آزمایش

سلام

دوسه روزبعداینکه رسیدیم،رفتم پیش دکتردخترکوچولو وگفتم برای بامزه آزمایش مجددخون بنویسه.

دخترکوچولوچون حساس بود ودکترپنجه طلا!که بامزه روپیشش میبرم کمی بداخلاق،حاضرنبود پیش پنجه طلا ببریمش وبرای همین یه خانوم دکترخوش اخلاق که استیکرجایزه میده به طوراتفاقی پیداکردیم ودوسه بارآخرپیش اون رفته.اون روزم بامزه روباآزمایش قبلی خونش پیش اون بردم وکلی دلداریم دادکه چیزخطرناکی نیست،وبامصرف آهن ایشالله مشکل حل شده و درنهایتم اگه نباشه یعنی بچه کم خونه و..

گفتم ما به نهایتش فکرکردیم وخیلی ترسیدیم که گفت چرا؟فوقش بعددوسالگی مشخص میشه که تالاسمی مینوره ووقت ازدواجش بایدمواظب باشه،اونم تاقبل دوسالگی مشخص نیست چون توتالاسمی مینور،آهن خون بالاست والان بامزه آهنش پایینه.

خلاصه گفت ولی آزمایشگاه متفرقه هم رفته بودیدکه چنین آزمایش هایی باید توسه چهارتا آزمایشگاه معتبرمثل نیلو،مسعودو..انجام بشن.

حالاقراربودامروز بامزه روببریم نیلو ولی فعلاکه شب ناآرومی داشته وشبشم دیرخوابیدیم ودندونش دردمیکنه(انگارمیخواددندون نیش درآره).وخلاصه رفتنمون درهاله ای ازابهامه.دیشب تولدپسربزرگه جاری بودو تاپاسی ازشب اونجابودیم.تقریباهمشون مریض بودن وخداکنه این بیقراری بامزه ازاین نباشه که ازپسرکوچیکه،مریضی گرفته باشه.

اوناهم مثل ماجمعه اومدن ایران،منتهامستقیم رفتن مشهد،وتازه اومدن تهران.دوروزه.  پریشبم باهاشون یلداگرفتیم،البته اولشو توخونه مادرم برگزارکردیم دومشو اونجا،یعنی خونه مادرشوهرو اونا

پریشبم همینطوری مریضض،خوب وقتی مریضیدکنسل کنیدبساط مهمونی رو.

دلم ازشون پره واصلا دلم نمیخواد باهاشون یکجاباشم.توامارات که غریب بودیم اصلاماروجایی دعوت نمیکردن وتفریح مشترکی باهم نداشتیم واغلب ماچهارتاتنها توخونه بودیم.حالامعنی نداره هی باهم مهمونی بگیریم.تازه جاری میگفت یکشنبه یادتون نره برای کریسمس بیایدکه من گفتم این جشن مانیست،جشن مانوروزه.

همسرم ازمن بدتر،اصلادوست نداره ببیندشون.میگه میخوام بگم نمیاییم.تازه انگارازساعت۱۱ونیم جشن شروع میشه تا۴و۵صبح.یعنی تواین چندسالی که جشن گرفتن اینطوری گرفتن.که البته هیچ وقت نشده من توجشنشون باشم.

حالابگوتوکه مسلمان شدی،کریسمس گرفتنت چیه.

اصلا دلم پره ازشون بدجور،اونجا توموضع ضعف بودم مجبوربودم به دلشون راه بیام.اینجامجبورنیستم.

البته اینکه دخترکوچولو رومیبرن مدرسه کمی منو ناچاربه سازش میکنه که ای کاششش براش سرویس گرفته بودیم که البته اونم همینانذاشتن.وحالا سراون هم اوناناراضین که هروزبایدبیان دنبالش هم مامعذبیم.

خودمم بعدیک سال ونیم ازگذشت زایمانم،موفق شدم برم دکتروچکاپ بنویسه وبرم آزمایششم بدم که بسی خرسندم ازاین مساله.چون دوبارقبل ازاینم دکترآشنامون برام چکاپ نوشته بودولی نتونسته بودم برم انجامش بدم.مشکل اصلیم این بودکه ازشب تاصبح گرسنه میشدم وطاقت نمی آوردم.مخصوصاکه بچه هم شیرمیدادم ولی این باربی مشکل شبوصبح کردم بااینکه بامزه هم زیادبیدارشدوشیرخورد.

کلا تغییرکردم واینومتوجه میشم.سردترومحکم ترشدم.خیلی وقتا این جمله ازفیلم رگ خواب به ذهنم میاد:من عوضش شدم بابا یادگرفتم روی دندون خرابموباروکش بپوشونم.

دیگه زیادنقش آدم ضعیف روبازی نمیکنم نه توذهن خودم نه پیش بقیه.

اون روز دخترکوچولو وبامزه روبرده بودیم خانه بازی واونجا ازاین فوتبال برقیا داره(اسمش چیه؟اون که یه توپ پلاستیکی روبا یه ماسماسک باید بزنی به گل,،ههه حال کردیدازتوضیحم),خلاصه قبلا هربارکه میرفتم وباهمسربازی میکردم میباختم،نهایت یه گل میزدم،باتوجه به تایمش میشه ۶تاگل زد،اغلب۶به۱,یا۶به ۲میباختم.ولی اون روز۵به۲بردم.خیلیم برام راحت بود.تمرکزداشتم.

پول قلمبه ای هم ازبابت بیمه بیکاری اومدبه حسابم که مثل همیشه نریختم به حساب مشترکمون،گفتم میخوام برای بچه هاسرمایه گذاری کنم و فعلا بهش دست نزدم ونمیزنم وبه کسی مخصوصا همسرنمیدم.که هرچی پول جمع کردیم توامارات خرج کردیم.البته زندگی کردیم وبهای زندگیمون بود ولی حس ازدست دادن،حس بدیه.

دیگه چی؟پدرمو هم دیدم چقدرشکسته ترشده بود،به فاصله چندماه فقط.

بامادرم آشتی کردن واومد پیشم.بارهاباهم قهروآشتی کردن تواین زندگی.دیگه به سنی رسیدم که نمیتونم بگم کی مقصره وکی بی گناه.

هربارکه میادکلی خریدمیکنه برامون.برام شلوارمخمل کبریتی ویه مانتوی پاییزه که امسال انگاراینجامدشده خریده بود.

حیف ازعمررفته،وقت جوونیم یادستش خالی بودویانخواست برامون خرجی کنه.

به هرحال گذشته.دیگه خجالت نمیکشم که درموردش بنویسم.

فعلاهمینا

دعاکنیدآزمایش بامزه خوب باشه جوابش ،خیالم راحت شه.سه شنبه هم اگه اتفاق خاصی نیفته واکسن یک سال ونیمگی داره.

+خانوم نجمه تازه میخواستم تبریک بگم  که مشکل کارهمسرتون حل شده که وبلاگتونو حذف کردید.چرا؟

نظرات 5 + ارسال نظر
لیمو دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 10:11 https://lemonn.blogsky.com

چقدررر بد که با وجود بیماری جشن میگیرن و بقیه رو هم میذارن توی معذوریت برای شرکت کردن! من این حس رو گرفته بودم اما الان که خودتون گفتین خیلی واضحه. تنها آشنای شما اونجا بودن اما زیاد حمایت نکردن.

فدات شم.پس همه فهمیدنآره انگارازبودن ماتواونجازیادخوشحال نبودن

سلام فاطمه جان
خوب خدا رو شکر که کارهاى دکترى و انجام دادین
ان شالله بامزه خانم هم سالم و سلامت هست
جارى دیگه جشن سال نو مسیحى ها تو خونش رفته ، الان نصف ایران هم درخت دارن و جشن میگیرن اون که حق داره بابا
اى کاش مراعات میکردن یا حداقل به شما میگفتم که مریض شدن تا شما خودتون انتخاب میکردین که برید پیششون یا نه
فضولى مى کنم اما اگر حس سربار بودن دارى براى مدرسه دخترک حتما سرویس بنویس
از نیمه دوم سال هم مینویسن اونجا
اینجورى وقتى امارات هم هستی محبور نیستى باب طبع اونا کارى انجام بدى
میگم شاید اونا هم تو امارات خیلی اهل مهمونى رفتن و جمع شدن با دوستاشون نیستن
شاید هم دوست ندارن شما با اون ها اشنا بشید
اما اینجا ایران هست و کامل در خدمت خانواده هستن
دست جناب همسر درد نکنه که وقتى اون ها إیران بودن حواسش بهشون بوده
اما خوب احتمالا با خرج هاى بالای امارات اون ها این توانایی و ندارن
شاید هم داشته باشن دلشون نمى خواد انجام بدن
ان شالله به زودى زود خودتون ماشین میخرید و مستقل میشید

راست میگی ایرانی هاهم جشن میگیرن.ای خواهربیااینوبه همسربگوالبته بایه راننده صحبت کرده تواین دوسه هفته اخیر،گاهی اون راننده اومده دخترکوچولوروبرده مدرسه وآورده.
بی معرفتی کردن آدمم هرکارکنه سزای عملشو میبینه.حالامن نشستم منتظرببینم اونا چی میشن

ویرگول شنبه 2 دی 1402 ساعت 17:46 http://Haroz.blogsky.com

چقدر خوب که رفتی برای آزمایش، رسیدگی به خودت رو باید در الویت بزاری
مشهد رفتن و کریسمس گرفتن؟؟؟ چقدر منافات دارن با هم
ساعت ۱۱ شب جشن شروع می شه؟ والا ما اینجا برای شام دور هم جمع می شیم و بعدم کادوها رو باز می کنیم و خدا نگهدار، چه خبره تا ساعت ۴ صبح با دو تا بچه
نمیشه از الان سرویس بگیرید؟ می فهمم زیر بار منت بودن چقدر سخته. امیدوارم هر چی زوتر مستقل بشید و اصلا احتیاجی بهشون پیدا نکنید
چشمت روشن بابا رو دیدی، نمی دونم چرا فکر می کردم پدرت زبونم لال فوت شده. خجالتم نداره در ضمن، ما مسئول رفتار بقیه نیستیم عزیزم

رفتن مشهدپنج روزم موندن وجملگی سرماخورده برگشتن پیش ما.والله جاری به مامیگه ازنصفه شب تازه جشن شروع میشه نمیدونم.
من به همسرمیگم ولی میگه چون هنوزبه درآمدنرسیدیم مبلغ سرویس بهمون فشارمیاره.بعدم اوناقراره هرروزبچشونو ببرن مدرسه سرراه بچه ماروهم ببرن.
پدرم نه سالمه شکرخداکمی عوارض پیری داره فقط

نجمه شنبه 2 دی 1402 ساعت 14:00 https://najmaa.blogsky.com/

سلام عزیزم
ممنونم از سراغ گرفتنت
یهو یه حس اینکه کسی بخونه بهم دست داد،بشینم رمز بدم به پستا
بعدش فعالش میکنم باز.
مرررسی قشنگم
انشالله ازمایش دختر قشنگت عالیه و نگرانیت رفع میشه.
درباره جاری هم حق مسلما با شماست،ینی چی این رفتار دوگانه؟
خوش بگذره بهتون

چه حس بدیه.ایشالله که اینطوری نباشه واقعا البته شماهم زیادچیزخاصی نمینویسی ،یعنی زیادخصوصی واینا
مرسی عزیزم.ازدعای شما

مهشید شنبه 2 دی 1402 ساعت 13:54

سلام عزیزم
خوبه که نزدیک هستید می تونی بیاید ایران. کلا نمیشه رو کسی حساب کرد ان شالله ماشین بخرید برای رفت و آمد دخترتون راحت بشید واقعا دیگه نمیشه از کسی توقع داشت هر کی سرش تو زندگی خودشه. شما هم الحمدلله با تعریفهایی که می کنید خوب جا افتادید. من گر پولی دستم بیاد اکثرا طلا م خرم که وقت نیاز راحت و سریع بفروشم. حالا انشاالله شما هم بتونید سرمایه گذاری خوبی انجام بدید.
خداروشکر از موضع قدرت دیگه برخورد می کنید.

ممنون عزیزم.آخه اوناواسه تولددوبچشون برای اولی یک سال ونیم ودومی هم حدود۱سال ایران بودن وهمه ی زحمتاشون وتقریباخرجاشون باهمسرمن بود.الان چندماهم طاقت نیاوردن کمی ماروساپورت کنن.
آره طلاخیلی خوبه هم استفادشومیبری هم سرمایه گذاریه ولی بدیش اینه که ممکنه دزدببره یاگم کنی یاچون سریع تبدیل به نقدمیشه سرهرچیزی جوگیرشی وسریع بفروشی.
ممنون ازمحبتات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد