مهمان سرزده

ازدوستم بگم.

اول اینوبگم که ازاین دوستم توماههای گذشته مطلبی نوشته بودم.اینکه مهمون خونه مابودن وباپسرکوچولوشون که اون وقت ۱۱ماهه بوداومده بودن.

راستش دوستم که اینجابهش بگم گلی مثلا(ازپیشاگ یادگرفتم)به خاطرنوع کارش خیلی استرسی بود.خدایی هم هماهنگی بین دوازده سیزده شرکت حالاشمابگوهمشم که فعال نباشن خیلی سخته .اونم یه خانوم .خودشم ازاول یه مقدارحساس واسترسی بود.این نوع کارم روش.

تواون مطلب گفتم که بهم گفت ازبچه دارشدنش پشیمونه چون فکرمیکرده کارخیلی راحتی باشه ولی الان میبینه خیلی سخته .ازاون ورچون خانوادش شهرستان بودن وخودشون تقریبا همسایه پدرشوهرومادرشوهر،بچه رواونانگه میداشتن وگلی ازنحوه نگه داریشون اصلاراضی نبود.مثلا بچه هم رفلاکس وهم حساسیت به گندم  داشت ولی اوناگرچه خیلی زحمت میکشیدن ولی به این نکته دقت نمیکردن وهرغذایی بهش میدادن.یامثلا دم رسیدن مادرش به خونه یه شیشه پرشیرخشک درست میکردن وبه بچه میدادن واین باعث میشدبچه، شیرگلی رونخوره وشیرش همینطورهدربره وکم کم هم خیلی زودتقریباخشک شد.

ولی شوهرش به دلیل کرونا وهم اینکه خانوادش میگفتن خودمون بچه رونگه میداریم حاضرنبودبچه رومهدبذاره.

یه بارم که باگلی درمورد بچه دوم صحبت کردم گفت مگه من تونستم همون بچه اول روحتی تا۵۰درصدخوب بزرگ کنم که حالافکربچه دوم هم باشم.البته شوهرم خیلی اصرارداره ولی من مطمئنم که هیچ وقت قبول نمیکنم.

تااینکه پسرش ۱ساله میشه وگلی تصمیم میگیره اونوازهمون شیراندک بگیره وموفق هم میشه.یکی دوماه بعدمیبینه که درست پ نمیشه بادکترش که دکترچندین سالش بوده توواتسپ صحبت میکنه واون بهش میگه ازعوارض ازشیرگرفتن بچست وباتوجه به سابقه داشتن کیست احتمالا اون برگشته یکی دوماه صبرکن وبعدبیابرای آزمایش.ماه بعدوماه بعدهم این موضوع تکرارمیشه .بازهم خواهرهاش میگن ماهم این طوربودیم نگران نباش.ولی ازاونجاکه معده دردشدیدباحالت تهوع داشته به دکترمعده میره که اونجادکترمشکوک میشه وبراش آزمایش خون وسونوگرافی مینویسه ودرسونومشخص میشه که بچه هفته ۱۷ روردکرده ودخترهم هست

دکترسونوگرافی دوستمودعوامیکنه که بچه وضعیت پایداری نداره وگویاشما اقدام به سقط کردی وموفق نشدی چون خونریزی هم داشتی(ازکجافهمیده خونریزی داشته؟)که گلی میگه من همین الان فهمیدم باردارم.بهش توصیه استراحت زیادمیکنن.

حال گلی وقتی فهمیدبارداره؟انگارروابراست انقدرخوشحال که خدامیدونه

بااینکه اصلابچه دوم نمیخواسته ولی چون برای اولی ۳سال تلاش کرد ودرهرباردکتررفتن بهش میگفتن مشکلی نداری .مشکل استرست حل کن تاباردارشی الان خیلی خوشحاله که بی هیچ استرسی باردارشده وبیشتراز۳ماه روبی دردسرگذرونده.وهم اینکه خیلی بچه دختردوست داشته.

فکرکنید نه سونوی اول رورفته نه سونوی قلب رونه غربالگری اول نه دوم.همه ی اینهایی که کلی به مااسترس دادن.هم سفرشورفته هم مهمونی هاشورفته هم ۳بارخونریزی کرده ونترسیده وفکرکرده پ هست و ردکرده.

وهم اینکه میگه بااومدن بچه دوم،من دیگه به سرکاربرنمیگردم واینطوری میتونم پسرم روهم اونطورکه خودم  میخوام توی خونه خودم بزرگ کنم.

خلاصه اینکه دخترخانوم ایشالله اواخرمهربه دنیامیاد.ولی گلی ازوقتی فهمیده بارداره فکرمیکنه حالش بده تااونجاکه ازهمین الان میخواست مرخصی زایمانشوبگیره .چندروزپیش به دیدنش رفتم میگه یه دردایی دارم نمیتونم تحمل کنم.گفتم توتانمیدونستی داشتی کاراتومیکردی الان چقدراسترس داری؟

 دیگه اینکه انگارراسته مادرهاسرجنین پسرفعالندوسردخترخواب آلود.سرپسرش یادمه گاهی برای مشورت بهش زنگ میزدم یااون زنگ میزد.میگفت تونیامن خودم میام پیشت.دودقیقه نشده پیشم بودمیگفتم گلی توبارداری توچرامیای میگفت حوصلم سررفته بوداومدم.حالاباچی می اومد؟باپله،باپله هم برمیگشت.بهش میگفتم‌چراآسانسوراستفاده نمیکنی؟میگفت حوصلشوندارم.حالااون وقتی که سرکاربرگشته بودم شهریوربود وگلی آبان زایمان کرد یعنی ماه های آخربارداریش بود واینطوری فعالیت میکرد.درعوض سراین دخترحتی باآسانسورنمیادبه ماسری بزنه.میگه همش منتظرم ساعت اداری تموم بشه برگردم خونه وبخوابم.

مبارکش باشه

ولی اگه ازپیش مابره دلمون براش تنگ میشه...



نظرات 5 + ارسال نظر
ویرگول دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت 00:27 http://Haroz.blogsky.com

ای جانم
چقدر عجیب بود ماجرای بارداریشون
ایشالا که به سلامتی دنیا بیاد.

ان شاالله شماچه خبر؟

جانان دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت 00:17 http://www.lakposhtesabz.blogfa.com

یکی از فانتزیای منه که ندونم حاملم تا هفته های بالاانشالله قسمتم شه
ولی خیلی پست خوبی بود انشالله بسلامتی فارق شه

اره خیلی حال میده.شایدبهش رسیدی

مامان فرشته ها شنبه 22 خرداد 1400 ساعت 13:05

واقعا همینطوره تا ادم چیزی رو‌ندونه به خودش تلقین هم نمیکنه بعضی وقتا خدا میبینه ما خیلی تنبلیم میزاره تو‌کاسه مون و هدیه خدا هم دلچسبه مثل دختر دومی و سومی من که البته دومی رو‌عین خیالم نبود ولی واقعا اون موقعها سومی رو‌اوردن اصلا جز گناهان کبیره بود

پس شماهم اولش ازوجوددخترهاتون بیخبربودید.
راست میگیدتویه دوره ای آوردن بچه سوم خیلی موردانتقادقرارمیگرفت.تازه دوسه ساله که مردم راحت درموردش صحبت میکنندوبازهم مشتاقش شدند

پیشاگ شنبه 22 خرداد 1400 ساعت 12:38

منم مثه دوستمم تا وقتی از چیزی خبر ندارم اوکیم به محض اینکه متوجه میشم نمیتونم استرسمو کنترل کنم یا بعضی چیزارو با علم به اینکه میدونم خطری نداره ولی بازم استرس میگیرم مثل رانندگی
ایشالا دوستت این چند وقت رو هم پشت سر بذاره و نی نیش صحیح و سالم به دنیا بیاد
ولی جالب بود یهو اینهمه نظرش عوض شد
راجع به پست قبلت
منم باهات موافقم که شاید فراموش کردن اداب رو واقعا
منم مهمونام هیچ کدومشون زنگ نزدن تشکر کنن
من واقعا میگم ناراحت نشدم و پیش خودم گفتم اینقددد مهمونی نرفتیم که یادمون رفته همه چیزارو
در اخر امیدوارم هر انچه که خیر و صلاح خودتو و خونوادته برات پیش بیاد عزیزم

شایدبخشی ازاین استرس بابت احساس مسوولیت وتعهدیه که میکنیم وقبل ازاون ازش بیخبریم.ای خووهرشمابااون مهمونی مفصل وژله های خوشگل ازتون تقدیرنشد؟عیبی نداره

غزل سپید شنبه 22 خرداد 1400 ساعت 10:04

آخی...چه خوب...اینقدررر ذوق کردم دیدم نوشتین خوشحاله و روی ابراست...
کاش خدا نصیب همه اونهایی که دوست دارن بکنه...

اره خیلی خوشحاله همش یه لبخندبزرگ روی صورتشه.ان شاالله...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد