کوچ

آهنگ کوچ روازحمیراباهمخوانی خواننده مرد گوش میدم.قشنگه توآهنگای این چندوقته همیشه گوش دادمش:میخونم شعررفتن تابرگرده بهار 

به مردم اون دوران فکرمیکنم.به کیفیت موسیقی واشعاراون زمان.به صافی صدای خواننده های اون زمان.به نبودن موبایل وخیلی چیزها وخیلی آرزوهاوحسرت هاتواون دوره.به فرهنگ اون زمان.که درواقع به نظرم بازخودمابودیم که داشتیم تواون زمانها زندگی میکردیم.چون مااز پدربزرگ هاومادربزرگ هاوپدرومادرهامون به این دنیا اومدیم.انگارکه بخشی ازما تواون دوران هم زندگی کرده باشه.

به آینده بچه هامون فکرمیکنم.به سیاهی وپلیدی ای  که به قول فیلم ارباب حلقه ها هی داره به مانزدیک ترمیشه وسعی می‌کنه دنیا روبگیره.

به آدمهای مزخرفی که درراس حکومتی کشورهای مختلف نشستن درحالی که شایستگان ازقدرت دورن.

به کم آبی برای نسل بعدی،جنگ های احتمالی،سقوط بیشتراخلاقیات،

چه چیزهای خوبی برای بچه هامون باقی مونده وقتی که اونها بزرگ شدن؟

خلاصه که اینطوری.

یه خاطره بگم فکرکنم نگفتم.بعدزایمانم وقتی بچه دوماهه بود رفتیم شمال.غروب رسیدیم ورفتیم کلید خونه ی خالی خاله رو (همون که گفتم محصوربین جنگل ومزارع هست و هیچ همسایه ای نداره وخودشم خیلی بزرگه ازاون یکی خالم گرفتیم.وسایل وماشین روگذاشتیم وبازرفتیم خونه خاله ام تا۹شب نشستیم و پیاده برگشتیم تا خونه.ازکوچه باغهابرمیگشتیم وکوچه های روستاها هم خلوت .کسی توکوچه هانبود.ماهم نمی‌ترسیدم اواخرتابستون بود.دخترتوبغل باباش بود وجلوترمیرفتن یهو راننده یه تریلرکشاورزی ازماسبقت گرفت وجلوی ماایستاد ورفت به همسر گفت:نمیترسی این وقت شب بایه بچه نوزادتوکوچه هامیچرخی؟اگه جن هابردنش چی؟

همسر گفت نه نمی‌ترسم.

ومردسوارتریلرشد ورفت.من دویدم وگفتم همسراون که از پشت می اومد ازکجامیدونست یه بچه بغلته؟آخه دختراون زمان خیلی کوچولو هم بود وتوبغل همسرگم.

خلاصه که من اصرارکه اون خودش جن بوده.باچه ترسی برگشتیم تواون خونه رهاشده توجنگل.ازدورهم صدای شغال می اومد.همسرکه رانندگی کرده بود خیلی زودخوابش بردولی من با قرآن بالای سر بچه نشسته بودم تانزدیکای صبح که جن هانبرنشحالابگم که من جن روقبول دارم ولی اصلا به این چیزها اعتقادی ندارم ومیگم راه تسلطی به انسانها ندارن.مگردرمواردخاص ولی اون زمان خیلی ترسیدم.

شانس آوردیم عصراون روزخواهربادودخترش اومدن پیشمون.فرداشم برادرم وخانوادش ومادرم اومدن شمال(مثلامادوتارفته بودیم تنها باشیم).ولی من استقبال میکردم ازمهمونای تازه.وماجراروبراشون گفتم که همه گفتن نه اشتباه کردی.

دخترخواهرم که ۱۲,۱۳ساله بود ازدختربرادرم که ۲ساله بود مدام باموبایل عکس میگرفت.یعنی تندتندعکس می‌گرفت ازدویدن وخندیدن وقایم موشک و..که بعدچندتای خوبشو جداکنه.

دوسه روزبعدمابرگشتیم ومهمون هاهم متفرق شدن.بعدبرگشتنمون که ازهمسرقول گرفتم دیگه به اون خونه نریم.خواهرم پیام دادخواهر یه چیزبگم نمیترسی؟گفتم چی؟گفت توخونه خاله جن اومده.توعکسای هی،وا مشخصه وعکس روهم برام فرستاد که پشت تصویر برادرزاده یه زن چادری روگرفته .پاروی پاانداخته روی مبل ته سالن نشسته.منو میبینی ...قرارشد به همسر چیزی نگویم که نگه خونه فامیلامون جن دارهوآبرومون نره مثلاً ولی به ساعت نکشیده نه تنها گفتم که عکس رو هم فرستادم.

همسر هم کارآگاه گفت ته توی ماجرارودرمیارم.خلاصه زنگ بزن به این واون که جن شناس پیداکنه .انقدرگشت تاتو قزوین یه شماره پیداکردکه میگفتن باجن هادرارتباطه ودعانویسه و..می‌فهمه که واقعاااون تصویرجن بوده یانه.خلاصه به آقاهه زنگ بزن واسم روستا روبگو .محل قرارگیری قبرستان روستا روبگو اسم پدربزرگ و مادربزرگ فوت شده وپدرانشونو بگو .بعدچندروزازماوقت گرفت که بفهمه تصویرعکس جن بوده یانه ولی کلا گفت که باتوجه به اینکه قبرستان وسط روستاست .وتوقبرستان جن زیاده احتمالا یکیشون اومده توخونتون.اما قطعیشو چندروز بعدمیگم.

چندروزبعدبازتماس گرفتیم وچی گفته باشه خوبه؟


مادربزرگتون بهتون سلام رسوندوگفت ازجمع شدن شماباهم خوشحال شده بودم واومده بودم بهتون سربزنم. خونه هیچ جنی نداره چون توش زیادنمازودعاخونده شده وذکرگفته شده ولی سعی کنید توش مهمونی هاتونوبگیرید وتنهاش نذارید.

خدارحمت کنه مادربزرگ رو.

این روزهازیادبهش فکرمیکنم.گویا ماتاچندنسل بعدمرگمون هم زندگی میکنیم....









نظرات 8 + ارسال نظر
Zahra شنبه 25 دی 1400 ساعت 11:24

وای من داستانهای این مدلی رو خیلی دوست دارم از اون طرفم میترسم. وقتی دو سه تا این مدلی اینستا میخونم دیگه خیلی از کمد لباس و تاریکیه اتاق خوشم نمیاد اون شب ولی جدی ترسناک بود مخصوصا شب اول. عکسها هم که آخرش بود

وای خواهر نمی‌دونم چرا همه ترسیدن.من که خودم ترسم ریخته.فقط دیگه شب توروستا بیرون نمیرم

سمانه شنبه 25 دی 1400 ساعت 08:17 https://weronika.blogsky.com/

سلام
روح مادربزرگ اتون شاد
من دارم ی دوره هایی از مدرسه مبنا رو می گذرونم
و مثل شما اعتقاد دارم هستن اما توی دنیای خاص خوشونن و به انسان جز در مواقع خاص کاری ندارن و البته که نباید خیلی روش تمرکز کرد

سلام عزیزم آفرین چه فعال.بله تمرکز کردن بده

جانان شنبه 25 دی 1400 ساعت 02:16 http://www.lakposhtesabz.blogfa.com

منی که تنها تو‌خونه با بچه که‌خوابه و برقا خاموشه چه کنم اخه این چه پستی بود خداوکیلی من میترسم الان جم بخورم

عزیزم شمابایدنهایت 11تورختخواب باشی تا ساعت دو داری چه میکنی؟نترس خواهر

لیلی جمعه 24 دی 1400 ساعت 22:50 http://Leiligermany.blogsky.com

خودت عکس رو دیدی؟؟
ترسیدم الان هم عکس رو دارید؟؟؟

بله عزیزم یه تصویرمحو تر توتصاویرواضح .نه پاک کردیم

لیلی جمعه 24 دی 1400 ساعت 19:49

خیلی ترسناک بود:) خدا شما و بچه‌ها رو حفظ کنه

جدی؟ممنون شماروهم

سمیرا جمعه 24 دی 1400 ساعت 15:58 http://khalvateman66.blogsky.com

یا خدا، پرام
بسم الله الرحمان الرحیم

هانیه جمعه 24 دی 1400 ساعت 15:28

سلام.. چقدر عجیب ..موهام سیخ شد.. تو عکس ارواح می افتن؟ براشون خیرات بفرستید.

فکرکنم چون تندتندعکس گرفته بود تویکی ازعکسها افتاده بود. بله خیرات میدیم

Ariana جمعه 24 دی 1400 ساعت 12:21 https://hadis-mehdipour84.blogsky.com/

پایه تبادل لینک هستی؟

عزیزم من لینک دونی ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد