول کردم.بدون تحقیق کافی،پول کافی،هدف کافی،دیگه خسته شده بودم فقط میخواستم فرار کنم وبرم.شایدمثل خیلی های دیگه که اینطوری مجبوربه مهاجرت که چه عرض کنم ،فرارمیشن.


ودقیقا مهاجرت برای من همون روزها،نه روز17تیرسال402،شروع شد.

یک علت دیگه مهاجرت اشتیاق زیاد اطرافیان به مهاجرت مابودیعنی هرکس که خودش نتونسته بودبره،ماروزورمیکردکه عوض اون بریم.مثل دوستان،خواهروبرادرو.. ماهم فکرمی کردیم کاردرست روداریم انجام میدیم.

کاری به این بزرگی تحقیق چندساله به نظرم میخوادولی ازاونجاکه مدرسه دخترم هم پیش روبودنمیخواستیم ازدرسش عقب بیفته.

خلاصه به همسرگفتم حالاکه زندگی وکار دردوبی به پول مانمیرسه تودرشهرهای اطرافش بگرد وکسب وکارتوشهرارزون تری رو شروع کن.

حالاکارهمسرم یه کارشیک وپیکه تقریباکه همه جابازارنداره.اونم گشت واولین جایی که فوق ارزون پیداکرد،گرفت.اتفاقاوقتی فیلم فرستادگفتم اینجاهیچ آدمی ردنمیشه ،مطمئنی مشتری میاد؟که گفت بله و..

خلاصه بدون دونستن زبان کافی(مخصوصا همسر)مهاجرت کردیم وخیلی سخت بود.دربدترین فصل سال برای اینجاکه تابستانه وتواوجش.

خیلی سخت گذشت.دقیقا مثل مردن وجداشدن دستت ازدنیا میمونه ،اینکه یه سری کارهاکه چه عرض کنم،اکثرکارهارویه شبه دیگه نمیتونی بکنی.

اونم بابچه شیرخواریک ساله و..(خدابذاره تودامن هرکسی که مردم روازوطنشون آواره میکنه)

شهر،شهرکارگری بودومردمش پول روخرج خوردوخوراکشون ونهایت لباس میکردن نه کارهای شیک تری.یانه درابعادبزرگ که هم هزینه هامون دربیادوهم پس اندازکنیم.دریک کلام،طوری پول دربیاریم که این همه سختی،به مهاجرتمون بیارزه.

ولی نگم ازاعصابمون که چه راحت بود.دیگه هرروزیه مناسبت عزاداری برامون راه نمینداختن.هرروزقرارنبوددرسایه جنگ بایک کشوری باشیم.هرروزاسترس ازدست رفتن ارزش پولمونو نداشتیم.

هرروز توخیابون دعوا وفحش نمیشنیدیم.

خانواده اینجا ارزش داشت وماحتی یک بارهم به علت مهاجربودن نگاه سنگینی روی خودمون احساس نکردیم.

سایتهای پو.رن فیلتربود.یوتیوب روی چنین چیزهایی فیلتربود و بامردهاوزنهای این چنینی (مشکلات اخلاقی دار)به شدت برخوردمیکردن.

حتی اگربی آرایش وباساده ترین لباسها بیرون میرفتم ،احساس خجالت نمیکردم.

زنها مشغول هزارآرایش و عمل زیبایی نبودن وخودشون به اندازه کافی اعتمادبه نفس داشتن.

مردها انقدرکارداشتن که مشغول دختربازی و اعتیادو..نباشن وهمگی درحال کاروفعالیت بودن.

بااین حال،اینجاکجا ووطن بااون سابقه ی تمدن و مردم خوب ومهربون وزیباش کجا

ماازسخت ترین روزها گذشتیم .

اما هنوزبه درآمدنرسیدیم.

آینده پیش رو رونمیدونم.میدونم که اگه تصمیم به اشتغال بگیرم،سریع کارپیدامیکنم ولی نمیخوام .

من تواین یک سال،قد چندسال بزرگ وباتجربه شدم.انگارکه تازه ازپوسته ی بچگیم خارج شدم.


امیدکه سال جدید، سال راحت وپربرکتی برامون باشه.

وبرای هرکسی که این مطلب رومیخونه




رمضان

رمضان آمدوچه آمدنی.

اینجا خیلی بیشترازایران بهش اهمیت میدن .نمیدونیدچه خوشحالن .خونه ها روتزیین وچراغونی کردن.همون خونه های ویلایی که پول برقشون به نسبت آپارتمانا دوبل وسوبل میادو خودشون معمولافقط یه چراغ موشی روشن میکردن، الان بیایدببینیدجلوی خونه هاشون چه ریسه های نوری کشیدن.بعدمردم انگاریهوشادشدن.اکثراروزه ان.دوست صرافمو توراه دیدم بی آرایش وانقد بی حال.حتماروزه بود.دوست فروشندمو تو لولو دیدم بی آرایش وروسری جلوکشیده،روزه بود.

مثل ایران رستورانا تعطیل،دکه بستنی قیفی واسه بچه هاهم تعطیل.

نمیدونم توایران هم اینقدرمردم روزه میگیرن؟احساس میکنم اینجابیشتره.یاشایدم توهممه.

تومساجددرحجم زیادافطاری میدن.

به قول بابام مااونقدراهم کافرنیستیم.امروزرفتم ازشیرینی های دم افطارشون خریدم ببینم چی میخورن افطاری

کنافه خریدم خیلی وقت بودمیخواستم امتحانش کنم.ازخانواده باقلوا ایناست مثل اینکه.تیکه اولشو دوست داشتم.تیکه بعدی روکه خوردم نه دوست.بازور خوردم .خیلی هم گرون بود کیلویی ۶۶درهم.که به نسبت شیرینی های اینجا گرونه.روش رشته رشته های خیلی ریز داشت.خیلی قدیما روپیشخون شیرینی فروشی های ماهم بود.

امسال هم نتونستم روزه بگیرم یعنی بااینکه انقدمنتظراومدن رمضان بودم ولی احساس میکنم اصلانمیتونم.

بچه هنوزشیرمیخوره.نمیدونم شایداگه امتحان کنم بتونم ولی فعلاکه نکردم.

مدرسه دخترم چه ماجرایی درست کرده الکی امتحان گذاشتن ساعت۹تا۱۱,یعنی حتمابایدبچه روگرفته باشی ساعت۱۱,منم این کوچولو روزودبیدارمیکنم باهم میریم خواهرشو راهی میکنیم ،تابرمیگردیم خونه وکوچولوبازمیخوابه ،بازبایدبیدارش کنم ودوباره ماشین بگیرم وبرم اون یکی روبگیرم.

هواهم انقدرگرم شده که نگو.شروشرعرق میریزم.کوچولوهم تومحیط مدرسه وسایل بازی هست میخوادوایسته بازی کنه.واسه اونم چنددقیقه معطل میشم وبعدم باسختی ازسرسره و..جداش میکنم چون راننده منتظره.

ازاون ور به  جاریم پیام دادن بچتو نیار،مهد تعطیله ۱ماه.اونم نمیادکه حداقل برگشتنی بعضی روزاکمکم باشه.

البته خداروشکربعداین دوهفته،دوهفته تعطیلیه .ولی همش توطئه !بوده که معلما این یه ماهو استراحت کنن.وگرنه تاحالاسه ترمه نبوده مدرسشون.این همه تعطیلی بین درسا به نظرم اصلاجالب نیست حالا دم تابستون که مامیخوایم برگردیم ایران تازه درس دادنشون میگیره.

چی بگم.

 دندون دخترم لق شده .خیلی وقته.حاضرنیست بکشه.چندروزیه ظهروشب ،ظهریه دونه شب دوتا بایدقصه بچه هایی که دندوناشون لق بوده وماجراهاشونو براش بگم.هنوزم کلی میترسه وگریه میکنه ومیگه نمیذارم بکشیش.باجلوی دهنشم غذانمیخوره که نکنه اون بیفته.میگه میترسم اگه بکشی،خون دندونم یک عالمه بیادیاخیلی دردداشته باشه یا..وهرچیم براش توضیح میدی که اینطورنمیشه قبول نمیکنه.


پرسش بعدیش اینه که فرشته دندون چی براش میاره که گفتم معمولا سکه زیربالش میذاره.چندروزی غرزدکه سکه به دردبچه هانمیخوره وکاش عروسک بیاره و..آخرامروزصبح رفتم یه دوربین خیلی کوچولوی فانتزی صورتی براش خریدم که بذارم زیربالش.بهش گفتم دیشب خواب فرشته دندونو دیدم وگفته استثنا این دفه هدیه میارم.گفت تومطمئنی؟گفتم آره خواب مامانا راسته.بازگفت نه نمیذارم دندونمو بکشید.


بامزه هم کارهای بامزه میکنه چندروز پیش،قبل رفتن همسر، دنبال قمقمش بودم برای بیرون رفتن(ازقمقمه آب میخوره نه شیشه شیر)هی ازهمسربپرس،ازدختربپرس ،هی اینجاروبگرد اونجاروبگرد.

بامزه هم بامن همه جامی اومد وقیافشم نگران.به همسرم میگفتم گناه داره بچه، نتونسته آب بخوره تشنش میشه.

خلاصه نشستم رومبل وبامزه مطمئن شدکه دیگه دنبال قمقمه نمیگردم ،بلندشد یه نفس عمیق کشید ورفت قمقمه رو ازجاسازش درآورد وباخونسردی گذاشت تودستم.

نگو توجیب پشت کالسکش قایمش کرده بود.دفه قبلشم کنترل تلویزیونو توجاکفشی قایم کرده بود.


ناقلا