نسرین

اول اینکه ممنون ازپیامهای خوبتون.واقعاانرژی مثبت شماانگاربه من رسید وقلبم خیلی آروم تره واین مساله انگاربرام قابل حل ترشده.

بعداینکه فکرکنم قراره چیزیم شه چون اتفاقاتی می افته که انتظارشو ندارم امروزصبح که گوشیمو ازحالت پروازدرآوردم دیدم که دوستی که 8سال پیش همین وقتا خیلی اذیتم کرده بود دیشب بهم پیام داده وحلالیت طلبیده.تازه جزییات کاری که ناراحتم کرده روهم نوشته وگفته میدونه این کاراخیلی ناراحتم کرده وببخشم واینا.عجب اینکه این همه وقت دقیقامیدونسته چی ناراحتم کرده ونگفته ببخشید،بعداینکه بعداین همه سال جسارت معذرت خواهی پیدا کرده واین کارم کرده درحالی که باهم قطع رابطه کرده بودیم وشایدنیازی نبوده.اوف الان که یادم می افته سردردمیشم.اسمش نسرین بود ودوست صمیمی اون روزهام.سال93بهم اصرارکردباهم بریم کیش،من تااون وقت چندباری رفته بودم ودیگه رفتنش برام جذابیتی نداشت.مضاف براینکه اون زمان بایه گروه ازبچه های شرکت نفت تویه پروژه بودیم وحقوقمونم پیمان کاری وچندماه یه بارپرداخت میشد.بهش گفتم دستمم خالیه وحدود2ماهه حقوق نگرفتم .بعدم همه تفریحات اونجابرام تکراریه .پولشم ندارم.همش باخنده میگفت همه چی بامن حتی پول بلیطت،که قبول نکردم.قرارشد هتل ارزون بگیریم که خانوم برای خودش اقدام کردویه هتل گرون گرفت.گفتم بااین هزینه ای که کردی دیگه پول پرداخت ناهاروشام برام نمیمونه که بازباهمون خنده .خنده ها(کلاخیلی خوش خنده بود),گفت ناهاروشامت بامن.شایدباورش نمیشد واقعا دستم خالیه.خلاصه رفتیم.نسرین چادری بود.اولین اقدام رسیدن به جزیره برداشتن چادرش بود.حالاتواون هوای شرجی وجو توریستی بازانتظاری ازش نبود.ولی تعجب کردم که ازچمدونش  یه مشمافریزر نیمه پر(کیف لوازم آرایش هم  نداشت) فقط مداد چشم ولب درآورد که این یه قلم ازآرایش کردناش بود .یعنی هرجامیخواستیم بریم اون خیلی زودترباید پامیشد ومدتهاصرف آرایشش میکرد.اولین روز گفتم نسرین جان ناهارنمیگیری؟ازهمون چمدونش یه مشمافریزر دیگه تخمه ژاپنی درآورد وگفت من میخوام اینو ناهاربخورم تواگه چیز دیگه ای میخوری برات بگیرم که گفتم نه.

باهمین فرمون پیش رفتیم .منو مهمون هیچ کدوم ازتفریحات نکرد واگه هم میگفتم نمیام قهرمیکردکه باعث می شد مجبوری باهزینه خودم باهاش برم.یه روزکلا غیبش زدکه بعدفهمیدم رفته بوده غواصی،یه روزم که توصف بلیط یه تفریح بی خودکه یادم نمیادچی بود بودیم.فقط یادمه به یه درخت قطورتکیه داده بودم بهم گفت تعجب میکنم ازتو که یه مقدارپول توجیبت نیست راحت اینجاخرج کنی.خیلی ناراحت شدم.توهمون فرودگاه برگشت باهم خداحافظی کردیم که هردومیدونستیم برای همیشه است.خیلی زودمن شمارشو ازگوشیم پاک‌کردم ولی اون انگارهنوزشماره منوداشته چون توانتهای پیامش نوشته مواظب خودت وبچه هات باش وبه همسرت سلام برسون.

هی بازخوبه فهمیده همسفرخوبی نبوده‌.شایدم اینکه تااون سن سفرمجردی نرفته بود وآزادیاش محدودبود تواین رفتاراش بی تاثیرنبود.

برام باارزش بود پیامش.یادم باشه مثل اون شجاع باشم.


دیگه اینکه وقتی دختررومیبرم کلاس ژیمناستیک بامادرای دیگه بیرون کلاس منتظرشون میشینیم وگه گاه بهشون سرهم میزنیم.اون روز حرف مستاجربودن بود که شکرخداهمه هم مستاجربودیم.یکی ازمادراگفت خونه ما۱۴۰متریه ومبلغی که برای اجاره میدادازمبلغ اجاره ماکمتربودالبته خونشونم قدیمی بود.آی سوختم.وقتی  برگشتم به همسرگفتم گفت خوب توهم بگردبلکه یه خونه قدیمی ولی بامتراژ زیادپیداکردیم وجابجاشدیم(همچنان راضی نیست بریم خونه خودمون)،گشتم  وخیلی زود خودمم یه خونه ۱۳۰متری پیداکردم.قدیمی بایه حیاط کوچیک جلوش،دوروزگذشته وهنوززنگ نزدیم شایدهردودلمون پیش خونه خودمونه که خالی اونجا مونده ولی جالب بودکه منم سریع یه خونه مشابه پیداکردم.


چندروز پیش دخترکوچولو خیلی باجدیت رفت ساعت رومیزی اتاق ماروبرداشت ودرحالی که زیرلب میگفت وای خدا فرداچقدر تار دارم(کاردارم)اونو بغل رختخوابش گذاشت وخوابید.فرداصبحش من حدودای ۱۰بیدارش کردم بااسترس بیدارشد وگفت مامان چراساعتم زنگ نزد؟ من امروز خیلی تارداشتم .روزی بود که کلاس ژیمناستیک و نقاشی داشت،گفتم خوب کوکش نکرده بودی،گفت مثل شماکه میگیدساعت گذاشتم.منم ساعت گذاشتم ولی بیدارم نکرد.الهییی فکرکرده بود اگه ساعت رو فقط بذاره بغل رختخوابش اون میفهمه وزنگ میزنه وبیدارش میکنه. 

درمورد نی نی کوچولو ورابطش با دخترکوچولو ایشالله به زودی مینویسم جانان جون.ولی درکل باهم خوبن،مخصوصا نی نی خیلی دخترکوچولورودوست داره.

نظرات 5 + ارسال نظر
لیلی دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت 15:39 http://Leiligermany.blogsky.com

خوبه که از حرص این سفر همسفر رو توی اب نینداختی
همیشه نی نی ها کوچولوترها رو بیشتر دوست دارن مخصوصا وقتی راه می افتن فقط دنبال خواهر برادر میرن تو خونه و اونها هم از این که باید وسایلشون رو شریک بشن ناراصی ان

نه تحمل کردم ولی درسته که میگن برایشناختن کسی بایدباهاش همسفریاهمسفره بشی.
آخی به نی نی کوچولوها

لیمو شنبه 30 مهر 1401 ساعت 10:31 https://lemonn.blogsky.com/

نمیدونم چرا از خاطره این حس بهم دست داد که این آدم فقط اجازه تنها رفتن رو نداشته و از شما به عنوان یه وسیله استفاده کرده! برای من اینطور ناراحت کردنها کمرنگ یا بی اهمیت میشه اما بخشش یا فراموش فکر نکنم. هشت سال طول کشید تا بفهمه رفتارش اشتباه بوده؟
+ عزیزززم به دختر کوچولووو

منم همین حسومیکردم.شاید عذاب وجدان داشته این مدت.گفت باید سفری میرفتم وبایدحلالیت میگرفتم

جانان جمعه 29 مهر 1401 ساعت 20:47 http://www.lakposhtesabz.blogfa.com

واقعا نمیدونم فاز نسرین چی بوده
ولی خیلی کارش بد بوده مندکه بودم کلا پیامشو‌جواب نمیدادم چون که مطمعنن کاراش از قصد بوده، منم هر روز کلی تار دارم و به هیچکدوم نمیرسم

چی بگم منم که جوابشو دادم دیگه جواب ندادانگارفقط میخواست یه حلالیتی گرفته باشه وجدانش آسوده باشه

قورى جمعه 29 مهر 1401 ساعت 08:32 http://ketriyoghoriii.blogfa.com/

سلام خانمى خوبی چه خوب که متوجه کار و رفتار زشتش شده دوست قدیمى بچه ها کاراى بامزه خیلی انجام میدن خدا رو شکر روابط دو خواهر خوبه
امیدوارم براى خونه هم بهترین تصمیم و بگیرید

سلام عزیزم ممنون مرسی بابت دعاهای خوبتون.میخوام برات پیام بذارم ولی بلاگفا گاهی اوقات قطعه

هانیه جمعه 29 مهر 1401 ساعت 03:59

سلام‌
عزیزززم... خانم کوچولو کار داشت ساعت گذاشته.... قند عسل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد