سلام به جمعه

سلام اول اینکه روز جمعه ای دعاکنم هرکسی واقعالایق مادریه ،خدابهش فرزندصالح وسالم وزیبا عطا کنه،بدون پیگیری طولانی یا درمان خاصی 


چهارشنبه آخروقت پیام اومدکه جواب آزمایشتون حاضره ولی اینترنتی داده نمیشه.وای چه تپش قلبی گرفتم وزنگ زدم و گفتم خواهش میکنم تلفنی جوابو بگیدکه گفتن به دادن جواب تلفنی این آزمایشم مجازنیستیم ولی دراین حدبگم که اگه مشکلی بود قبلش باهاتون تماس میگرفتن.که بامن تماسی نگرفته بودن.یعنی جواب خوبه؟ان شاالله..فردامیتونم بگیرمش،بااین جواب تعیین جنسیت هم میاد.حالاباهمسرتوافق کردیم فعلاجنسیت روبه کسی نگیم.البت من اینجامینویسمش.شما فکرمیکنیدچیه؟من باتوجه به جفت خلفی حدس هایی میزنم.نگفتم؟تقریباازاوایل بارداری احساس میکردم بچه رفته بین کلیه چپ ودنده های چپم.طوری که سمت چپ اصلانمیتونم بخوابم وازاون ور کمی که می ایستم دردازاون ناحیه پخش میشه تاستون فقراتم  وحتی روتنفسم تاثیرمیذاره.خلاصه برای خودمم سوال بود که بچه اونجاچه کارمیکنه وچراثابته ؟که توسونوگرافی گفتن جفت اونجاست نه بچه .به حق چیزای نشنیده .بهش میگن جفت خلفی انگارکمترین خطر رونسبت به جفت پایین واینا داره ولی همش احساسش میکنم دیگه.البته بچه هم همون حوالیه ولی به سمت شکم.

خوب این بحث برای بچه ندارهاکسالت باره فکرکنم.دلم میخواددرمورددخترعموم بنویسم .یه دخترموفق .دخترکه چه عرض کنم متولد ۴۹یا۵۰,یه دخترنازپرورده زیبا تویه خانواده پولدار.باچشمای قهوه ای روشن واقعا ناز وطنازبود.ولی البته کمی بی ادب وحاضرجواب هم بود.اهل تفریح ودوست پسر اونم تواواخردهه ۶۰واوایل هفتادکه واقعااین چیزهاباب نبود.پدرش آرزوش بود که اون پزشک شه وهمه خرجی هم براش کرد.مثلا یه کتابخونه روبراش اجاره کرد.یه کتاب خونه عمومی رونمیتونم‌چطوری وباچه شرایطی براش اجاره کرد ولی تهش باسربه هوایی دانشگاه تازه تاسیس آزاد(اون زمانها)رشته زیست قبول شد.پدرش خیلی ناامید شد.بعدشم باهمون دوست پسرش ازدواج کرداونم چه عروسی ای وبه  چه مفصلی.تهش همین بود سفرخار جی میرفتن وعشق وحالی با همسرش که مشروب هم میخورد گاهیم زیاد.تااینکه اواخردهه هفتاد پدرش ورشکست شد،فراری شد.زندانی شد وبعدازغصه سکته مغزی کرد.دخترعمو میدونست که آرزوی پدرش پزشک شدن اون بوده پس دوباره درسشو ادامه داد.درحالی که همه ثروتشون دودشده بود.ثروت پدر.خودش.ماشین ها و..فوق لیسانس ژنتیک روکه گرفت  پدرفوت کرد.دوباره آزمون داد ودردانشگاه تهران دکترای ژنتیک گرایش جنین شناسی قبول شد.هیات علمی شد.همسرش هم ازاون و رپیشرفت میکرد.همسرش به حج عمره رفت ومشروب خواریشو کنارگذاشت.دخترعمو بعدپدررفت توکارهای خیرودستگیری ازفقرا.حامی چنددخترشدوتومراتب تحصیلی وزندگی خرجشونو تمام وکمال داد.پذیرش کانادا گرفت و چندسال پیش رفت کانادا.بعدچندسال یه خونه ۵خوابه خریدو به مرور خواهروبرادرهای دیگه ومادرش روهم اول با پاسپورت توریستی وبعد موندن تواونجامقیم کرد. دوسه ماه پیش پذیرش آمریکاگرفت ورفت آمریکا(البته من بااین بخشش مخالفم)ولی خواستم بگم وقتی باورکرد که می‌تونه بلندشد وانقدرپیشرفت کرد وازپیشرفت نترسید وبه همه هم کمک کرد.

بیاید مثل دخترعمو باشیم.

تامام





۷سانتی

سلام خداروشکرکه سونوی غربالگری خوب بود.وفعلاآزمایش نیفت روهم انجام دادم که حدود۳هفته دیگه جوابش میاد.میخوام به چیزای مثبت فکرکنم وان شاالله جواب اون هم خوب باشه.

ازحامله های دیگه بگم که متاسفانه جواب نیفت دختردوست مادرخوب نبوده و ارجاع شده به آمینوسنتزواگراون هم بدباشه کورتاژ.البته اینم بگم این آزمایش تخصصی تو دوسه آزمایشگاه مطمئن مثل نیلو ودانش با هزینه حدودی ۴ملیون انجام میشه ولی ایشون یه آزمایشگاه پیداکردن که بایک ۱ملیون این کاروکرده وحالاجواب اینطوری اومده .توکل برخدا نگرانشم خداکنه اشتباه گفته باشن.

فائزه خانومم که بهتره  ولی همچنان ازآشپزی خبری نیست .گه گاه یه استانبولی ای چیزی که فقط بارب وسیب زمینیه(دلم برای دست خالیشون میسوزه) ولی قوت قالب آبدارچی همچنان نیمروست.


راستی توسونوی غربالگری شون زده احتمالا دختر انقدرآقای آبدارچی خوشحال بود که نگو.البته بهش گفتم که این احتماله وتاهفته۱۸صبرکن. ولی میگه آرزوم اینه دخترداشته باشم. ماهم که اصلانپرسیدم جنسیت بچه خودمون رو.چون الان هرچی بگن احتمالیه وذهن آدمو فقط مشغول میکنن.

راستی نی نی ۷,سانت شده.

صبح وبعدظهربااسنپ میرم.اونقدی هم نمیشه .یعنی اینکه خداست که روزی رسونه بی خیال.

خداروشکر

خداروشکربهترم ودیگه هم فعلا اون مشکل تکرار نشده.البته استراحت کردم تاامروز،امروز بعدچندهفته تونستم جاروبکشم ونمیدونیدچه حس خوبیبودکه تونستم کارمفیدی انجام بدم.تنگی نفس وکم آوردن انرژیم داره کمترمیشه شکرخدا.

دخترخوابی ه وهمسرحمومه.همسرمهربونیه احساس میکنم هدیه ی خداست برای سالهای متمادی سختی که کشیدم.

امروزعصریادزندگی چندسالمون توجنوب شهرافتادم وکلی افسرده شدم.جنوب شهرالان  نه ها دهه هفتاد.خونه ۵۳متری طبقه چهارم بدون هیچ امکاناتی حتی تلفن.باهمسایه هایی از جنس همون منطقه،چهارتابچه ویه مادر،یکی ازیکی گیج تر،تازه همون خونه ی طبقه ی چهارم روهم باسختی ووام خریدیموخیلی ماه هاقسط ۳۶هزارتومتیشو نداشتیم که پرداخت کنیم‌.یادمه که قناسی هم داشت تازه،یادمه به خاطرتنگی جا مبلهامونو سرکوچه گذاشتیم.یادمه ازالمپیادی بودن انصراف دادم.وای چه دوران سختی،اونم بعدعمری تونازونعمت زندگی کردن. 

الان ..خداروشکر..تومنطقه رویایی ذهن اون زمانم زندگی میکنم تو همون منطقه شهری که گاهی وقتی به خونه فامیل تواین بخش ازشهرمی اومدم واقعاآرزوم بود حتی شده یه خونه اجاره ای تواینجاداشته باشیم.

توکوچمون یه درخت کهنسال قطورچنارهست که دوستش دارم. سرکوچه ،یه کوچه باغ ..پرازآرامش وسکوت .خیابون های عریض وخلوت،خداروشکر که این روزهار وهم دیدیم.خداکنه همه روزهای خوشی رو هم ببینن...کسی که باعث اون همه بدبختی ماشد الان خودش حاشیه شهر زندگی می‌کنه یعنی نه حتی جنوب شهر خیلی خیلی دورترازبافت شهری..حرف زیاده..فعلا..

چکاپ.اتوبوس.دردو..

خداروشکرکه جواب چکاپ اومد وهمه چی نرمال بود.ایدزنداشتم وقندمم 87بود که از قبل بارداری هم بهتربود،سلام به همه ی ته دیگ ها من اومدم باز آغوش باز کنید.

و از دیروز بگم دیروزصبح چون تصمیم داشتم بااسنپ برم دیرترحاضرشدم چون احساس میکنم دیگه بااتوبوس رفتن خطرناک داره میشه چون دکی گفته رفتنت به محل کاریه ربع طول بکشه برگشتش همین طور که بااتوبوس نمیشه،خلاصه تازه ساعت8اسنپ زدم که گفت60چوب که واقعا برای مسیرما زیادبود،منم تاییدنکردم .گفتم مثل هرروز باتاکسی میرم یه مسیری رو بقیشو بازبااتوبوس فقط اینکه.من هرروزمیرم سر خط اتوبوس که بشینم ولی دیروزگفتم میرم تومسیربی آرتی که گرچه بایدسرپابایستم ولی خیلی سریع ترمی رسم.خلاصه سوارشدم و بدک هم نمی‌رفت آمااا وسط خط ویژه یه تصادف ریزی بایه موتورکرد.به قول دختردر حدکله مورچه.اونم بین دو ایستگاه که مسافرنه راه پس داره ونه پیش.هرچی ماگفتیم آقابگذر وبرو‌گفت نه من مسوول ماشینمم انقدرمعطل کردکه نگو حالامن بیچاره هم ایستاده.انقدرطول کشیده کمردردم شروع شد.به سختی ازمیون جمعیت رفتم ته اتوبوس وخواستم روسکوی زیرپای صندلی ها بشینم که خانوما فرمودند کثیفه نشین.گفتم می‌دونم کثیفه ولی من باردارم ودیگه نمیتونم بایستم.عکس العمل خانوم ها این بود که سرشونو بردن توگوشی هاشون وخودشون مشغول نشون دادن.اصلا انگارنه انگارکه من گفتم باردارم وحالم بده.حتی پاشونو جمع نکردن که بتونم بشینم.

منم تودلم براشون آه کشیدم مفصل.میخواستم اولین ایستگاه پیاده شم وبرگردم خونه ولی کلی ازراهو رفته بودم.رفتم شرکت خلاصه اینکه از دیروز لکه بینی ام شروع شده وخیلی حالمو گرفته گرچه خیلی مختصره.اصلافکراینکه فرداهم بایداین راه طولانی روبرم حالموبدمیکنه.

بی انصاف ها 

شنبه هم آزمایش نیفتی دارم.



سلام به زمستان

بالاخره پاییزتموم شد و زمستان رسید.زمستون روبیشترارپاییزدوست دارم وبهار روکه دیگه خیلی وتابستونم بازخوبه.حالابه پاییزبر نخوره که بااینکه تولد من وهمسرتوپاییزه،دوتاحاملگی هام شروعش توپاییزبوده،تومهرماه باهمسرآشناشدم،تومهرماه ماشین موردعلاقمو خریدم و..بازم میگم فصلهای دیگه بهترن.باشه توهم خوبیییی 

ازعلاقه مندی های من اینکه .توزمستون بشینم جلوی تلویزیون وجاده های برف گرفته و ترجیحا بسته شده ازبرفو ببینم وخوشحال باشم که خودم جام گرم ونرمه.البته کارقشنگی نیست ولی دوست دارم این کارو

چقدرم این چندروز بادهای خیلی سرد می اومد وچقدرهواروتمیز وتصاویر شهرروکارت پستالی کرده بود.روی کوه ها برف نشسته ودیروز دخترمیگه مامان بریم روکوه ها برف ها روپخش وپلا کنیم.فکرمیکنه بایه حرکت پا مثلامیتونه اون برفارو بریزه به هم.روم به دیوار منم توبچگی همین فکراروداشتم.نمیدونم شاید دیگران هم داشتن.چندشبه که میگه بعدقصه شب  قبل خواب،ماجرای بچگی‌تم تعریف کن،منم اول که هیچی یادم نمی اومد ولی بعدچیزایی یادم اومد و تعریف میکنم که باعث تعجب دختره.مثلا داشتن چندتاجوجه که یه روزدوتاشون گم شدن.یا بازی توانباری وشکستن سربرااثرریزش وسایل تلنبار شده تواون.یانقاشی دیوارهای هال که ازاین دیوار دون دونی هابودومادرم هرکاری کردنرفت .بالارفتن از درخت ونشستن رویه شاخه پهنشم هنوزنگفتم.پس ذهنمم این حرف مادرم همش یادم میاد که می‌گفت توآروم ترین بچه ای بودی که داشتم.یعنی بقیه بچه ها .کلابچه های اون دوره انگارخیلی شیطون ترازبچه های الان بودن تازه به هیچ‌کدومم برچسب بیش فعالی زده نمیشد.

خلاصه بعدتعریف کردن خاطره جوجه ای عذاب وجدان گرفتم که برای دخترهم توبهارحتما جوجه بخرم.چون ازپارسال میگه بهمون.

اوه یادم اومد که خاطره خوردن نفت ومصیبت هایی که بعدش خانواده کشیدن روهم نگفتم .یادمه تواون دوره خیلی بچه ها درگیرنفتخواری بودن.بهتره اینودیگه نگم چون باید بعدشکل تاریخچه چرایی استفاده ازنفت روهم بگم.

همسرفرداازدوبی برمیگرده ایشالله.دوباره امیکرون اومده خداکنه براش ماجرایی پیش نیاد.الان فکرکنم اگه من کرونابگیرم برام خیلی خطرناکه که خدا نکنه.

دیروزصبح بالاخره تونستم آزمایش خون ناشتام روبدم.که چکاپ دوباره قندخون وایدز و...بود.مثل اینکه ایدز خیلی زیاد شده .به چکاپ هااضافه شده.حتی همسر که میخواست برای معدش بره آندوسکوپی قبلش ازش آزمایش ایدز گرفتن.آدم یه لحظه به خودش شک می‌کنه .کلابه نظرم آزمایش دلهره آور یه.خلاصه بابت همون دوماهی که توبهار قندخونم بالابود دکترمنوازخوردن شیرینی،بستنی،نوشابه،دلستر،بیسکوییت،خامه ،مرباو..منع کرده تاجواب آزمایش.گفته میتونی برنج بخوری بااینکه قندداره که گفتم خودم ازخوردنش بدم اومده.کلا دوتاخرماتوروزمیتونم بخورم والا توغیرحاملگی بیشترمیخوردم ومی آشامیدم.ته دیگو دوست داشتم که گفت هرتکه ته دیگ درحکم یه شیرینیه که اونم رفت قاطی باقالی ها.

حالاعیب نداره اینم یه دوره ایه .

راستی درست میگفتم دستپخت همکارجدیدم خیلی خوبه,خودش گفت دنبال سرمایه ام که کتاب آشپزی تألیف کنم.یه ابداعاتی توغذاهاایجادمیکنه که واقعاخوشمزشون می‌کنه.مثلا به شامی کباب بادمجون خام زده بود به نظرم خیلی خوب شده بود.شماچنین چیزی شنیده بودید اصلا؟البته من بعدخوردن یه دونش حالم بدشد.جدیدا گوشت غیرکبابی هم به ویارم اضافه شده که چشمتون روشن.


عید پاک هم مبارک.درست گفتم دیگه ؟۴دی عیدپاک،۱۱دی سال نو میلادی.


زمستون پرازبرفی آرزومیکنم.حداقل برای آدم برفی درست کردن بچه ها