از خبرهای خوب

از خبرهای خوب اینکه بیست شهریور دختر دوستم(مدیرمالی طبقه بالا)به دنیا اومد.دقیقا مثل پسراولش تا چهارشنبه سرکاربود ویکی دوروزبعدش دخترشو به دنیا آورد.مثلا قراربود سردختر حداقل ماه آخرو کارنکنه ولی چون همکارمستقیمش کروناگرفت مجبور شد برای اینکه کارها روزمین نمونه بازم بیاد وازشانسش همکارش تا ۳هفته تستش مثبت بود.

البته سردخترتونست فقط۳روز درهفته بیاد،یک روز مرخصی شیردهیش سرپسرش که زیر۲سال بودمونده بود  و یه روز هم باهاش همکاری کردن.اسم دخترکوچولو رو  ر.ستا گذاشتن وکلی تپل ترازپسرشه.الان حسابی سرش شلوغه یه پسره آخرماه بعد۲ساله میشه  و یه دخترکوچولو.خدابراش حفظشون کنه.گویا پسر کوچولو یه کم حسودی هم داره بادخترکوچولو درحدکشیدن دست و پا و سعی درکله معلق کردنش 


راستی دروغ های کوچک و بزرگ فصل دوم رو میبینم.نمیدونم این خارجیا چه اصراربه ساختن فصل دو و سه وحتی بیشتر سریالی  رو دارن.

فصل اول خیلی خوب تموم شد .ولی فصل دوم به نظرم زیاد جالب نیست ..چی بگم

تصمیم ها

دوهفتست که دختر رومهدنمیبریم واین  تقریباخوشحالش کرده و میبینم که به زندگی عادی ۳ساله اش برگشته ولی برای خودماخیلی سخت بوده وازسختیش انگارچندماهه!

ازاون ورباشرکت مذاکراتی کردم و گویا مدیرمالی که مدنظرشون بود واز دوستان خودم تومجموعه هم بود(البته اقاهستن)سمت بنده رونپذیرفته ومدیرازطریق مدیران اداری بهم گفت دوباره درخواست هاتوبگوکه ازجمله درخواست های من افزایش حقوق و آوردن یه نیروی کمکی کاربلد بود که قرارشدتا۲۰مهرجوابشونو بهم بدن‌ 

راستش وقتی یادم می افته فقط۳ماه دیگه هجوم دوباره گزارشات بورسی وبعدش حسابرسی های مکرره پشتم می لرزه.ولی همین که نیروی کارنابلدم رفته(مدرک تربیت بدنی داشت)وخودم تنهام ومطمئنم کسی سندغلط نمیزنه بازم خوبه 

راستش من نزدیک بازنشستگیم،یک عدد سالخورده باشماصحبت میکنه در واقع چون از۲۳سالگی بیمه دارم،میتونم باتوجه به قانون ۲۰سال سابقه تامین اجتماعی برای بانوان که هنوز پابرجاست ،در۴۳سالگی بازنشسته شم که الان ۱۵سال وخورده ایش گذشته.

باتوجه به اینکه تاحالابیمه بیکاری نگرفتم فکرکنم بشه ۳سالی هم اونوگرفت.وبعدفقط میمونه ۲سال که میتونم اونوخویش فرماردکنم..ازخداپنهان نیست ازشماچه پنهان بدم نمیاد اگه شرکت باهام به توافق نرسه بهم نامه عدم نیازبده که بتونم اون۳سال رو از بیمه بیکاری استفاده کنم تاببینم خداچه میخواد...خداکنه بهترین وخیرترین اتفاق برام بیفته.. 

ولی ازاون ور. دخترتوسنیه که نیاز به آموزش داره و همین الآنم هی میگه کلاس زبانم چی شد و کلمات انگلیسی که یادگرفته بایه سری کلمات من درآوردی قاطی می‌کنه وصحبت 

وقتی۸ساله بودم یادمه که توتابستون برادردانشجوم کتابهای زبان خودآموزمخصوص سن من روخرید وسعی میکردباهام کارکنه که من اصلا دوست نداشتم .تااونجاکه کتابهاروزیر راه پله  خونمون قایم کردم که تااخرتابستونم پیدانشد.بابت اون دلم نمی‌خواست دخترموازسن پایین مجبور به زبان آموزی کنم ولی انگارخودش دوست داره 


,*بعد مدتی مادام رودیدم انگاراختلال حواس پیداکرده .یاشایدم گوشش سنگین شده هرچی من گفتم اون یه چیز دیگه جواب داد.درحالی که تادوماه پیش سالم بود.فکرکنم بالای80سال سن داره.واقعاحکمت این عمرهای طولانی که آخرش آدم به فقرومریضی بیفته چیه؟خدانصیب نکنه 









پایان همه گیری

هشدار:ممکنه متن ناراحت کننده ای برای شماباشه  ادامه مطلب ...

فواید مهمانی دادن

شب جمعه مهمون داشتیم بعدحدود۳یا۴ماه.بعدتولددخترتوخرداد‌.توتیردرحداومدن یکی از دوستان مهمون داشتم.این بارهمسربر ای تولد من مهمون دعوت کرده بود.وای چقدرشستیم وسابیدیم.خداراشاکرم که مهمون اومد تامیز ناهارخوری  که یه طرفش ازداروهای همسرپرشده بود جمع شه.سرویس بهداشتی به صورت عمقی تمیزشه.گازتمیزشه.داخل یخچال سروسامان داده شه.گردگیری مفصل شه.اتاق دختر کامل تمیزشه واسباب بازی های اضافه رد شه.تابلوهای عکس جدید به دیوارزده شه.راه پله ها دستمال کشیده شه.همه ی اینهایه محرک میخواست که اونم مهمان بود.هدیه هم ازطرف خانواده خودم پول.پول پول(۳).ازطرف خانواده همسر کیف.کیف.کیف(۳)


کم کم دارم به گیاه خواری برمی‌گردم.اگه بازمریض نشم..

هعییی

یه خبر خوب بدم وبعدم یه کم غرغرکه مختص اخلاق من درپاییزه 

خبرخوش اینکه یه دوست پارکی داشتم :مادر نیکا

مستاجربودن.قیافه خیلی ساده .مهربون.دخترشم ازدخترمن ۱ماه بزرگ تر بود.گاهی باهم میشستیم غیبت قوم شوهرمیکردیم.

پریروزبعدحدود۱ماه رفتیم پارک، دخترم نیکا روشناخت دیدیم باپدربزرگ و مادربزرگش اومده .سلام کردم و آشنا شدیم.گفتم دخترتون کجاست؟گفت دانشگاه قبول شده .مادوروزدرهفته میایم دخترشونگه میداریم که اون بتونه بره دانشگاه(صبح ازاندیشه کرج راه می افتن۸بچه روتحویل میگیرن ودخترشون می‌ره دانشگاه.عصربرمیگردن اندیشه واقعا چه همتی ماشاالله)

گفتم به سلامتی ارشدقبول شده؟گفتن نه دکترای ریاضی دانشگاه تهران

واقعاشوکه شدم اصلافکرشونمیکردم.مامان نیکاااا همون که همش درحال آشپزی بود.یعنی می‌گفت زودبرگردم خونه غذاموبپزم.کی درس خوند؟کی قبول شد؟همون که نگران افزایش کرایه خونش بود وغیبت های مشترک داشتیم واقعا آباریکلاااا 


خبردوم اینکه امروز رفتم بامدیرم صحبت کردم گفتم شایدازماه بعددیگه نیام.یعنی رفتم که بگم حقوقمو بهترکنه ولی همون حین که دلایل نیومدنمو میشمردم دیدم نه افزایش حقوق هم فایده ندارد. 

چیزی که ناراحتم کرداینکه انگاربدشم نیومد.اصرارخاصی نکرد.یعنی من کارم انقدربدبوده که تلاشی برای نگه داشتنم نکرد؟

خلاصه  بازاین کاروکردم...این تلاش نکردن وادامه ندادنو.البته فعلابه خانوادم وهمسرنمیخوام بگم..بذارتاآخرماه یه کاریش میکنم.

دیگه اینکه بابت مریضی تومهدقرارشددخترواین ماه نبریم مهد که برای اون چندباره خونه مادرهابردیم یاسرکارخودمون و..

وهمه خاطرات بدسال گذشته دوباره داره برام زنده میشه..گرچه باروی بازمارومیپذیرن ولی من حس بدی دارم.بدیش اینکه به مهدهم حس بدی پیداکردم.

توراه برگشت فکرمیکردم که اگه سرکارنرم شاید دختر روببرم کلاس کاراته یاتکواندو ثبت نام کنم.خیلی حرکتهای اینچنینی رودوست داره.فقط نمیدونم الان برای سنش مناسبه یانه 


کلام آخر..الان چقدر دکترها وخانه بهداشت زوم روی قدووزن وتغذیه بچه هان که این خودش روی رشد شون خیلی تاثیرداره تاثیر افزایش قدی هم داره.خانواده هایاحداقل ما مثل چی ازچکاپ بعدی ونرسیدن بچه به قدووزن روی نمودارمیترسیم که مبادامواخذه شیم. 

چی میشد زمان ماهم مادروپدرهامون رواین چیزهاحساس میبودن .من دلم میخواست قدبلندترازاینی که هستم باشم.هرچندالانم کوتاه نیستم ولی بلندترو بلندترررر