یک تجربه

سلام 

ازسال۹۳ شایدم قبل ترسواراتوبوس نشده بودم.بعداونم اگه یکی دوباری بوده باهمسربوده،ولی وقتی مادرم گفت میخوادبااتوبوس بره شمال گفتم میام وتومهمونی گفتم زشته به زن داداش تعارف نزنم که اونم با دخترش بیادکه اونم نه نگفت.ولی بعدخودم گفتم چرا گفتم آخه خیلی به کروناحساس بود وماها روحسابی کنترل الکلی میکرد ولی ازاون نظرکه دخترش الی حسابی بادخترم همبازی بودخوب بود.

خلاصه که سفر۷ساعته بادختر۳ساله سخت بود ولی گاهی پیش من می‌نشست گاهی مادرگاهی پیش الی،

ولی وقتی رسیدیم دودخترهمبازی شدن وچقدرررلذت بردن.بیشتر بازی های دوران کودکی من وشایدهمه روباهم کردن.مثلا ازروی رختخوابهابالامیرفتن وپایین میپریدن.بابالشهاخونه میساختن.ازروی تخت ومبل بالاوپایین میپریدن،توحیاط بازی ومسابقه دو داشتن.

خلاصه که ازپنشجنبه تاشنبه که توسفربودیم باماکاری نداشتن.

دریاهم رفتیم صرفا برای اینکه بچه هایادشون نره دریاچیه که باز زن داداش مخالف بودومیگفت غیربهداشتیه .باوساطت من بچه ها مشغول شن بازی شدن که باز خون داشت خونشو میخوردکه کثیفه این کارا

خوب خواهرمن اگه حساسی چرااومدی دریا یاحتی سفر.

توخونه هم بنده خداهمش درحال تمیزکاری بود که حشره ای چیزی نیا د.البته چون نزدیک مزارعیم خیلی پشه ازاون سیاه نیش زن هاداریم 

این خونه خونه اجدادی ماست که بازسازی‌شده همه مانوه  هاازش خاطرات متعدد داریم.سختی هاشم برامون سخت نیست ولی خوب شاید برای یه تازه واردسخت باشه.وارامش وسکوت..خوشبختانه مثل دفعه قبل نبود ونترسیدم انگاراون حس ترسم ازبین رفته وشبهامیتونستم در آرامش بخوابم و بجزیک شب صدای شغال هانیومد.

دخترک همیشه به ویلای شیک خانواده پدریش تومازندران رفته ولی این بارمیگفت دیگه اون یکی شمال نمی‌رم ومیام همین شمال.شمال مستضعفی ما

ازخریدکردن بگم تارسیدم به یکی از بازارهای انزلی بدوبدو ازاین مغازه به اون مغازه خریدمیکردم.خوب چه کنم همهههه چیزنیازداشتم ،مانتو .تی شرت.شلوار.سینی. لیوان.کیف بازهم قابلیت اینوداشتم که به خریدهام ادامه بدم ولی چون خواهر وزن داداش گلم  باهام بودن و تقریبا خریدی نکردن من دیگه خجالت کشیدم ادامه بدم،والبته پولشو دوماه بود که پس انداز میکردم.

.اما دربرگشت،یکشنبه،بسیارفکرکردم بادربست برگردم یااتوبوس که بعدبه خاطرامنیتش بااتوبوس اومدم که بسیارررر اذیت شدم.بااینکه برای دخترصندلی گرفته بودم ولی حاضرنشدروی صندلیش بشینه وهمش روی پای من.سختی بعدی سفرزدن مداوم ماسک بود خیلی سخته ۶,۷ساعت مداوم ماسک زدن.

وقتی رسیدیم گفتم اسنپ نگیرم وازتاکسی های ترمینال استفاده کنم.

راننده ای منوآوردکه انگارخیلی فقیربودبایه ماشین داغون کثیف.فقرراننده خرابی ماشینش و..دلموبه دردآوردمنویادخاطراتی از گذشته وزندگیمون توجنوب شهرانداخت که حالموگرفت.

ولی درکل خدارو شکر.تنوعی بوداین سفر.همسرهم فهمیداگه ماروسفرنبره ماخودمون میریم

باکیک سالگرد ازدواج منتظرمون بود.باگوشی هدیه اون هم دارم مینویسم.منم بهش کارت هدیه دادم.


خبرخوش دیگه اینکه دخترخواهرم که بسیارنوجوونی پردردسری داشت وکلا خیلی زندگی پرچالشی ،امسال کنکور، رشته خوبی  دردانشگاه خوبی قبول شده .امیدوارم این یه راه جدید ومثبت توی زندگیش باشه











نظرات 6 + ارسال نظر
لیلی شنبه 3 مهر 1400 ساعت 18:45 http://Leiligermany.blogsky.com

من از خوندن خاطره سفر اونم به شمال کیف کردم.خرید و دریا و بوی رطوبت همه اش خوبه.به سختیش می ارزید

ممنون عزیزم ایشالله شماهم زودی برید.اگه نرفتید

جانان جمعه 2 مهر 1400 ساعت 16:47 http://www.lakposhtesabz.blogfa.com

خوب کردی به زن داداشت گفتی دسته جمعی بهتره وقتی شوهر ادم‌نیس، تجربه کردن بهترین دست اوردن از زندگیه ، لازمشم خطر کردنه

Zahra پنج‌شنبه 1 مهر 1400 ساعت 11:26

واقعا سخت بوده چون به نظرم میاد شما خوب آسون میگیرید و صداتون درومده حق دارید ٧ ساعت من سختمه اتوبوس چه برسه به بچه سه ساله. خداروشکر خوش گذشته. چقدز قبولی اون دانشگاه خوشحالم کرد. واقعا دعا کردم تو مسیر خوبی قرار بگیره و موفق باشه.

آره شماکه بچه کوچک دارید درک میکنید،ممنون..آره خداکنه ازاین به بعدش دیگه سربراه وموفق ترباشه

فاضله پنج‌شنبه 1 مهر 1400 ساعت 10:10 http://1000_va2harf.blogsky.com

همیشه به شادی و سفر

ممنون عزیزم

ویرگول چهارشنبه 31 شهریور 1400 ساعت 21:50

چه خوب که خوش گذشت
وای خرید خیلی خوبه، چه خوب کردی. اصلا انکار یه خون تازه ایی تو رگهای آدم جریان پیدا می کنه با خرید
به نظرم شمال همیشه خوبه و واقعا نیاز به ویلای لاکچری نداره، مخصوصا که خونه آبا و اجدادی خودم ادم هم باشه.
خدایی به مدت طولانی ماسک زدن خیلی سخته. منم کل مدت پرواز که ۷ ساعت بود رو ماسک داشتم که اصلاااااا راحت نبود

دقیقا خون تازه به رگهامیاره
من که نفسم بند اومده بود.تواتوبوس یاحتی بسته هم که هوای تازه نیست

هانیه چهارشنبه 31 شهریور 1400 ساعت 18:27

سلام
همیشه به سفر به خوشی وسلامتی
تو سفر به بچه ها که خوش میگذره انگار به ادم خوش گذشته..

ممنون..بله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد