صبح سه شنبه

سلام

همگی شب ناآرومی داشتیم من که چندشب یک باریک شب بیخواب میشم درحددوسه ساعت شایدم بیشتر.دخترکوچولوهم که زودخوابیده بودبیدارشده بودومیگفت چراصبح نمیشه دیگه خسته شدم وپدرشم از۳بیداربود.

خلاصه باسختی به صبح رسیدیم.

امروزم بایدبرم سرکار.کارهام نسبت به قبل عیدشاید ۱۰درصدکمترشده نه بیشتر.هزینه آژانس واسنپ کمرمو خم کردهورفتن توروزهای غیرکاری اصلابرام به صرفه نیست ولی کیه که بفهمه.تازه مدیرم میگفت سعی کن پنجشنبه ها(که شرکت کلاتعطیله)هم بیای.واقعامدیرم خودش تعطیله.تازه میفهمم بعضی مردای متاهله ببخشیدچقدررنفهمن.تازه میفهمم مریضی هایی که خانومش داره شایدازهمین نفهمی های مردش باشه.

ماشینمونوفروختیم...همسردنبال ماشین جدیدیه وشایدهمین باعث شدخوابش نبره.ایشالله پیداکنیم زودزود.بعدازاینکه فروختیم وبیعانه گرفتیم وقرارشددوسه روزی دستمون بمونه.بنده باهاش تصادف کردم.تمام این سالهاتصادف نکرده بودما همین که فروختیم وشدامانت تصادف کردم.

سردوربرگردون که میخواستیم دوربزنم یه موتوری ازلاین دیگه باسرعت اومدجلوم ومن ازترس اینکه بهش نزنم فرمونوزیادی چرخوندم وپایین ماشین کشیده شدبه جدولای کناردوربرگردون چه صدای قیژی هم داد.خلاصه مبالغی پیاده شدیم ودرستش کردیم.همسرحاضرنشدسمبلش کنه وجای خوب بردوخرج خوب کرد.

دخترهم به مهدجدیدتقریباعادت کرده ولی مهدش دوبخشیه یعنی ازظهربه بعدمربی بعدی میادکه هنوزبه این عادت نکرده وگریه میکنه ولی بازازپیش بینی من بهتربودشکرخدا.

چندروزیه یه همکارقدیم توذهنم میاد.سال۸۹باهم اشناشدیم دوسالی ازمن کوچیک تربود.هیچ جابندنمیشد وتوشرکت ماهم گفت شایدفقط چندماه بمونه دوست داشت که روان شناسی بخونه ولی نشده بود وحسابداری خونده بود.منم دوست داشتم هنربخونم.باهم خیلی صمیمی بودیم تویه اتاق پنج شش نفره باهم بودیم وتوطول روزخیلی میخندیدیم خوب سنمونم کمتربود.

معلوم بودازمن خوشش میاد ولی شایددرحدیه خواهریا کمی بالاتر.ولی چون ازمنم کوچیک تربودمن همون برادرحسابش میکردم.

میگفت هیچ وقت ازدواج نخواهدکردچون عاشق ودوست کسی بوده.خیلی زیاد .ولی تعلل کرده درازدواجش بااون واون هم رفته باکس دیگه ای ازدواج کرده وحالااینم ازدواج نمیکنه.

اون سال هردودررشته های موردعلاقمون کنکوردادیم من قبول شدم واون نه.تواون دوره ها شرکت مازیاداستخدام داشت.اون گاهی به واحدبغلی میرفت چون میگفت دوستامومعرفی کردم که بیان وفرم پرکنن.منم فکرمیکردم دوستاش پسرن.تااینکه یه روراتفاقی دیدم کسی که میگه دوستم یه دخترخیلی خوش تیپ وامروزیه.اتفاقا من داشتم نزدیک اونا آب میخوردم واون ودوستش رونگاه میکردم که داشت راهنماییش میکردچطورفرم هاروپرکنه یهوسرش روبالاآوردومنودیدوباناراحتی گفت تواینجاچه کارمیکنی.اون موقع گفتم چرا به من نگفت دوستام خانومن وچراازاینکه من دیدمشون ناراحت شدتازهه اون میگفت به هیچ زنی نظرنداره پس ایناکین.

خلاصه چندماه بعداومدوگفت شرکتی بهم پیشنهادرییس حسابداری داده به نظرت من برم؟اگه برم توناراحت نمیشی؟منم خیلی ریلکس مثل توفیلما گفتم نه اگه باعث پیشرفتت میشه برو.احساس میکنم خیلی جاخورد وگفت پس من میرم.

بعدپیغام دادکه قول میدم حتما روانشناسی قبول شم که اتفاقا ارشدشم قبول شد والان کنارکارحسابداریش تودفترمشاوره یعنی جایی که آرزوشو داشت به عنوان مشاورکار میکنه.

باهم درارتباط بودیم.وهرباربه هم زنگ میزدیم انقدرباشوخی وخنده باهم حرف میزدیم که خدابدونه اگه من پیشرفتی میکردم یااون به هم میگفتیم یااگه خونه یاماشینی گرفته بودیم.

سال۹۴همسربه خواستگاریم اومد ومنم بهش گفتم راهنمایی هایی کرد و..چندوقت بعدکه ازدواجمونم بهم خورداین روهم بهش گفتم نمیدونیدچطورپشت تلفن خندید.دوسه روزبعدبهم پیام دادمیتونم جایی باهات قراربذارم؟بعدچندساللل من تازه احساس میکردم شایدبه من نظری هم داشته باشه گفتم باشه قراربذاریم.فرداش دوباره پیام دادنه قرارکنسل باشه بهتره.

منم گفتم باشه. بعدکه همسردوباره اومدخواستگاری وازدواج کردیم.یه بارزنگ زدوگفت همسرت روچطوردوباره پذیرفتی ؟گفتم همه شرایط منوقبول کرد وخودشو هم عوض کرد.

گفت ان شاالله خوشبخت شید.دیگه به هم هیچ پیامی نمیدادیم.گاهی دلم برای شوخی باهاش تنگ میشد ولی دیگه درست نبود.

تااینکه تودوران کرونا پدرش روازدست دادوعکس اعلامیه شووضعیت گذاشته بودکه باعث شدمن ببینمش وبهش پیام بدم وبعدهم زنگ بزنم.

اولش حتی منونشناخت .انگارکه شمارمو پاک کرده بود.بعدمثل قدیم کلی باهم حرف زدیم.مثل دودوست قدیمی.حالاکه سالهاگذاشته میبینم که اون منودوست داشت شایدهم زیاد. ولی هیچ وقت جسارت اقدام نداشتواینکه دورشو بادوستای متفرقه بی فایده هم پرکرده بود.هنوزهم تو۳۷سالگی مجردبود.ازم پرسیدخوشبختی؟گفتم بسیارزیاد.بذاربدونه

فرصت هاهمیشه باقی نمیمونن.اگه پسریدیادخترقدرفرصت های زندگیتونوبدونید.

پایان نصیحت.

وسلاممم




نظرات 2 + ارسال نظر
رویا شنبه 27 فروردین 1401 ساعت 09:34 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

سلام
از وضعیت مهد دخترتون راضی هستین ؟

بله عزیزم خوبه خداروشکر.وابسته به فرهنگسراست.اونجاهاروهم امتحان کنید

جانان چهارشنبه 24 فروردین 1401 ساعت 01:43 http://www.lakposhtesabz.blogfa.com

ان شالله یه ماشینبهتر به زودی بخرین
بعضیا از ادما بلاتکلیفن کلا تو زندگیشون و زندگی اطرافیانشونم تحت تاثیر میزارن ادم نمیدونه چی تو مغزشونه یعنی حرف و عملشون تناقض داره

خریدیم عزیزم.ممنون
بله بهتره آدم معطلشون نباشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد