مردم وآرزوهاشون

مردم چه آرزوهایی دارندمثلا راننده اسنپ امروز که ماشین خوبی داشت وروکش های چرمی صندلی.کیف چرم روی صندلی عقب وبوی خوش داخل ماشین وقتی پشت چراغ قرمزبودیم نمایشگاه ماشین رونگاه میکردوبهم گفت چراهمه چی گرون شده که من نتونم بی ام و یابوگاتی بخرم وعقده ای بشم؟

من چیزخاصی نگفتم ولی الان که فکرمیکنم میبینم توهردوره ای خریدن این ماشین هابرای ماکه نه برای همه ی مردم کشورهای دیگه هم گرون بوده.اگه پراید۲۰تومن بوداون بود ۷۰۰ملیون.الان که پراید۱۰۰تومنه مثلا اون شده میلیارد.بالاخره هیچ وقت نمیشه خرید.واصلا چقدرخریدن چنین چیزی ضروریه ؟نمیدونم ....یه کم پرتوقع نشدیم؟

یااینکه یادمه یه همکاری داشتم درگذشته.باورکنیدد هرهفته آرزوم بودکه وقتی میاد کفش وکیف کهنشو عوض کرده باشه .کیفی که ازاولم ارزون بودوحالاپوسته  پوسته ام شده بود.این خانوم وضع مالی وحقوقشم ازمابهتربود ولی خودشوبااونهاکه هواپیمای شخصی دارن مقایسه میکرد.باورکنیدااا میگفت چرابعضیا پول خریدهواپیمای شخصی دارن ولی مانداریم.فکرکنم برای چنین پروژه هایی داشت پول جمع میکردخوب عزیزمن توتاآخرعمرت که بدوی که شایدبه چنین چیزی نرسی.واسه چی آرزوی دورودرازوبی نتیجه میکنی؟بروکیف وکفشتوبخرولذتشوببر


ادامه امروز:

یه دخترکوچولوی فرشته مانندی بود توپارک.بسیارزیبا وپرسروصدا.موهای حلقه ای طلایی صورت زیبا وتپل ومپل،شبیه مجسمه فرشته های سنگی آب نماها،ازدخترمن چندماهی کوچک تربود واسم خیلی خاصی هم داشت..اولین بارباپدرومادرش شایداواخرزمستون دیدمش.پدرکمی ضعیف ولاغر وعینکی  بود.ولی درکل  پدرومادرخیلی باشخصیتی داشت.اوایل بهار ویک باربعدش دوباره باپدرش دیدمش هربارپدرلاغرترمیشد.انگارکه مثلابیماری قندشدیدداشته باشه.چون باهم سلام علیک داشتیم میدیدم که انگارچشماش هم ضعیف ترشده وحتی کمی انحراف پیداکرده.چندوقته خبری ازشون نیست خیلی نگران پدر هستم...شاید چیزی نشده باشه ولی چندروزه براش دعامیکنم اگه مریضیش شدت پیداکرده ،حالش بهتربشه..حداقل برای اون دخترکوچولوی زیباوشاد..هنوزخیلی به وجودپدرومادرش نیازداره..شایدم خونشونوعوض کردن..نمیدونم...ولی اگه شدبراش دعایی کنید

بعدانوشت:من شرمندم که گفتم زخم کاری روببینید.قسمت جمعه گذشته واقعاوحشتناک بود.من حتی ازجوادعزتی هم درواقعیت بدم اومد.آدم مگه هرنقش وهرصحنه ای روبازی میکنه؟

درمورد چندچیز

اول اینکه بنده نه ازطریق رژیم فقط کمترکردن مصرف برنج،کمی پیاده روی وکمترکردن مصرف شیرینی دوکیلو ثابت کم کردم ودرحال ادامه ام.دنبال ورزشگاه خوبیم من وهمسر،که البته پیداهم کردیم فقط بایدببینم صبحهامثلا7تا8هم سانسی برای خانوم هاداره که مثلا قبل کارم برم یااینکه روزهای فردبرم.

راستش توجمع خانوادگیمون داشتم میگفتم خوش به حال اونهاکه ورزش میکنن من که وقتشو ندارم ومادرم هم داشت تاییدمیکردکه بچه خیلی بهم وابستست که برادرکوچیکم گفت باید حتمابه خاطربچه هم شده وقتی براش پیداکنی وگرنه درآینده وبال گردن همین بچه میشی و این تلنگری بودبرای من..خداکنه که بتونم

ودیگه اینکه دخترکوچولویه کلاس بالاتررفت.کلاس 3تا4ساله ها.نمیدونیدچه خوشحاله میگه دیگه توکلاس نی نی هانیستم.چندتاازدوستاشو منتقل کرده بودن به اون کلاس واونو شاید برای اینکه ریزه میزه تره گذاشته بودن برای مهرماه بره کلاس بالاتر.ماهم شنیدیم ولی صبوری کردیم تااینکه یک روز اومدوگفت مامان مربیمونم رفت کلاس بزرگترها وبرای ما یه خامون(خانوم)جدید اومده..دیگه دیدم هم دوستاش رفتن هم مربیش یه روز رفتم‌گل فروشی ویه گلدون کوچیک گل آپارتمانی خریدم ورفتم پیش مدیرمهد وگفتم واسه چی دخترمو نمیفرستیدکلاس بالاتر؟اونم‌گفت ممنون ازهمفکریتون ،من فکرکردم فعلا براش زوده ولی باشه ازفردامیره.تاثیرگلدون بودیامراجعه ما،نمی دونم.خلاصه خوشحالم که براش کاری کردم والان عصراکه میرم ازمهدمیگیرمش خوشحال تره.طفلی مثل اینکه مثلاتومدرسه همه باهم کلاس اول روتموم‌کرده باشن وقبول شده باشن ولی بعضی هاروبفرستن کلاس دوم و عده ای رونگه دارن.

دیگه اینکه تکراریه ولی واقعادلم میخوادزندگی مردم بهتربشه دیدن بعضی ازصحنه ها توجامعه،واقعا واقعادردناکه.من ازخدامیخوام که فرجی توکارماکنه که مردم خوب ونجیب وباشعوری داریم..اگه مثل ماگه گاه سروکارتون باخارجیا بودمی دونستیدکه ماازاونها توخیلی چیزهاجلوییم تواخلاق و..

موردآخر، فردامیشه دوهفته که همسرواکسن زده(فایزر)درواقع انگاردوهفته کروناداشت.بنده خداخیلی اذیت شد.خداکنه ادامه دارنباشه ودیگه خوب شه.حالش سینوسی بودیه روزخوب یه روزبد.یعنی اگه بخوادبره دوزدوم روبزنه من میدونم واون.که البته احتمال میدم بزنه اوفففف.آقااا مجانی زدا فکرنکنید پول داده موقعیتی پیش اومدکه تونست بزنه بهش میگم حتماواکسن خراب هاشونو بهت زدن وگرنه چرابایدانقدربدحال باشی آخه.کروناگرفتن انگارراحت تربود.حتی رفت چکاپ کامل داد فکرکرده بودقندیاچربی داره که انقدربدحاله که خداروشکرچیزی نداشت.

همینادیگه

عیدمبارک


خواب

دیشب خواب دیدم که دانشجوی  رشته پزشکی ام تو آمریکا.ترم اولو بانمرات خوب گذروندم ولی ترم دوم زیادامتحانا روجالب ندادم بااین حال قبول شدم.برای تعطیلی تابستونی برگشتم ایران وبعدبرگشتم آمریکا.درواقع وقتی برگشتم فهمیدم امتحانای ترم 2روقبول شدم.تاقبل اون توخواب هی استرس داشتم.دوستها واستادامودیدم چقدرخوب بود چه جو خوبی کلی باهم حال واحوال کردیم.میخواستیم ترم جدیدوشروع کنیم.

الان که مینویسم یادسالهای اول دانشجوییم می افتم اون وقت هاهم چقدرذوق درس خوندن وشروع ترم روداشتیم وچه دوستیهای عمیق تری.

خلاصه توخواب خوش گذشت...چندوقته خوابهای شیرین میبینم ازاون هاکه وقتی بیدارمیشی لبخندرولباته خداکنه ادامه دارباشه روزآدمومی سازه.

درخواست جدیددخترکوچولو:اون روز که میری دکترتابچه جدیدوتودلت بکاره بایدمنم ببری.حالا این کاشتن و..روازکجاآورده نمیدونیم.ماهم که فعلاقصدبچه دارشدن نداریم.ولی دخترخیلی ذوق داره ..

چی بگم..

دنیایی که توش هنوزنظام برده داری هست، جهانیه که توش بشه زادوولدکرد؟بگذریم...

یه همکاری داشتیم خانوم‌چون یه مادرمسن داشت ازاول کرونا کلاماسک‌میزد.سرجمع تواین یک سال، شاید چندبارمختصرلب ودهن ایشون رومن دیده باشم ، اکنون کرونا گرفته.امروز روز دهمش بودواومده سرکار.یعنی انقدرخودمونوالکل پاشی کردیم که ترکیدیم.البته ایشون تواتاق دربستش بود ولی ما ازاین وراحتیاط میکردیم.گه گاه می اومد ویه کاغذی بهمون میدادمثلا.بالبخندکاغذومیگرفتیم تامیرفت بیرون کل کاغذو الکل میزدیم وبعدمیخوندیم

بااین حال بازمن نگرانم. خداکنه نگیریم ازش.آخه چرامیای وقتی مریضی.البته دم رفتن گفت من دیگه نمیام تا14روزم تکمیل شه.نفس کم آورده بود.


وای بچه ها دیدن زخم کاری توصیه میشه..

تمیزکاری

سلام

ازوقتی که بالاجبارگوشی قدیمی رودست گرفتم، ناخودآگاه فیلمای قدیمیشم میبینم.البته خداروشکرچندماه قبل ازنیم سوزشدن صفحش تقریباهمه ی عکس هاوفیلم هاروبه کامپیوترم منتقل کرده بودم وفیلم وعکس نهایت درحدچندتادارم ولی دیدن همون هاهم خوشحالم نمیکنه.فیلم وعکسهای دخترتا1سالگیه.چقدراون ایام غمگین بودم(افسردگی بعدزایمان)وحالاکه میبینم غمگین ترمیشم.چون میبینم که من یه بچه تپلی شاد بامزه داشتم ولی تقریباهیچ لذتی ازاون یا اون ایام نمیبردم.دیدن اون فیلم هاوعکسهایادآوری اون ایام غمه وچراییش...آیا بقیه مادرهاهم مثل من افسردگی داشتند؟اونهایی که تواینستا اینقدرعکسهای خوشگل بابچه هاشون میذارن چراافسردگی نداشتن؟چرامن داشتم؟به خاطرتزریق زیادآمپولهای هورمونی توایام بارداری  بوده؟نمیدونم..بگذریم

نکته دیگه تواون فیلم ها بهم ریختگی بسیارزیادخونست.بلا به دور چقدرریخت وپاش وبی نظمی..وای وای وای حالاخوبه خونه تازه عروس بوده

یادمه یه بارخواهرشوهر(ازشانس خاندان شوهرخدای نظم وترتیب وشست وشو)اومدخونمون وبعدشام خواست ظرف هاروبشوره وانگشترهاش رودرآورد وکناراوپن گذاشت.یکی ازانگشترها افتادزیر کابیت روشویی.گفت حواستون باشه بعدکارم انگشترروبردارم.همسرومن که میدونستیم زیرکابینت ها خیلی کثیفن گفتیم نه نه ماخودمون برش میداریم.همسریه خم شد واون زیرو یه نگاه کرد وقتی بلندشد رنگ ووارنگ میشد انقدراون زیرریخت وپاش بود.ازنخودلوبیابگیرتاگردوخاک و..خلاصه بااصرارهای فراوان ماخودمون انگشترو درآوردیم.

خداییش نسبت به اون ایام من الان یه دسته گل حساب میشم.خونه هم همینطور.ظرفهامعمولاسروقت شسته میشن وجاروزدن هم منظم ترشده.لباسها مرتب ترشده و..حالابازشایدباشرایط آرمانی فاصله داشته باشم البته.

یه نکته دیگه اینکه وقتی من هنوزنامزدبودم به دیدن دوستم ودختر11ماهش رفتم .دیدم که دوستم یه تشت پلاستیکی گذاشته کناردست بچش وتوش انواع وسایل روگذاشته مثلابطری خالی دلستر،توپ،اسفنج و..گفت برای رشدخلاقیتش وآشنایی بااشیا این کارومیکنه وچندوقت یه بارم این وسایلو عوض میکنه.خو منم برای دخترم همین کاروکردم.منتهادخترمن مثل دختردوستم باکلاس نبود وبعدلمس هرچیزی یاشناختش اونو به مکانی دورپرتاب میکرد.مثلا تویکی ازفیلمها که دخترنوپابوده بلندش کردم وداره روی کابینتها راه میره .درکابینت بالایی روبازمیکنه وبسته چای کیسه ای روبرمیداره ودرحال تارومارکردن چایی هاست.منم مثل یه مادرصبورفقط فیلم میگیرم.هعیییی چه دوران سختی بودخداییش


*سریال زخم کاری رومیبینید؟ازروی کتاب ساخته شده وکتابشم جایزه برده.به نظرم خوش ساخته .ولی چه خشن وچقدرپرازفساد


*چه رویای شیرینی دیدم دم صبح..دوباره یه دخترجوون شادبودم.مشغول نقاشی که اولویت اول اون روزهام بود بادوست خوب وصمیمیم.میشه که امشبم همون خوابوببینم؟

آن مرد

همسریکشنبه اومد.حالش بهترازاونی بودکه پشت تلفن بود ومی گفت ازشوق دیدن شمابهترشدم.خیلی برامون سوغاتی خریده بود.چیزهای باکیفیت.دستش دردنکنه ...تقریباتاقرون آخرپولشوخرج کرده بود.

بااومدنش خیال من راحت شد مسوولیت اداره تنهایی خونه ونگهداری بچه وسلامت جسم وروحش سخته.

راستش من فکرمیکردم همسرخیلی به من وابستست ولی تواین مدت دیدم که منم بهش وابسته هستم.

فکراینکه 21روزدیگه بایدبره ودوزدوم واکسن رو بزنه حالموخراب میکنه خودشم چون سردوزاول تب کرده وتقریباهمه عوارض روتاچندروزداشته میترسه.

وبه احتمال زیاددیگه نمیره..چون هررفت وآمدهزینه زیادیم داره که ماخرج های واجب ترداریم.

پس چرایهو6روزتعطیل شد.من نمیگم‌کرونانیست ولی اینکه یهو ظهریه روزاعلام میکنن ازعصرتا6روزدیگه تعطیلیه به آدم حس حکومت نظامی میده.ببینیداوضاع چقدرخرابه که شرکت ماکه شرکتی خصوصیه وتمام این تعطیلیابازبوده هم اعلام کرده که تعطیله.


بشنویدازدل سوخته ام:جاری که معرف حضورتون هست،متخصص خریدکفش تنگ وکوچیک.همسرروزقبل ازبرگشت باایشون رفتن برای من کتونی بخرن.من هم قبلاسایزپاموبهش گفته بودم.یه کتونی خوب برام انتخاب کردن وبه جاری گفتن خوبه به نظرت ؟جاری هم گفته به نظرم یه سایزبزرگ تربخر.واینطورشد که الان یه کتونی خوشگل ولی یه سایزبزرگترازپام دارم

ولی همسرانقدرباذوق اونوبهم دادوگفت ببین مناسبه یانه که بهش نگفتم برای پام بزرگه .کلی هم تشکرکردم.ازکفی انداختن هم اصلاخوشم نمیاد.چون یه قوسهایی هم کفش هست که فکرکنم کفی معمولی نشه انداخت.آخه جاری چرا چرااا.