امسال اول آوریل افتاده ۱۲فروردین،دیگه باسیزده بدریکی نشده.
رفتم سفروروحیه ام بهترشد.البته هنوزخیلی استرس وتردید واینادارم .۱۵ام هم قراره برم سرکارم ببینم چه میگن بی دردسربهم نامه رومیدن یاماجرایی ایجادمیکنن که دعامیکنم بی دردسروآسون باشه.
دیشب رفتم پیاده روی وگفتم یه بسته شکلات بخرم ببرم سرکار،که مثلا من باهاتون زاویه ای ندارم وچه وچه دیدم چه شکلاتهاگرون شدن .از۱۱۵شروع میشدن تادویست پنجاه اینا..دروغ نگم ازاون شکلات زپرتیا که درحالت عادی هیچکی نگاش نمیکرد۹۵بود.
دیدم نه دیگه انقدراهم ارزش ندارن.مگه اونابه من کادوی تولدبچه رودادن که من براشون شکلات ببرم؟حالابازنمایندگی شیرین عسل اگه پیداکردم،چیزی بخرم.
بقیش ظهر:
راستش به کارم که فکرمیکنم دلم میخوادبرم وبشورمشون بذارم کناروبیام.اماهمسرمیگه نزدیک سه سال بیمه بیکاریت اینطوری میپره.دلم میخوادهرچی تودلمه روبهشون بگم وبکوبم توصورتشون.حالاببینم چی پیش میاد.دیروزبه همسرمیگم خیلی ازت ناراحتم که میگی باهاشون خیلی مودبانه برخوردکن.توواسه اینکه پول نپره میگی.میگه خوب بروهرچی خواستی بگو فوقش بیمتو خویش فرماردمیکنیم.چی بگم.بیمه تکمیلی نیلی روهم قبول نکردن که وصل کنن.
حالاتوکل برخدا...
راستش یادیه خاطره ای می افتم وقتی یازده دوازده ساله بودم،توی روستا،خونه عموم روبروی خونه ی خاله ام بود،البته هنوزم هست.مازیادرفت وامدنداشتیم چون اونا۹تابچه بودن وهربارمیرفتی خونشون انقدرررشلوغ بودکه نمیفهمیدی چی به چی شد،خلاصه نمیدونم چی شدکه من رفتم توحیاط خونه ی اوناوزن عمورودیدم وسلاموعلیک واون گفت ازتهران چه خبر؟آب وهوا چطوربود؟به قدری این سوال به نظرم بیمزه اومدکه نگوبرگشتم خونه ی مادربزرگم وبه مامانم گفتم زن عموبعدمدتهامنودیده میپرسه آب وهواچطوربود آخه سوال مهم تری نداشت که بپرسه؟حالاآب وهواهرطوری که باشه.مامانمم گفت حتماخواسته یه حرفی زده باشه .
سالها گذشت وگذشت ومن چندسالیه برام جذاب ترین چیزی که چک میکنم اخبارآب وهواست،هرروزهواشناسی گوشیموآپدیت میکنم ومعتقدم که این دنیا خبرمهم تری برای من نداره.
خواستم بگم زمین خیلی گرده.چهره زن عمو با نه تا بچه قدونیم قد وصورت خندونش جلوی چشممه.
خداروشکرهمشونم موفق شدن.بجزبچه اول شاید،که بهترینشون بودوسرنوشتش یه پست جداگانه داره.
دیگه اینکه ازخبرهای خوب اینکه نیلی خانوم بلندشدن وایستادن یادگرفت ویه قدم هم برداشت ،دندوناش هم یکی بلندویکی کوتاه دراومده که خیلی بانمکش کرده.پله های آشپزخونه روکامل طی کردورفت بالا(سه تاپله)البته من پشتش بودم.
خیلی شیطونه خیلیییی،خداحافظش باشه
چقدراحوالات صبح وظهرم باهم فرق داره.ازبس که ازوقتی بیدارمیشم یه سره کارمیکنم.
گاهی یک جمله ساده از ذهن آدم پاک نمیشه تا آدم بهش برسه
سلام نظر من هم با همسرتون یکیه. اونها خودشون خبر دارن چیکار کردن، فایده خاصی نداره گفتن دوباره ش بهشون.
+اینو چندبار بهش رسیدم که زمین خیلی گرده
رسیدن بخیر
از الان برای سرکار برنامه نریز، برو ببین چطوری برخورد می کنن و تو هم متناسب همون برخورد کن، ولی واقعا خیلی غیر حرفه ایی برخورد کردند تا الان
ای جونم فسقلی، دندوناش مبارک باشه، بچلونش از طرف من