من حرف دارم

وای خداچقدرحرف دارم چقدردلم میخوادهی هی هی حرف بزنم.ازهمه چی بگم همه ی شکایت هاروبکنم.همه ی نظراتم روبگم هرچی که تودلم مونده همه ی دلتنگی هامو بگم همه ی گله هامو بگم حتی اگه بچگانه به نظربیاد..

شبها اغلب خوابم نمیبره هی فکروفکر هی سرچ وسرچ..بچه داری باعثش نیست اوضاع این روزهامون باعثشه.بعد..بعضی صبحهاخواب میمونم ومن ازدیربیدارشدن خیلی بدم میاد.

یادگذشته وتاریخم.یاد انقلاب 57ام.کسایی که جونشونو دادن برای اینکه مردم درآینده زندگی بهتری داشته باشن.مامردم آینده ایم .آیازندگی بهتری داریم؟

خبرهای خوب هم هست مثل اینکه خانوم آنتی بیوتیکی همون طورکه ناگهانی اومده بود ناگهانی هم غیب شد.البته مادیگه کلاس نمیریم.دخترشهید رو جایی دیدم واون گفت چقدردوتایی باهم ذوق رفتنشو‌کردیم.دخترشهیدکه میگه حدسم اینه ازکشورخارج شده.بهش گفتم حتی اگه بایه چمدان پرازدلارهم ازکشوررفته باشن بازمابردیم.


خبردیگه اینکه موهام دارن سفیدمیشن.من این سفیدشدنو دوست دارم.نشان گذرعمره.بالاخره سالهای سال هم سیاه بوده ولی ناگهانی اتفاق افتاد.یکی بهم گفت شاید ازغصه است که شاید باشه..نمیدونم..


و..

مایعنی همسریه دوست دکترداره.جراح اورولوژی،فکرنکنم زیادجراحی های سختی داشته باشه که ریسک بعدعملش بالاباشه.امسال باهم صمیمی ترشدن وبیشترصحبت میکنن.همسربه من نگفت چون میدونه حساسم.ولی اون شب شنیدم که داشت به برادرم یواشکی میگفت که دوست جراحم گفته تعدادفوتی های  بیمارهام بعدعمل خیلی زیاد شده واین بابت کمبود داروهای اساسیه.چقدرغصه خورده باشم خوبه؟ماهم تحریم داروییم وهم تو رانت ورانت بازی خودی های مملکتمون.


دیگه چی بگم؟

اینکه مثلا دختری دراطرافم هست که باهمه ی این اتفاقاتی که افتاده بالاترین دغدغش هنوز عکس هاوپست های اینستاگرامش وزاویه گرفتن دوربین ازجهتی است که لاغربه نظربیاد.یااینکه فلان مارک خط چشم روپیدامیکنه یانه.اصلاتوباغ هیچ اعتراضی نیست،مرگ جوون هابه یه طرفش،مثال این دخترکم نیست.اینهابیشترآدمومیسوزونن.


قبلا به مادام ویه نفردیگه کمک منظم وماهانه میکردم .گه گاه به  موارددیگه هم که میگفتن کمک میکردم. الان داره از کنترل خارج میشه‌.تعدادداره هی بیشتروبیشترمیشه و کم کم ازتوان ماخارج...


امروز نی نی ۶ماهه شد.مبارکش باشه



برف،ترا نه،مریضی

خداروشکربرای بارش برف اون هم انقدرشدید،خداکنه روزمین بشینه وسنگین بشه که فردابادخترکوچولو آدم برفی درست کنیم.دخترکوچولوکه تاحالابرف خیلی کم دیده ،وقتی دوساله بود کمی برف بارید وروی ماشینا نشست .ازروی یه ماشین برداشتیم ودادیم دستش گفتیم این برفه،پارسال برای دیدن برف توراه شمال نگه داشتیم وبردیمش تو برف کنارجاده کمی بازی کرد وچقدرتعجب کرد ازگلوله برفی زدن بهش،امسال اماکه بزرگ ترشده همش میگفت آخ جون زمستون که بیاد برف میاد وآدم برفی درست میکنیم.نمیدونست که این شهر وکشورسالهاست دچارخشکسالی شده.منم هی دعاکه برف بیاد واون ناامیدنشه که خداروشکرامسال اومدواون باپشت پنجره باذوق ایستادونگاه کرد.البته بالاااشهرررهرررساااال برف میاد اما ماکه بالاشهری نیستیمممم

چه حیف که الان مثل بچگی مانیست که باریدن برف توفصل خودش یه آرزونباشه.یادمه یه روز توپنج شش سالگیم درخونه روبازکردیم تا لبه بالایی  در،برف باریده بود تقریبا توبرف مدفون شده بودیم.آن کجاواین کجا تازه خدارحم کنه به فرداهامون.


دیگه اینکه فکرترانه ودخترش که تنهامونده وبی مادر،دیوونم میکنه وفکر اینکه چندنفرمثل اون ممکنه توزندان هاباشن.فکربودن اون توسلول انفرادی،به کدوم گناه؟؟چرا؟


هنوزم درگیرمریضی بچه هاهستم ازاین به اون ،درحال مداواییم هنوز،فقط اینکه نی نی این ماه فقط۲۰۰گرم وزن اضافه کرد.دکتره دستش تابهش خورد نی نی ازوزن گیری افتاد.همون دکتری که میگفتن پنجه طلاست ووقتی گفتم به نی نی داروی سرماخوردگی بده گفت زیر۶ماه داروی خاصی نداره.همون که باعث شد مریضی توبدن نی نی کهنه بشه ووقتی بعد دوهفته بردمش دکترخودش گفت عفونت به سینوساش زده وبایدیه دوره کامل آنتی بیوتیک بخوره.تو روحت پنجه طلا.حالا من دم واکسن زدن نی نی چه کنم؟منی که متنفرم ازآنتی بیوتیک ومعتقدم بچه روضعیف میکنه. توکل برخدا 


ولی بازخوبه که برف میباره