خوشی ها

خوشی های ما دیری نپایید،اول دخترکوچولو مریض شد بعدنی نی،بعدیه هفته که نی نی بعدبیقراری های بسیاررر خوب شد وشب تونست بخوابه.فرداش رفتم خونه ی مادرشوهروبرگشتنی یه پارک جدید،نمیدونم وسایلش آلوده بودیاچی؟چشم چپ دخترعفونت کرد،بعدیه روزویه شب غصه خوردن ودلداری دادن خودم که خوب میشه خودش واینا.دیروزصبح تویه اقدام ناگهانی بردمش دکتروداروگرفتم‌که مطمئن ترباشه.گوشش روکه مدتهابودمیگفت دردمیکنه هم نشون دادم که دکتر گفت خداروشکرکامل سالمه.هفته پیش نی نی روبرای کنترل قدووزن برده بودم خانه بهداشت اونجاهم گوش دخترروپرسیدم وعلایم روگفتم گفت احتمالاباخواهرش حسودی میکنه که اینطوری میگه وگرنه دوسه روزیه بارگوش روگرفتن وگفتن درددارم،نشانه مریضی نیست،ولی من باورم نشد.آخییی یعنی حسودی میکنه؟البته نی نی هم انقدرپرجنب وجوش وکنجکاوه ناخودآگاه آدم بهش توجه میکنه.

اگه خدابخوادهمسرفردامیاد.اعتراف میکنم نبودن مردتوزندگی خیلی سخته.خدابه همه ی مردهای خوب توان مضاعف بده.نمیدونم‌چطورسالهای سال بدون پدر،تنها بارهمه ی مشکلات روبه دوش میکشیدم.

برای بارگذاری مدارک بیمه بیکاری،کپی آخرین مدرک تحصیلی هم لازم بودکه البته برام فرستاده بودن ولی به فکرم رسیدکه این مدرک واقعاالان کجاست؟

قبلا توکشوی تختم بودولی مامان اون تخت روردکرده بود وبهم‌گفته بود وسایلتو‌گذاشتم زیرتخت جدید،تواین روزا،یه روزش رفتم این ساک وسایل قبلی روباسختی کشیدم بیرون(چون خیلی سنگین بود)ومشغول گشتن برای مدارکم شدم.چقدرخاطره زدبیرون ازاین وسایل،متاسفانه نمیدونم چرااینقدرانرژی منفی گرفتم ،اینقدرغمگین شدم ،خیلیاشونو ریختم دور،حتی کتابها رو.دفترهای طراحی خط،نقاشیمو،بعضی ازکارت پستالهای دوستامو،جزوه های کامپیوترواتوکد رو،دست نوشته های حسابداری مالیاتی رو،نیمی ازنامه های دریافتی دوران نوجوونی از دوستان وبعضی ازنامه های خواهرم رو.کتاب شعری که شعرم توش چاپ شده بود وتقدیرنامم رو.بعضی ازوسایل تزیینی کوچیک کوچیکم رو.مدارک تصادف جزیی سال۹۳ونامه های دادگاه وبیمه رو.

انگارواقعااین من،دیگه اون من ،نیست .من واقعادیگه اونها نیستم.زندگیم افکارم.توانایی هام.آرزوهام وچشم اندازم به آینده.جهان بینیم وهمه چی تغییرکرده.مضاف براینکه اون زمان خیلی هم درسختی بودیم وخیلی اذیت میشم بهش فکرکنم.به دوران سخت دانشجویی وچه وچه 

خلاصه بگم که آخرم مدارک پیدانشد ولی اون کیسه ازنصف هم کمترشد.

بعداون خیلی سردردداشتم وبی حوصله بودم تااینکه خوابیدم وبیدارشدم وبهترشدم.


اوف 

بگذریم.

راستی تواین روزهاکلی برنامه شام ایرانی دیدم.ازسری اولش که کارگردانش فکرکنم آقای بیرنگ بود.تولیدش برای سال۹۱بود.چقدراون زمان همه چی فرق میکرد.قیافه بازیگراوسن وسالشون،وضعیت کشور،خیابونا،مثلاقسمت های رامبدومهران غفوریان و کامبیزدیربازومهدی پاکدل رودیدم ازخانم ها هم شقایق دهقان،سحرزکریا و اینا.چقدرزندگی این آدمها الان متفاوته.اون زمان مهدی پاکدل تازه بابهنوش طباطبایی ازدواج کرده بود وتازه داشتن خونشونو میچیدن .ولی الان چندساله جداشدن.چقدرم به هم می اومدن.

قسمت مهران غفوریان هم که انقدرچاق ویانمک ونادون..باچه لباسایی گشادوچروک وداغون.ولی الان عمل معده کرده وزن باکلاس گرفته وباکلاس شده وپیرشده و..

راستی ازسری جدیدبرنامه هم که برای سال۹۸بود،قسمت اشکان خطیبی رودیدم چون دلم براش تنگ شده بود. چه غریبانه رفتی پسرهعییی 


همینادیگه






نظرات 7 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 7 خرداد 1402 ساعت 14:02

امیدوارم کوچولوها بهتر شده باشن.

ممنونم عزیزم تقریبابهترن

khatoon شنبه 6 خرداد 1402 ساعت 09:53 https://memories-engineer.blogsky.co

اومدم ببینم به روز شدی یا نه با صورت رفتم تو ورود ممنوع

عزیزم رمز روبرات میذارم

ویرگول پنج‌شنبه 4 خرداد 1402 ساعت 23:15 http://Haroz.blogsky.com

ما هر دو عاشق بچه ایم ولی می دونی از یه سنی به بعد ادم واقع گرا میشه
ما هر دو خیلی فکر کردیم و واقعا با کنکاش و صحبت بسیار تصمیم گرفتیم بچه دار نشیم. دلایلش خیلی زیاد بود.
خدا این دو تا دختر دسته گل رو براتون نگهداره و ایشالا به هر کسی که چشم انتظار یه دونه خوب و صالحش رو بده

ممنون عزیزم.ان شالله..شماهم تصمیم شجاعانه ای گرفتید

لیلی پنج‌شنبه 4 خرداد 1402 ساعت 12:36 http://Leiligermany.blogsky.com

چقدر از گذشته دلخور بودی که وسایل رو دور ریختی. من هنوز دلم نمیاد یادگاری های قبلی رو دور بریزم.
بدون همسر نگهداری از بچه کوچیک واقعا سخته آدم کلافه میشه از این که ۲۴ساعت باهاشون سروکله بزنه

همش دلخوری نبود ولی اکثرایاددوران سختی می افتادم.دقیقا

khatoon سه‌شنبه 2 خرداد 1402 ساعت 21:54 https://memories-engineer.blogsky.co

ان شالله که بچه ها الان حالشون خوب باشه
چشمت روشن بابت اومدن همسر
ورق زدن خاطرات گذشته گاهی لازمه البته اگه زیاد تلخ نباشه

بله تقریباخوب شدن شکرخدا.
ممنون

قورى سه‌شنبه 2 خرداد 1402 ساعت 11:25 http://ketriyoghoriii.blogfa.com/

سلام خانمى
چشمت روشن
دقیقا بدون اقایون سخت مخصوصا که بچه به پدرش هم والیته باشه
ان شالله که حال هر دوتا گل دخترت خوب باشه همیشه
ادم سی و پنج و رد میکنه عوض میشه همه چیزش به نظرم

بچه منم خیلی به پدرش وابستست.چه مرثیه سرایی هاکه نمیکرد.زنگ میزدبهشومیگفت همین الان بایدبرگردی و..

ویرگول یکشنبه 31 اردیبهشت 1402 ساعت 23:45 http://Haroz.blogsky.com

ای جانم دختر کوچولو که دنبال جلب توجه عزیزممممم، چقدر بچه اول بودن سخته
نی نی کوچیک بی گناه، خدا رو شکر بهتره
از تعریفات در مورد نی نی کلی دلم ضعف می ره براش، یه دونه بغلش کن از طرف من و یواش فشارش بده
زندگی هامون خیلیییییی عوض شده خیلی
پیشاپیش چشمت روشن از اون همسر

اره عزیزم اینطورگفتن.هم دکترهم خانه بهداشت.اره نی نی تعریف نباشههه خیلی بانمکه،باموهای فرفری ودندونای فاصله داربالاو تپلی بودنش.خداحافظ هردوشون باشه.فکرکنم بچه دارشدنو دوست نداری وگرنه میگفتم ایشالله یه دوقلوقسمت خودتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد