تابستان پرماجرا

از8تیرکه همسررفت سفر تاحالادرگیرمریض داری بودیم،فکرکنم ازفردای رفتن همسرچشمای دخترصورتی شد وپیگیری ودکترو..مریضی مادر.مریضی همسر.مریضی خودم.پیک بیماری،شنیدن مرگ اطرافیان وعزیزان که من خیلی کمترازاون که شنیدم تووبلاگ گفتم.سهمیه بندی برق وقطع های مکرروقطع اب وتلفن پیرو اون.ماجرای بابک خرم دین که افکارعمومی روخیلی ناراحت کرد(دقیقانمیدونم توتابستون بودیانه)ماجرای خوزستان،تورم مکرر وآقاهویج25هزارتومنی،شوک مادرشوهردیابتی علی رغم مشورت بسیاربرای زدن یانزدن واکسن که یک هفته بعدتزریق تا کماواحیاهم پیش رفت وخداروشکربرگشت.

چه وچه...

چه تابستانی ..تابه حال ندیده بودم..میگن بعدسختی آسایشه قاعدتابایدباشه پس خداکنه پاییزقشنگ وراحتی پیش رومون باشه

یادپدرومادرشهریارتوسریال شهریارمی افتم که توسال قحطی اونوبه دنیا آورده بودن.مستخدمشون چایی های دم کشیده کهنه  رودوباره دم میکردوآب کم رنگی میداددستشون جای چای واونو باکشیدن آهی اونومیخوردن

دنبال یه شادیم یه تغییر یه سلامتی..نه فقط برای خودم برای همه

توخونه باهمسرصحبت کردیم که ایشالله قطعی ماشینو عوض کنیم.برای سفرهم هتل سرچ‌کردیم که اگه بشه توهفته های بعدبریم گیلان.چون مازندران انگارهنوزبستست وبعدم همسربعدمریضیش نمیتونه طولانی رانندگی کنه.گیلان روهم میخوایم باماشین های دربست بریم..نمیدونم یااین وریااون ور اگه بازکسی چیزیش نشه..

دعامیکنم تاسال بعداین روزهابرامون خاطره باشه

راستی مادرخانم همکاربهترشده

مربی مهددخترهم همینطور،

مادرشوهرم که فعلا خوبه خداروشکر..چی بگم..امیدوارم زودترخندوانه برای خندوانه دوستان ودورهمی برای دورهمی دوستان   وهمین طورخاله شادونه برای خاله شادونه دوستان دوباره پخش بشه


دعای اخرخدایا دلم ساندویچ چاق وخوشمزه پرازسس میخواد ولی بااین ناراحتی معده همسرجلوش ادای پرهیزیارودرمیارم چه کنم؟

نفس

شنبه بهم سخت گذشت.باتعویض چندماسک و کارزیادکه عادت نداشتم انگاروقتی برگشتم خونه نوک انگشتای دست وپاهام سردشده بودکلی چیزمیزخوردم..شربت ویتامین کلی میوه زودترخوابیدیم وفرداش خوب بودم.امروزم بدک نبودکمی بی حسی توانگشتهای پا..انگارضعیفم ولی ان شاالله بهترمیشم.

خانم حسابرس گیرداده که برودوباره تست بده ولی تست دادنش سخته.دوره ام طی شده به نظرتون بایدتست بدم؟

بعداینکه امیدواری قشنگ خانم همکارازخوب شدن احتمالی مادرش..درحالی که همه چیزعلیه مادرشه که امروز توقنوت های نمازم چقدریادشون بودم گفتم به خاطراین امیدواری..اون احساس قشنگ که میگه امکان نداره مادرم بره..مادرشوبرگردون.

درمورد دوستان..اون دوست وفامیل دورمون که سکته مغزی شده بود وخواهرش پیام هاموبهش نمیرسوندانقدرسرپا شده که دوباره مطلب میذاره توواتسپ وگه گاه پیامی میده ویه بارویس دادکه اولش خیلی ازشنیدن صداش جاخوردم انقدرکه یواش یواش وماشینی حرف میزد ولی بعدفکرکردم بازازاون ازدست دادن تکلم اولیش خیلی بهتره ایشالله کامل خوب شه

درموردکپل بگم..کپل جونمم کرونایی شده.توطبقشون 3نفرگرفتن.آبدارچی خانوم انگاربادادن چایی به بچه هایه کرونای کوچولویی هم بهشون منتقل کردهخودش که بستری شده بیمارستان.البته گفتن ایشالله زودخوب میشه.همکاردوم ریه اش درگیرشده ولی خونست وتقریباخوبه.همکارسوم که کپل باشه ریه اش درگیرنیست ولی هنوزتودوران نقاهته..خلاصه امروزفکراموکردم وگفتم بهش زنگی بزنم وبه بهانه احوالپرسی باهاش آشتی کنم که تلفنشو‌جواب ندادیعنی دردسترس نبود.

بماندکه تودوران مریضی من اون زنگ نزده بود..ولی عیب نداره..شایداون تنهاترازمن باشه..

اتفاقایکی ازهمکارای مردش  هم منوامروز توطبقات دیدوگفت اگه میشه حالشوبپرس گفتم آخه زبون تلخی داره گفت عیبی نداره.

چی بگم دلم میخوادیه مطلب خوب وشادپیداکنم وبگم بهتون مثلا ازکلمات جدیدی که بچه استفاده میکنه:بی زحمت،دوست داشتنی،امانت داری واین کلمات که به نظرم برای این سن قلمبه سلمبه حساب میشه.خیلی خیلی دوست داره بره سفرمخصوصاشمال..خداکنه که بشه ..برای روحیه من وهمسرهم‌خوبه..راستی دخترمیگه چرانمیریم شمال؟میگیم چون پلیس راه هاروبسته وجریمه میکنه.پول جریمه روچه میکنه؟میده به فقرا،ازاون وقت اصرارداره که بریم شمال که پلیس جریمه کنه که پولابرسه به فقرا




نقاهت

فرداان شالله بایدبرگردم سرکارم ودخترهم مهدکودک،خداکنه که تافرداهردوسالم باشیمدیگه چشمم ترسیده.البته فکرکنم 1هفته ای هم کارداره تامن اون آدم سابق بشم..راستی من اصلابویایی وچشاییموازدست ندادم.

ساعت نزدیک 2صبح ومن خوابم نمیبره.وای خداازاون ورم که باید6پاشم حالابعدعمری که میخوام برم سرکارخواب آلود وفلان

دیگه اینکه فیلمهای مهد رودیدم .کلاسها 3نفره نهایت6نفره شدن.دارم به شک می افتم که نکنه دخترمریضی روازمهدگرفته.کلاس دختربا3نفرتشکیل شده بوددرحالیکه اونا8نفرن.نمیدونم یعنی این مریضی بهش مصونیت داده که بازبذارمش مهد؟

اوضاع چقدرخطرناکه.میخوام بهش فکرنکنم ولی انگارلبه ی یه پرتگاهی وفقط روتوبرگردوندی.خدایا مارودرآغوشت حفظ کن.

خداکنه دیگه دووم بیارم تاواکسن.

دلم سفر،مهمونی،دورهمی،خرید وخیابون گردی،فست فود وخریدازحراجی هارومیخواد.

راستی تواین مدت تقریباهمه حالموپرسیدن بجزخواهرشوهرنازم.حتی باپیامکی چیزی..حقیقت تودلم مونده،بعدازبیماری همسروفکربه همه  ی اتفاقات احتمالی فکراینکه یه روزخدای نکرده همسرنباشه ومن بااین خانواده تنهاباشم وبخوام سروکله بزنم خیلی ترسوندم.مخصوصا که سند خونمون هم هنوزحاضرنیست وکارش توشهرداری گره خورده..توکل برخدا..


 خداروشکرکه بیماری برام سبک گذشت ازدعای خیرشمادوستان بودشاید..معطل هیچ دواودکتری نشدم..تست اول روکه توماشین ازم گرفتن.اسکن روکه باوقت قبلی وبدون توی صف بودن دادم ودکترهاهم خلوت..

به نسبت ماه پیش بیمارستان هاخلوت ترشدن خداروشکر.البته اینم بگم تقریبا دیگه همه یامریضی روگرفتن یاحداقل1دوزواکسن زدن.

ازخانواده ماپدرومادردو دوز روزدن.خواهربابت دبیربودنش زده.برادربزرگ بابت کارش.عروس بزرگ بابت کارش.برادرکوچیک هم شرکتشون آزاد واکسن خریده وقراره تواین هفته تزریق بشه.البته اینم بگم توشرکت داداش کوچیکه دیگه تقریبا آدم سالمی نمونده بود واکثراکرونایی شده بودن.من هم که واکسنم حیف ومیل شد وحالابایدحداقل3ماه صبرکنم.بازازاون  ورمیشه مساله رودید واینکه 3ماه مصونیت دارم.


ازمادرخانوم همکاربگم که هنوزتوهمون وضعیته..خدایاشفا دادن برای توکارسختی نیست.


ازرژیم گیاهخواری بگم که دودشدرفت هوا..خداییش تامرغ وگوشت نخوردم انرژیم برنگشت..البته حداقل سعی کردم گوشت تکه ای نخورم.

این دومین باره که تلاش میکنم ونمی شه.یه بارم تونوجوونی که حتی این کارهامدنشده بود مدتی گیاه خوارشده بودم که بازنشدیعنی وقتی سردرسهامینشستم میدیدم انگارمغزم خالیه..

دخترکوچولوهم تواین مدت گیاهخواری سعی میکردازمن تقلیدکنه باهزارکلک بهش مرغ وگوشت میدادم.


ازحقوقابگم که پرداخت نشده چون خودم بایدمحاسبشون کنم.ازاون ورفرداحسابرسم میاد.

امروزم رفتیم یه سطل دسشویی صورتی خریدیم.توتخفیف98هزارتومن.خیلیم ساده ،یعنی من ازذوق خریدم توآسمونابودم.مخصوصا که مشمای دورشوبازکردم دیدم روش یه نگینم داره وای خدا من واین همه خوشبختی محاله


گاهی همسرمیگه چقدردعاو آهت گیراست...منم گاهی متوجه میشم ..پس چراوقتی برای کشورم ومردمش دعامیکنم نمیگیره؟خدایابازدعامیکنم که شادی وسلامت وزندگی باکیفیت روبه مردم سرزمینم برگردونی.آمین


روزدهم وتغییرها

خداروشکرکه اسکنم هم سالم بود.ولی ما هم مفتخرشدیم به دادن اسکن ودیدن اون دم ودستگاه که چقدرجالب بودن.نوبت من شب بودوروی سقف اتاق اسکن هم عکس فرشته ها ..فکرکنم ازتابلوهای میکل آنژبود.اون دستگاهه  دورم ویژ ویژ چرخید وخانومه توبلندگوصحبت کرد.خوب چیه خوبه آدم ازچیزای جدیدهم ذوق کنه.

خداروشکرکه دکترگفت ریه اصلا درگیرنشه.

حتی گفت خداروشکرمریضی رورد کردی.گفتم آقای دکترتازه روز 8 ام گذشته.گفت پس تاآخر14توقرنطینه بمون.ولی من کمی که کارمی کنم احساس میکنم بهم فشاراومده 

که البته فکرمی کنم بیشترتلقینه.مثلا من روزهای اول خیلی حالم بدبودولی چون فکرمی کردم آنفولانزاست تحمل میکردم.تبم بادستگاه 37بود ولی ازدرون داغ بودم طوری که لباسام ازعرق خیس می شدوروزی چندلباس عوض می کردم.درحالی که درظاهرتب نداشتم یا بی اشتهابه غذابودم.یابدن دردداشتم.یایه دفعه خواستم دادبزنم-سربچه-دیدم نفسم گرفت.خوب اگه ازاول می دونستم باورکنید ازترس مریضیم تشدید شده بود.

فکرکنم اگه همه بهش به چشم یه مریضی گذرا نگاه کنیم شاید خیلی راحت تربرامون بگذره.مخصوصا آقایون که بیشترازخانوم ها ازاین مریضی می ترسن وشاید درمقابلش ضعیف ترن.

خلاصه که امروز روز دهمه ومن همچنان خوبم شکرخدا...

ولی موندن توخونه من وبچه روپکوند.وای پدرمون دراومده.مخصوصا بچه

خودمن به شخصه انقدرخونه سازی کردم ونقاشی با مدادشمعی حالم داره بهم میخوره.انقدرکارتون دیدم خدابدونه.حتی شعرکارتونام حفظ شدم.

کاش می شدبچه روجایی فرستاد.ظاهرا خیلی خوبه وجزاون دوسه روز اول مشکلی نداشته. ولی گفتیم تاپایان روز14اونم جایی نفرستیم.البته بگم دست وپاش گاهی سردمی شهکه قبلا این مشکلونداشته.

ولی وای خداخیلی سخته..احساس می کنم بچه هم داره افسرده می شه وهم اینکه منوخیلی اذیت می کنه.خداکنه تاشنبه همه چیزتموم شده باشه وبتونه بره مهدپیش دوستاش




ثبت شود که..

جواب تست مثبت بود..خونه نشین شدیم من دخترک.

امروزهمسربرام نوبت اسکن ریه میگیره..

حالم ولی خوبه یعنی قراره بعدابدبشه؟